:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۴۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عکس» ثبت شده است

کلی حرفـ داشتم اما همشـو باید خلاصه کنم . شُدم مُرده یِ متحرک ، پُر از اتفاقـاتِ بَـد .. متنفرم از ایـن روزا ، کاش همش یِ خوابِ لعنتی بود . میگذروندیـم با هَم .. خیلی فکری شُده بودم . میگفتـم باهام غریبـه شُده دیگه نمیگه کجآست چیکار میکنه :) دلم میخواست تلگرامم رو پآک کنـم ، به خاطرِ چت هـامون نمیتونستـم . دوستشون دارم . تنها یادگاریِ روزایِ خوبمونه .. هم استیکر هآ میره هم چنل هآ .. 

اون روز دعوامون شُد .. گفت عجب گیری کردمآ :) جمعه بود 9 ـُم گفت بلاک میکنم و .. گفتم بکن بلاک کُن زود .. آخرین وُیس ـِش .. صدایِ بداخلاقش .. و .. بلاک کرد .. 1 ساعت بعد از بلاک در آورد .. حالـم خیلی بد بود . اصلن فکرش هم نمیکردم اون روز کع رابطـمون اینجوری بشه . اما جالبیـش این بود که 1 ساعت بعد آنبلاک کرد . هیچی نگفتـم 1 روز و اندی گذشت و دیدم پیام دادی کع الان قهری واسه مَن :) یکم حرف زدیـم گفتـم ولی بلاک کردی نَ ؟ گفتی عصبی شُدم ساری :) پیش میآد بیـنِ 2 تا دوست .

بعدش یِ جریان : Fake بازی ..

اون شب کِ واسه دلخوشیِ مَن میگفتی بعضی چیـزارو .. گفتم حرفایی کِ تو عصبانیـت میزنی واقعیـت داره ؟ گفتی نَ داری میگی عصبانیـت . بعدش اون شب اون حرفایِ sx ـی پیش اومـد ک 100 جور فکر کردم .. از خیلی چیزا هَم با خبـر شدم .. :)

دوشنبه عصـر بود زنگ زدم بهش و شآرژ شدم . بازم خوبه درداشُ میگه جسمی . میگفت دلم دَرد میکنه . میگم تنقلات خوردی . میگه خیار خوردم ، فکر کنم سردیـم شُده . گفتم خُرما بگیـر بخور خوب بشی :)) میگه خُـرمآ ؟ میگم آره گرمـه . میگم بدونِ من خوردی مریض شُدیآ . میگه خیار هَم حتی ؟ :| میگه تجویـز شمآست ؟ میگم بده مگه . میگه تجویز شیرازی ِ ؟ میگم خُب چیِ مگه و ... ( منو بگو به فکرشم :| ) دما رو پرسیـد .. گفت اونجآ هَم کِ اندازه اینجاس .. ! گفت تنهایی ؟ چیکار میکنی شیـطـون :| گفت برو زیآد وقتـمو نگیر و هَمچیـن چیـزی .. گفتم من زنگ زدم من بایـد خدافظی کنـم .   - چِ ربطی داره ؟ خدافظی کُن .. نمیخوام :)) گفتـم بداخلاق . گفت خوش اخلاقم کع . بداخلاقی منو ندیـدی .. میگم دیدم دیگه نمیخوام ببینـم :))
 چرا بعد از این همه مـُدت call ضبط نشُـد ؟ میخواستمِش :/

اون شب : - پایه مَسخره بـازی هَستی ؟  - چیکار کنیـم ؟   - اومَدی شیـراز بریـم بآم زوزه بکشیـم :))  - ( خنده ) خُل - جِدی میگم ، پایـه ای ؟ - حالا ببینیـم چی میشـه - بگو دیگـه آره - باشه  - ^^ 2 تا دیوونـه در شَهـر - ( خنده ) 

اینقدر غرق شُده بودم کع به ازدواج بهش هَم فکر میکردم حتی .. :) به دوستم میگفتم اگه بیآد جواب مثبت میدم !! :|

اون روز خوب بود که گفتـم همکار نمیخوایـن . کِ گفتم قرار بود مُنشیتـون بشمآ . گفتم شبم میآم خونه یِ شُما . گفتی ایـن خطرنآکِ .. کِ گفتم رعآیـت کُن دیگه شب کجآ بمونم ؟  اموجی هآیِ خنده :) گفتم میـرم خونه مامان بزرگـت بعد از اونجا میگم بغل .. چِ کاریِ خُب .. گفتم مُنشی ـتـونُ اخراج کُن . گفتم جایِ خواب کنار میایـم .گفتی اتاق خوابِ خودم :)) گفتم اتاق دیگه نیس ؟ بعد کِ من یِ اتاق با تخت دونفره نشونـت دادم . گفتم جایِ من کنار پنجرست ـآ .. هِی اموجی هآیِ خنده :)

دیشب مامان و بابا و خواهرم دکتـر بودن . مامان ـَم مریضه . امیدوارم خوب بشه . شبش بابام سَرم داد زد .. و یِ چیزایی گفت و گفت غلط میکنی :) گفت نمیخوام تنها باشی . و کلی حَرفایِ دیگه حالا بماند کِ جریان چی بود ولی .. میگم مگه مَن چی گفتم ؟ حالا .. بیخیال توضیحات  ! اما دفعه یِ دیگه تو روت وایمیستم هرچی خواستم میگم . 20 و اَندی سال خفه خون گرفته بودم بسِه . دیگه نمیتونم ببینم مثِ بچه 2 سالـه باهام رفتآر میشه .  حالم خیلی بد شده بود . پناه بُردم به اون .. بدترم کرد گفت بَچه ای ، ضَعیفی . تحقیـرَم کرد :) حَتی یِ آروم باش از دهنـت در نیومَـد . قدیما یِ جور دیگه بودی . میگفتی آروم باش . بغل . بخواب بهتر شی میگفتی مَن اینجآام .. :) میگفتی من هَمیشه کنارتـم الان کنارم بودی یعنی ؟

امروز هیچی نگفتیم عصر خودش پیام داد . گفت گوشیشُ ریست کرده ! باز چرت و پرت گفت ، کع خسته شدم میخوام بی گوشی بشم باز . همش گند میزنه به روز و شب ِ مَن . اون عکس ساحل هم پاک شُد پس نه ؟ مرسی ..  بعدم میخنده :| کلا داده دستـمون ..

واسه شنبـه بلیت کنسرت سیـروان گیـرم اومد . با دعآ و رفرش و التمآس . سایت ـشون تحمل هجوم کاربـرا نداشت . از دسترس خارج میشُد . یعنی دقیقا شانس آوردم مَن . از همون لحظه هآ کِ خدا ظهـور میکنـه بود !! گیـرم اومَد جایگاه vip ، ردیـفِ 5 . بعد از من دقیقا سآیت کلا پوکیـد ! گفت بریـد مراکز فروشِ حضوری :) سیروان مجبـور شُد تمدید کنِه . 18 ـُم . که اونم تو 15 دقیقـه پُر شُد و خودشم تعجب کرده بود :) پس کیِ میشه شنبه !!

   اِمروز روزِ جهآنیِ بوسه بود

   تیمِ ملیِ فوتبـال در رده 23 جهآن قرار گرفـت !

   آهنگ گوش کنیـم .. " کلیک "

  • Setare

این روزهآ ، هرجا رو نگاه میکنی سرسبـزِ . تویِ بلـوارها پُر از گُل ، هوا یکم گرم شُده اما خوبـه به نظرم ، تنها بدیش اینه کِ پایه یِ گردش نداشته باشی . دلم میخواست یِ صُبح برم چمـران . اما تنهایی لـذتِ خاصی نداره :)

پدر و مادرم هنوز قهر هستـن . چهارشنبه کِ میرفتیـم خونه ، صُبـح بود ، گفتم جوجه رنگی میخوام دیگه حتمآ، 5 تا خریدیـم ، 3 تا مَن ، 2 تا خواهر زاده ، کِ البته مَن راضی نبودم واسه اون بگیریـم ، حسِ #حسآدت :)

اولیـن کسی بهش خبر دادم تو بودی :) قبلِ این ماجرا هَم گفته بودم واسَم بخر . گفتی زود میمیـرن اعصاب ـَم خورد میشه ، اینقدر حساسی یعنی ؟ :) یکی از صورتی هآ کِ کسل بود و غذا نمیخورد زودی مُـرد .. بهت کِ گفتم گفتی ای بابا این خبرارو به مَن نَـده جون ( اسمم ) ناراحت میشم :)  بهشون میرسیـدَم ، از رو انگشتم غذا میخوردَن ، با خودم آوردمشون تو کآرتـن ، اِمروز صُبح کِ رفتم بیـرون ، برگشتم دیدم سبـزِ هَم مُرده ، خیلی شیطون و شکمو بود ؛ بهش میگفتم شیطونِ مَن :) الان 3 تآشون مونـدن ..

به خاطـرت زیاد گریه کردم . مثِ همیشه فراز و نشیب :) اون روز کِ گفتم باشه تو هَم محل نـذار . بداخلاق بهم جواب دادی . گفتی گیـر دادی به ما . گفتم واسم مُهمی . گفتی دیـالوگ فیلمِ هنـدی ، گفتی حوصلـ ه داریـآآ .. گفتم بـای . شبش خودم پیآم دادم باز ، گفتم عصبـانی بودم بـای دادم sry. -  - میدونـم خُلی دیگه <3  گفتم ولی انقدر بداخلاق بهم ج نده باشه ؟ ناراحت میشم خُب . - باشه عزیـزم و ..

در موردِ گوشی گفتـم .. گفت همه پولامـو ریختـم تو شکمِ این ساختمـون کِ میسازیـم . گفتی احتمالا این ماه میآم .. شنبه کِ زنگ زدم 8 min حرفـ زدیـم .. در موردِ گوشیش کِ خُل شُده :) کِ گفت تو خُلِ منی .. حالِ جوجه ها رو پرسیـد . ماکارونی نـدی ، از دست پختِ خودتـم نده ، در موردِ ناهار ، خنده هآش  اونجا کِ گفتم با بابام راحت نیستم ، گفتی با مَن راحتی ؟ گفتم آره . اینکه هی نمیشنیدم :)) میگفتی باس ببرم گوشاتُ صاف کاری :)) اینکه گفتی گواهی نامه داری ؟ برات ماشین بخرم :| گواهی نامه بگیـر ، خودم بـرات میخرم :| 1 ماه دیگه پولدار میشم . گفت شآید ماشینمُ هم بفروشم . گفتم نَ با همون مزدا باید بیایی :)  - برو مراقبِ زیبایی هآت باش عزیـزم   - تیکه مینـداری :|  - دیوونه شدی ـآ :)  بحثِ شماره شُد . اینکه اون شماره ـشُ داده دختـر .. گفتم اِ ؟؟؟  خنده هاش گفت آخه مَن وقـتِ دختـربـازی داره خُله ؟ من وقـت ندارم اِس هایِ تـورو جواب بدم .  ادامو در آورد .. دهن کجی .. گفت خل و چل :) گفت این ماه میام حتما ، کادو تولدت هَم خریـدم ، کادو تولـدت هَم از سوئـد اومده . گفتم کیک هَم میخوام ، گفت اونجا میخریم . گفت میریم بیـرون جشن میگیـرم دیگهـ .. گفتم جشنِ دو نفری .. ؟ گفت میریم پآسارگاد جشن میگیریم .  گفتم من نمیآم . دوره تنها برو اونجا رو .. گفت بی مرام باید یکی دیگه رو پیدا کنم .. - اِ ؟!!! حالا یِ بار یِ جایـی رو تنها میخوای بری ـآ .. - خنـده هآش گفتم دلم برات تنگ شُده بود . - منم همینطور ، قربونـت .. گفت مراقب باش   - تو هم همینطـور :)

و من باز حالـم بهتـر شُد :)

امروز کِ گفت مریض شُده سینه ـَش چرک کرده و این صحبت ها . زنگ زدم یکم حرفــ زدیم . اومدم بگم تو حال هستم ، گفتم حالـو ، اولش نفهمید :)) با لهجه شیـرازی گفتم :)) یِ خنده ای کرد :)) ♥ گفتم یکی از جوجه ها مُرد . لَحنش عوض شُد گفت بابا میگم به مَن نگو این چیزارو .. عجب خنگیه ـآ . به مَن نگو دیگه .. ( نمیدونـم چرا حساس ِ ) یهو گفت کار دارم ، رفـت ، گفت زنگ میزنـم . یکم بعد 4 ثانیه زنگ خورد قطع کرد ، من زنگ زدم ، گفت اشتباهی زده بوده :) منم بهم برخورد ، صِدام عـوض شُد ، بهش گفتم . گفت شوخی میکنم . میدونی کِ مَن همیشه تو فکرِ تو ـَم . خُدافظی کردیـم :)

اون روز کِ باهام بَد حرف زدی و گفتم از چی ناراحتی سرِ من خالی میکنی و شب اِس عُذرخواهی دادی ، خیلی خوب بود . کِ گفتی باهات بد حرف زدم منو ببخش دوستِ خوبم . کِ گفتی خودمم خیلی ناراحـت شُدم از خودم ، تو بهـترین دوستمی :) ایـن اِس ـِت واسَم ارزش داشت :)

وقتی اون دخترِ کِ همُ تگ کرده بودیـن زیر ِ عکس هآ ، نه توی فالووینگته و نه فالوور ..  و نتیجه گرفتـم بلاک ـِت کرده :) حسِ خوبی بود :) این روزهآ همچنان روالِ قبل ادامه داره و من منتظرم این ماه بیای دیگه تا بعد بتونم برم دنبالِ کار .

فردا 11 اردیبهشت ، روزی ِ کِ هیچوقت دوستش نداشتم ، روز تولدمِـه .. شآید کیک بخریـم ، هَمیـن . دلم میخواسـت روزِ تولـدم می اومَدی . یا حداقل آنلایـن میشُدی به خاطرِ مَـن .. کاش میشـُد ..

یِ دوست پیدا کردم ، تویِ مجتمع ستـاره ، گفت بیا ، اما سَختمِه ، دوست دارم برم ..

   مدیر شبکه جِم رو هَم تـِرور کردن با 27 شلیک گلوله !

  • Setare

خیلی وقت بود ننوشتـه بودم مگه نَ ؟ از اوایلِ عیـد . حسش نمی اومـَد ..هر بار میخواستـم بنویسم عصبی میشُدم ، یا خواب ـَم میومَد ، یا خسته بودم ، یِ بلاگفآ دارم . اونجا بودم اغلـب .شاید چون اینجا به تـخـم هیشکی نبـودم یا نظرات چرت میدیـدم اغلب .

خیلی اتفاقا افتـاد ، خیلی گریه هآ شُد ، خیلی حرفا زده شُد . یه روز هَم حالـم بَد شُد ، سِرُم زدم .. اینُ " کلیک " خریـدَم :) این روزهآ فقط میدونـم دیگه دلَم شآد نیست . هیچ شآدی رو حس نمیکنم . شآدی ای تداوم داشته باشه . وگرنه چیزایِ کوچیک پیش میـاد گاهی اما به چشم نمیآد .

شیـراز ، میـری بیـرون بویِ بهار نارنـج میآد، میخوابی بو بهـار نآرنـچ میآد ، کلا بویِ بهآر نآرنـج میآد . روزا بی حوصله ـَم و شبآ خسته . این خستگی نمیدونم از کجآ میآد . گاهی میرم قدم میزنـم . دیـروز بود ؟ رفته بودم سینمآ ، تنهآیی . خوب بد جلـف . خنده دار بود ، خوب بود ، توصیـه میشه . یه روزم رفتم ارم ، شلوغ بود ، خوب بود  ..کلی عکس دارم واسه گذاشتن :)

 

پدر و مادرم قَهر کردن . بابا سَری زد بهمـون، برامـون خوراکی آورد و میگفـت تو فکرم گاهی بیام 1 هفتـه ، 10 روز بمونـم و مَن از این حرفش آتیش گرفتـم . استرس ؛ حالت هآیِ عصبی :) مخصوصـا اونجایی کِ گفت بآهآت بیآم بریـم قدم بزنیـم .. واقعا چطور فکر کردی مَن علاقه دارم بـا تو قدم بزنم ؟ :) #تنفـر 

ناراحتیِ شدیدِ من اونجایی شروع شد و دلم میخواست سرمُ بکوبم تو دیوار تا خون بپاشه ، کِ من درگیرِ اومـدنِ " ه " بودَم . حالا بایـد همش دعا میکردم کِ تداخل پیدا نکنِه ، بدبختی هایِ جَـدید ... :) بعدش کِ زنگ زدم بهت .. گفتم زیآد خوب نیستم و مُشکلات خانوادگی .. گفتم جریان رو . گفتی بابات باشه میذاره .. گفتم نمیذاره .. همینجا گریم گرفت :) هِی گفتی گریه نکُن .. قـول بده ، گریه نداریم ، گریه کُنی قطع میکنم. - باشه  - داری گریه میکنی ؟  - نَ باشه :) گفتی موقعی کِ بابا رفت میآم . هر موقع رفـت بگو میام . قول میـدم . پروژه نمیگیرم تآ بیام شیـراز ، کِ هر موقع شُد بیام :) شکلات هآ رو میآرم برات . هِی میگفتی گریه نکن اینبار جدی :) گفتم گوشی چرا نمیخری ؟ گفتی خواستم سورپـرایـزت کُنم . موقع خدافظی گفتم قول دادیآ، گفتی قول و جونمُ قسم خوردی :)

اولش کِ گفتم مشکلاتِ خانوادگی و گفتی همِه دارن . گفتم تـو هَم داری ؟ گفتی آره بابا . مگِه من چی ـَم از زیرِ عـلَـف اومدم بالا ؟ گفتم نمیدونـم ( سوتی :| ) گفتی : نمیدونـی ؟؟ بی تربیـت ، تو یِ شیـرازیِ بی اَدبی و هِی اینو گوش میدم یا یادم میاد خنـدم میگیره :))

این مُدت خیلی فـراز و نشیب داشتیـم . یه مدت کلن ریخته بودم به هَم و هیچی نمینوشتـم هیـچ جآ :) فکر کردم دیگه درست نمیشه این رابطه . یا اون شبی کِ گفتی - من دیگه رفتم این گوشیَم فردا خاموش میشه بای من خیلی ترسیده بودم . وقتی تمامِ راهِ ارتباطت یه سیم کارت باشه ! اما به خیر گذشت ! روز مَرد و بهت تبریک گفتم و خوشحال شدی گفتی : مِرسی عشقم قربونِ معرفتـت .. یه روزایی خیلی خوب بودیـم و یه روزایی نه زیآد . ولی میدونی ؟ اون روزایی کِ تلگرام بودی خیلی بهتر بودی باهام :) سعی میکردیم همُ ناراحت نکنیم ../ گفتی تآ تولـدت شآید نیام اما برج ِ 2 حتما میـام :) بیشتر من زنگ میزنم بهش و بعضی وقت ها مکالمه هایِ خوبی داریـم ، خنده هاش ♥

اون شب کِ گفتی اگه مَن می اومَدم خواستگاریت چی جواب میدادی .. و من تعجب کرده بودَم .. گفتم اگه بَد قولی ـآت رو خوب کُنی تو دوران نآمزدی تصمیـم میگیرم :)) ، جدی شده بودی و گفتی - سوالـم جدی بود مَسخره بآزی در نیآر البتـه .. به فلان دلیـل نمیتونی زنِ مَن بشی :) و تو اس هآمون هِی میگی فردا کِ زنم شُدی، یآ آینده کِ زنَم شُدی :) یا اینکه میگی زن ، مَن میگم مَرد :)  

یِ شب خیلی عجیـب شُده بودی :) جدی جدی حرفتُ زدی . اشتباه از من بود کِ باز اِس دادم خوابیدی ؟ البته اول دوستیمون هَم اینجوری بودی . اما دیگه حرفشُ نمیزدی . فکر کردم چون واسم احترام قائلی چیزی نمیگی . همینطورم بود . اعتمآدم خدشه دار شُد . #تجآوز ! چی بود گفتی اصَن :| اون شب خیلی ذهنم درگیـر شُد و یه سری ترس اومده بود سراغم . میترسیدم بگی در این صورت میام شیـراز ، یا بگی همینه کِ هس :) بشی نامرد ، بشی ل.شی .. گفتی م.شروب خوردم چرت و پرت میگم . مـن گذاشتم به حسابِ اینکـه تو حالِ خودت نبودی :) گفتی 1 چنـد وقت فاصله بگیـریم بهتـره . مَن بی قراری میکردم واسه اینکه پیامی زنگی بزنی . بعد حدود 2 روز زنگت ُ دیدم و کلی ذوق کردم :) تو اِس گفتی دلم تنگ شُده بود .. :)

بعضی اوقات کِ میگی بای و کاری با هَم نداریم خیلی مزخرف ِ و کاش میدونستی :) حتی شوخیش :)

امروزم حرف زدیـم ، خوب بود ، یکم خندیدیـم . آخرش کِ گفتم شما کِ وضعتون خوبه و گفتی آره وضعمون خوب بود گوشی میخریدیـم و من کلی ذهنم درگیـر شد .. کِ اصلا پس چه طوری میخوای بیای شیـراز و هتلِ خوب و بنزیـن و .. . و این جوابی کِ دادی به مزدا 3 و یه سری حرفات نمیخونـه . خیلی فکرا کردم . هَم به نفعِ تـو و هَم ضررِ تـو :) هَم منفی و هَم مثبـت . آخر مغزم گفت : لابـد الان دستش خالیـه دیگه و ترکیـد :|

امروز جشنِ قهرمانـیِ پرسپولیسِ . بهم گفت دارم میرم استآدیوم ، راست یا دروغش نمیدونم :) دیشب رئال 4-2 بایـرن رو تو وقتِ اضافه بُرد و صعود کرد . در حالی کِ هِی چشام بسته میشُد :|

تنهآ آرزویِ این روزهآم اومدنِ تـوءِ ، بدونِ تداخل ، بدونِ اتفاق خاصی .. :) تا نیای حتی دنبالِ کار نمیرم بگردم ، چون میخواستم با خیـالِ راحت بگردیـم شهر ُ با وجودِ کمی بدبینی !  :)

  • Setare

چهارشنبه سوریِ . و مَن مثِ تمام چهارشنبه سوری هایِ عمرم تو خونه گذشت . کاش صدایِ موزیکآتون نمی اومَد . کاش صِدای خَنده و جیغتون نمی اومَد .. شاید یکی اجازه نداشته باشه ، شآید یکی تنها باشهـ .. شآید یکی غصه ـَش بگیره ، بغض کنِه :) اِمروز خیلی دِپ و ناراحت بودم . گرسنم نمیشُد ، میل نداشتم . صُبح چند ساعت فقط موندم تو تخت .. ظهر هَم هیچی ، نشستم فیلمِ لانتوری نگاه کردم . اِی بد نبود . آدم یکم ترسیده میشهـ کِ نکنه گیرِ همچین آدمایی بیفته :) کلن دو سه بار امروز گریه کردم . مدام با خودم فکر میکردم ، حرف میزدم ، مغزم ، قلب ـَم ، احساسَم آروم نمیگرفت .. کلی فکر بود ، میگفتم تو کِ اینقدر خوبی ، خوبیم با هَم ، پس چرا اینجوری شُد . میگفتم یعنی همَش دروغ بود ؟ یِ دروغِه قشنگ ؟ نَ شآید هَم دروغ نبود ، شآید واقعن گیر کرده ، امآ انگار نمیشه ، تو زندگیـم هِی نمیشه ، فکر کردم 4 - 5 روز تو زندگیـم از ته دل میخندم و خوشحال میشم ، اما نشُد . اینکه هِی نمیشه منو میسوزونهـ .. ! به این فکر میکردم کِ امیدوارم دلخوشی هآت از بین برن تآ بفهمی .. با خودم میگفتم یِ گوشی خریدن چیه مگه ؟ بعضی وقتآ میگم دعوا راه بندازم اما میدونم تحملِ نبودنشُ ندارم .. هیچ کاری ازم بر نمیآد .. تمامِ ذکر و فکرم شُده طُ .. دوستام دیگه عاجز شُدن .. بعضی وقت ها با خودم میگم نمیآد .. اینم مثِ بقیه بود .. طاقتشُ ندارم . اگه اینبار نشُد دیگه دلم نمیخواد زنده باشم .. نَ کِ بگم شکستِ عشقی خوردم برم بمیرم ، نَ ! . اصلِ قضیه اینه کِ از باختـن ؛ از بد شانس بودن خسته شُدم .. امروز نَ زنگ زدم نَ اِس دادم ، اونم هیچی نگفتهـ ..

سرِ اون قضیه کِ بحثمون شُد ، مجبور بودم خودم پیام بدم بگم فلانی قهری ؟ کِ گفت نَ رفتم به جهنم خودت گفتی یادت رفته ؟ منم گفتم عصبانی بودم و میگفت مشکلی نداریم با هَم اما بی حوصلم / اون جریان تموم شُد . بهش گفتم از خدامه بیای اما دیگه میذارم پایِ خودت ! میگفت شآید عید هَم برم سرِکار مگر مرخصی بگیرم . فهمیدم کِ با این اوضاع خبری از اومدن نیست . طبقِ معمول مَن زنگ میزدم . من شروع کننده اِس بودم . اون روز کِ زنگ زدم بهش و گوله نمک شُده بود :)) صداشُ رسمی و مرتب کرده بود . گفت الو . شما با فلانی تماس گرفته ایـد لطفا بعد از شنیدن صدایِ بوق پیغام خود را بگذارید ، بیـب ، خندیدیم .. :)) میگفت شیکمو . در مورد فوتبال حرف زدیم .. چهارشنبه سوری کِ گفتم بلا ملا سرمون میآد و خندید :) بحثِ مردِ زندگی و کار :) اینکه باز الکی گفت سر سالِ گوشی میخرم :) گفتم میخوام عکس و موزیک بفرستم میبینم نیستی عصبی میشم ! :) اینک باز گفت فلان موقع شآید یِ سر بیام اونورا !! :|

آخرش کِ مهربون شُدی و خیلی دوس داشتم میدونستی ؟ کِ گفتی تو تنها دوستِ مَنی :) کِ گفتی برو قربونت برم ، مُراقب باش خو ؟ کِ گفتی اینقدم هله هوله نخور مریض میشی .. اما نمیدونی چند بار این تیکه رو گوش دادم . نمیدونی :) وقتی حالت خوبه رو منم تاثیر میذاره ، دوست داشتنی هَم میشی ، میدونستی ؟ :)

دلم میخواست بهش بگم کاش یِ دوستی مثِ تو شیراز داشتم ، کاش تو شیـراز بودی ، بگم از زندگی تو رویا خَستِه شُدم ، میگفتی امید داشته باش الان به چی امید داشته باشم ؟ بگم هیچوقت شانس ندارم . اما فقط گفتم " هیچی " ..

حال و هوایِ عید . نیست انگار زیاد .

کپی کردنِ عکس هآ هَم ممنوعِ .. اون روز مانتو خریدیم . از این حوض هآ ، دوتا دَستبند الکی ـآ ، دو تا تخم مرغ اکلیلی . مانتوـمُ زیاد دوس ندارم ، آخه خانومانست ، میپوشم خندم میگیره :| منو چِ به این مانتـوهآ ! چاره ای نبود ، نمیخواستم دستِ خالی برگردم . بعد جالبیش اینه میخوام با آل استار بپوشم . اصنم مهم نیس برام :|

آخر هفته میریم خونهـ ، امیدوارم مهمونی چیزی داشته باشیم اغلن .. کلاه قرمزی هم پخش بشه کِ واقعا نیاز دارم بهش ، عیدی هَم گیرم بیآد . و دعوا هَم نشه :) و کآش تو هَم گوشی میخریدی اغلن . کاش اتفاق هایِ خوب می افتآد . کاش یهو بهم خبر خوب میرسیـد . دلم پوسید :(

  • Setare

اِمروز خیلی بَد بود ، خیلی .. یه چیزی میگم یه چیزی میخونین (: از همون اول .. سرِ صُبح خواب دیدم آنلایـن شُده ، پایِ لپ تاپ بودم ، واقعی واقعی بود . خودتی واقعَن ؟ باور کرده بودم !! حالم خوب شُده بود . کِ یهو از خواب پریدم . هنوز باورم شُده بود کِ گفتم ولی مَن کِ پایِ لپ تاپ نیستم . کُپ کردم ، گوشی رو برداشتم چک کردم ، اما واقعا همش یِ خواب بود . خیلی ریختـم بهم ، خیلی .. رفتـم بیرون کلی قدم زدم .. آهنگی کِ خیلی دوستش دارم میخونـد ، " کلیک " . تو عالمِ خودم بودم ، بغض ، اشک ، مزدا3 هایی کِ میدیدَم و نمیدونم بگم چِ حسی بهم دست میداد . شآید قیافم دیدنی بوده :) اومدم خونهـ ، چیپس درست کنم نآهار بخورم ، فیلم لالا لنـد رو ببینم ، اون بهم گفته بود ببیـن .. :) از نصف بیشتر دیدم دیگه حوصلَم نشُد .. بدترین قسمتِ امروز بعدش بـود ، اِس میدادیم ، گفتم فلان تاریـخ میای ؟ کِ گفت نَ ، عید میتونم بیام و کلی حساب کتاب داریـم . عصبانی شُدم ، جوش آوردم . یهـو زنگ زدم بهش .. گفتم چرا همش دروغ میگی بهم ، یِ سکوتی کرد .. بعد گفت کار دارم الان فعلن . گفتم به درکـ و قطع کردم .. اِس دادم هیچوقت نمیبخشمت . گفت اُکی دیگه اِس و زنگ نزن جِدی گفتـم بهت . اینُ کِ گفت داغون شُدم ، باورم نمیشُد ، بحث کردیم میگفت بچه ای ، متوجه نیستی ، کارم زیآده هِی گیر میدی و .. الانم خیلی عصبانی ـَم بی خیآل شوو . بهش گفتم هِمه دلخوشیم اومدنش بوده و بهش اعتمآد کردم و اینکه خوردم نکُن اینجـوری . تا 1 ساعـت به شدت میلرزیـدم ، یکی میدید فکر میکرد تشنـج کردم ، رو ویبره بودم ، گوشیـم تکون میخورد تو دستم . سردَم بود ، انگار میخواستم سکته کنَم . حالـم واقعَن بَد بود و ایـن حقَم نبـود .. دوستآ آرومم میکردن ، شآیـد عصبانی بـوده اونجوری گفته . دوستی ـمونُ به این راحتی خراب میکرد ؟ قول داده بود همیشه بمونـه .. میگفتن درست میشه دعواس دیگهـ .. :) حتی اگع اگع عید می اومَد ، هفته اول قطعا نیستم و هفته دومم اصَن معلوم نیس . اصَن هتل گیرت نمیآد کِ . شلوغ هَم هست ، اصَن حال نمیده :( کاش الان کِ رئال داره یادم میکردی ، کاش یهو اِس میدادی اسممُ میگفتی ، منم مثِ احمقآ میگفتم جآن :)

این مدت خوب بودیـم . اِس میزدیم ، زنگ میزدَم ، حرف میزدیم .. اونجا کِ تو فکرش بودم طبقِ معمول ، عکساشو میدیدم یهو بهم زنگ زد . میگفت شیکموو . وقتی گفتم بریم بام قبول کرد ، وقتی بهم میگفت مهربـون .. اونجا کِ تِل حرف میزدیم و  یِ عاقا ازش آدرس میپرسید . میگفت پآساژ ، باید بری تا بالـا . بغل پیراشکی فروشکیـه . آقاءِ میگفت پیراشکی ؟ میگفت د ، ل  یـا رر ؟ این میگفت ررر ، پیـراشکی .. اینقدر خندیدیـم :)) زده بود زیرش باز و بعد گریم گرفته بود . یِ لَحنی داشت ، نمیدونم نگران ، یا شآید متعجب میگفت چی شُده ؟ چرا گریه میکنی ، گفتم ناراحت شُدم ازت .. با تعجب گفت از مَن ؟؟ واا .. واا چیکار کردم مگِه ؟؟ گفتم - هِی میگی میام نمیای .. یِ لحنِ خوبی گرفت گفت میــآم عزیزم میام قول میـدم ، چشم ، هِی گفت گریه نکن . گریه نکن :) شبش کِ گفت بهتری ؟ گریه نکن خیلی ناراحت میشم جدَن و این چیزا . بحث هم داشتیم اما مثِ امروز نبود و خوب تموم میشُد .

یِ شب بهش گفتم دلم واسه صدات تنگ شُده بود :) گفتم کِ صدا و خنده هآشُ دوس دارم و ذوق کرده بود .گفت ولی صدایِ تو خیلی بهتره ، لهجه و صداتُ خیلی میدوستم وقتی میگی تو خوبی خیلی باحاله . روز بعدش هی میگفتیم تو خوبی ؟ و میخندیدیم :) و مَن خوشحال بودم کِ اغلن صدامُ دوس داره و مزیت محسوب میشُد . اون روز زنگ زدم بهش . با داد گفت الو :)) منو میخواست بذاره سرِکار . خیلی جدی میگفت شما ؟ مَن بَرادرشم . من باورم نمیشُد صداش خودش بود فقط یِ ذره دو دل شُده بودم . میگفت گوشیش دستِ منه ، خوبی شما ؟ و قربانِ شما :)) گفت رفته تا جایی برگرده ، گفتم اومَد بهش بگو بهم زنگ بزنهـ .. کِ گفت خودمم بفرماییـن . کلی خندیدیـم :)) گفت تو خلِ خودمی ، خلِ مهربون ، مثِ خرسِ مهربون :) خنده هاش وقتی لحنش عادی میشُد و میگفت مراقب خودت باش عَیزم :) دو شب پیش حالش بَد بود ، مسموم شُده بود و به مَن پیام داده بود حسِ خوبی بود . وقتی گفتم همین کِ باشم خوب میشی و گفت مرسی عزیزم کِ هستی مهربون :) این پیام هایی کِ حسِ خوب میده به آدم ..

حیلی التماس خُدا کردم این چند وقت .. کِ بشه اما بازم نشُد . امیدم کم شُده ، شآید شُد .. :( همه دلخوشیِ مَن اومدنش و بودنش بود ..

+ الان اِس داد کِ قصدم اذیت کردنت نیست و این صحبتا ، اگه فکر میکنی اینطوره بگو حرف نزنم جدی حال و حوصله ندارم و .. ! جواب دادم ، بعدش اِس شب بخیر . - شب بخیر . و دارم فکر میکنم کِ پس اون حرف ُ از عصبانیت زَده بود . وقتی خودش اِس داد یعنی مُهم بوده براش ؟ همین کِ جواب شب بخیر داد ؟

داره بهار میشه و حسش نیس ، حسِ هیچی نیس .

   دلم زود زود تنگ میشهـ ..  / این روزا به جُز اون هیچی تو مغزم نیس . پس موضوع جدید واسه نوشتن هَم نیس ..

   کاش بتونی اغلن 1 روز پیام و زنگ نزنی .. اغلن نشون بده ناراحتی . بذار بهت فکر کنِه ..

  • Setare

امروز صُبح حدودایِ 7 بیدار شُدم .  همش اون تو فکرم بود ، نتونستم بخواب ـَم . موندم تو تخت و فکر و فکر :) خواهرم زنگ زد خونه ، مجبور شُدم بلند شم . همکارش می اومَد یه چیزی ببره . سریع خودمُ درست کردم . بعدش دیدم فرصت خوبیه از خونه زدم بیرون . هوا ابری شُد .. رفتم معالی آباد .. اون دکه ، شآرژ ایرانسل ، سیگار :) . موزیک تو گوشم نبود و خوب بود هَمه چیز . قدم زدم ، رفتم مجتمع آفتاب ، گشتم یِ دور . نشستم . کم کم برگشتم خونهـ .

وقتی دیدم پراید نیفتآد تو عکسم و ماشینِ مورد علاقم تو عکسِ کلی ذوق کردم :))

سرِ این قضیه کِ به اس هآم جواب نمیداد ناراحَت بودم خیلی . گفته بودم هَپی ولنتاین . هیچی نگفت . شب اِس دادم هیچی نگفت . شبش گریه ، ناراحت ، چمپیونز رو هَم نگاه نکردم حَتی ..

اون شب خوابشُ دیدم . اتاق ِ به هَم ریخته ، نامرتب ، نوشیدنی کِ دستش بود ، قهوه شآید ، یِ دختره اونجا بود . بوسیدن همُ . من تماشاگر . دختره میخواست بگه دست از سرِ این بردار . اونم محلم نمیذاشت . تو خواب هَم شانس نداشتم :)

ظهر کِ برگشتم خونه طبقِ معمول 1 و خورده ای بود کِ زنگ زدم بهش . گفت بله ! جدی و خشن :| احوالپرسی . گفت نه زیآد ، حال و حوصلهـ ندارم . گفت دیشب کِ اِس دادی خواب بودم . حس کردم الکی میگهـ .. نمیدونم ! بعد گفت فلان تاریخ میام . تاریخی کِ گفت میشُد آخر هفته ! چرا اینقدر قشنگ میگه " باشِــه ؟ " :) کِش دار :) گفت تو اُکی هستی ؟ پس شنبه میرسید شیـراز . این یعنی تقویمُ نگاه کرده گفتهـ .. منم گفتم باید جمعه بیای کِ شنبه شیراز باشی . گفت آره دیگهـ هَمون .. بهم خبر بدهـ ..  گفتم میشه یکم غُر بزنم الان ؟ گفت بگو .. گفتم چرا نمیری گوشی بخری ؟ گفت پنج شنبه جُمعه میرم . معلوم بود حواسِش جایِ دیگست ، صِدا می اومَد . گفت جُمعه میخرم ، معلوم بود الکی میگهـ .. گفت کار دارم خودم زنگ میزنم و بای داد رفت :)

یکم حالم بهتر شُد و رویاهام قوی تَر شُد . اما یادمِه قبلن هَم تاریخ دقیق داده بود کِ فلان روز میآم و نیومَد :) . اما خُب مَن آدم بشو نیستَم . شاید واقعن کاراش کَم شُد و اومَد . یِ هفته یِ عالی تو زندگیم .. جوری کِ تآ آخرِ عمرم فراموش ـِت نکنم .. :) تمامِ حرفا و رویاهایی کِ داشتیم .. از هر روز رستوران رفتن تآ پیتزا و ذرت و سوغاتی هآ ، شکلات هآ و رفتن به همه جاهایِ دیدنی شیراز ، دوپس دوپس و آهنگ هایِ مَن ، اینکه صبح ها هتل صبحونه بزنیم و .. و .. :) همش به تو بستگی دارهـ .. و البته شانس ِ مَن .

   اون روزِ بارونی ، اون پژو پآرسِ خوشگل و تمیز ، خودشم خوب بود :) پیچید تو کوچه رو به روم .. - بریم یِ دوری بزنیم ؟ مَن دست به جیب ، اَبرو دادم بالا و گفتم : نُچ :))) ؛ - اگه خواهش کنم چی ؟ و اون لحظه دلم میخواست آدما قابلِ اعتماد بودن تو دنیآ ..

   دیشب : پاری سَن ژرمن 4 - 0 بارسآ !! :)) . امشب : بایرن - آرسنال / رئال - ناپولی .

  • Setare

یک دو روز هوا ابری ، بارونی بود . 2 - 3 روزه سرما خوردم . زیاد شدید نیست فقط گلوم اذیت میکنه ، سوزن سوزن میشه گاهی شدید ..

اون روز دوستم اومَد رفتیم ارم . کنار برکه ، حرف و تعریف ، یکم سَرد بود . یِ دیدار کاملن معمولی . من ساکت و اون حرف میزد . سبیلش :) بعدم کار داشت قبلِ ظهر برگشتیم . چیزِ خاصی نبود .

جمعه هوا ابری بود . ظهر با خواهرم  رفتیم بیرون ، جایی مسابقه داشت . مدرسه . یادِ خاطرات ـَم افتادم . دورانِ ابتدایی .. " کلیک " . بعد هوا سَردتر شُده بود . میخواستیم بریم پیتزا صوفی اما بسته بود . خیابونآ خلوت ، نم نم بارون ، فقط ما بودیم و میوه نصف کردیم خوردیم :)) لابد میگفتن این دوتا خل شُدن :)) رفتیم پیتزا سفیـر ، قارچ و گوشت ، تا حاضـِر بشه واسه مَن ذرت گرفت ، داغ ، خوشمزه . با هَم خوردیـم . فوتبال پخش میشُد .. 

روزِ خوبی بود . حدود 6 ساعتی بیرون بودیـم . بارون میزَد ..

فرداش هَم بارونی بود . رفتم داروخونه قرصِ سرماخوردگی بگیرم . از اونور pm دادم " م " . گفت بیآ . رفتم نشستم . اون روز خوب شُده باهام . میخواست دستمُ بگیره گفت سرماخوردی بعد دیدم طاقت نیاورد :)) دستمُ گرفت گفت دلم تنگ شُده بود برات :) چایی و کیک و بیسکوییت و .. صحبت هامون ، دوباره از چشام تعریف میکرد .. معلوم بود چشامُ دوس داره :) خوابیده بود رو پاهام ، دستمُ دندون گرفت جاش مونده بود :| 1-2 تا مشتری می اومَد .. یکم مسخره بازی .. خیلی دوسِت دارم و .. سرمُ گذاشت رو شونش ، آروم نشسته بودیم و بارون میزد :) چِ روزِ عاشقانه ای بود .. اما امروز عصر ازم خدافظی کرد :) بلاک کرد . بعد یکم گذشت اومَد توضیح  داد .. دلیل هایِ چرت و چرت . مثلا دوستِ اجتماعی . این مدلی نمیتونه ، یا اینکه داشت بهم حس پیدا میکرد و یِ طرفه بود .. خدافظی کرد :) و مَن تنها دلخوشیِ این روزامُ هَم از دست دادم . چیزی کِ یکم حالمُ بهتر میکرد ..

اون روز صُبح ، تنهایی 6 Km قدم زدم . پارک خلدبرین ، اون خانم درست و حسابی کِ 500 تومَن خواست ، دادم ، قیافه افسرده و داغون :)

من و ه . ا. ن. ی شُدیم مثِ زمان dial-up . کِ می اومدیم نت شماره میدادیـم . اس بازی میکردیم !! این روزا فقط اِس میدیم به هَم . الان 1 ماه و 7 روزه کِ نیستی .. فکر نمیکردم اینقدر زیاد بتونی نباشی ! از همون روزایِ اول هِی گفتی میام ، زودی میام . زودی میام هآت شُد 1 ماه :) چقدر از دلتنگیت گریه کردم و بی قراری کردم و با خودم حرفـ زدم . چقدر ازت به این و اون گفتم ." اونم اینجوری بود ، اونم این استیکرو میداد " دیشب گفتی به دوستم گفتم گوشی بیاره . دیشب چقدر منتظرت بودم . چقدر پروفایلت ُ چک کردم اما خبری نشُد ازت و دوباره بیهوده بود .. اون اِس ها کِ گفتم بلا سرِ خودم میارم و میدونم چقدر بدت میاد از این حرفا .. عُذرخواهیم . وقتی گفتی از تنها کسی تو دنیا ناراحت نمیشی منم ، میخواستم بگم چون واست مُهم نیستم ، اما نگفتم :) فهمیدم آدمِ خیلی بدقولی هستی ! کاش یِ ذره درک داشتی و میفهمیدی . یِ ذره احساس . یِ ذره دلتنگی .. !  واسه کسی کِ صادقآنـ ه بهت حِس داره ! کاش این روزا ، این انتظارا ، تهش خوب باشه ، خُدا ..

+ روانپزشک رفتم ، گفت باید 1 ساعت ، 1ساعت و نیم وایستی . یِ وقت دیگه گرفتم برگشتم :| میگفت 50 تومَن ! 7 تومن تشکیل پرونده . جایِ شکایت نداره واقعا ؟ ملت ُ خر فرض میکنن . ملت هَم نشون میدن خرَن :))

+ گلوم درد میکنه . خوب شم برم بیرون ..

  • Setare

این چَند روز بیشتر اوقات ـَم با این دوستِ جدید " م " میگذشت . صُبح هآ میرفتم بیرون و میرفتم نمایندگی .. دو تا ماشین بیشتر نبود . مینشستم اونجا ، حرف میزدیم ، مسخره بازی ، چایی ، چایِ سبز ، بیسکوییت ، تحویل گرفتن هآش . ابرازِ علاقش .. ! نقاشی هآش رو دست هآم :| با خودکار جلویِ آل استارم چشم و دهن کشیده بود . دو سه روز فقط درگیرِ این بودم . هرچی فکرشو کنین زدم ، استون ، سرکه ، مایع ، جوهرنمک :| عطری کِ شاید الکل داشته باشهـ ، بعد هَم بنزین داد زدم ، تینر خریدم زدم :| فقظ کمرنگ شُده بود و رفته تویِ پوست و گوشتش :| یِ روزش نشستم پشتِ شاسی بلنده ، کلاچ گرفتم دکمه استارت زدم ، روشن خاموش کردم ، اینقدر ذوق کردم اما رو خودم نیاوُردم .. یِ روزش رفتیم ساز بخره .. اول رفتیم دمِ خونش ، وسایلِ موسیقی بیآره ، بعد زنگ زد ، طرف گفت الان نیستم ، از اونطرف رفتیم ذرت خرید خوردیم ، همچین تعریفی نداشت البته :) موسیقی هآش تو ماشین اصَن بابِ میلَم نبود :| دست گرفتن هآش .. اما رفتاراش عوض شُده ، امروز گفت نیای بهتره یکی میبینه خوب نیس :) منم دلم گرفت .. چقدر زود خودشونو .. میکنن :)

وسط ِ این روزها .. 30 دی 95 ! اتفاقات ِ پلاسکو " کلیک " ناراحتی هآ ، اخبار ، نگرانی ها .. آتش نشان هآ .. :(

دیروز بالاخره بارون اومَد شیـراز . اما از شانسِ مَن رفتم بیرون نیومَد ..

با ه . ا . ن . ی به صورت sms و زنگ در تماس بودم . دوبار بهش زنگ زدم . بار اول با یِ زنگ برداشت ، سلام احوالپرسی کردیم ، تند و سریع حرف میزد ، میگفت صدات نمیخوره به چت و pm هآ . بدونِ اینکه بپرسم گفت گوشی میخرم شُد pm میدم ، بعد هَم گفت شارژ و قبضت فلان میشه برو . خدافظی کردیم :| اصَن نشُد حرفامُ بزنم . گوشی هَم نخرید . فرداش میترسیدم زنگ بزنم و عصبانی بشهـ .. بار اول گفت امکان پذیر نیست . استرس داشتم ، بارِ دوم دوباره با یِ زنگ برداشت . عصبانی نشُد ، بهترین مکالمه ای بود کِ داشتیم در کل 3 دقیقه شُد :| گفتم خوبی ؟ گفت تو خوبی ؟ گفتم تو خوبی ؟ گفت تو چطوری ؟ :| عصبی شدم گفتم میگم تو خوبی ؟ :)) طبقِ معمول گفت بد نیستم گفت چی میخواستی بگی دیروز . من واسه خودت گفتم . با خنده گفت غُرغُرووو ، گفتم خودتی .. هاهاها کلی خندید . خنده هاشُ دوس دارم :( باحال میخنده . گفتم خُب حالا جریان چیِ ؟ جِدی ؟ گفت جریانِ چی ؟ گفتم مشکوک میزنی کلَن . گفت کاراگاه یا کاراگاه بازی ، ها هاها خندید :) گفت گوشی میخرم میخوام یِ چیز خوبی بخرم ، آیفونی چیزی . میام . گفت اگه عَمدی بود کِ خطمُ عوض میکردم .. ( یهو دلم ریخت ) .. میگفت تو دوستَمی واسِه چی ... ! گفتم شآید خواستی من ناراحت نشم . صداش سرحال تر از دیروز بود. گفت نَ بابا ، تو کِ .. مکث کرد ، شک داشت بگه یا نگه ... تو کِ ناراحت بشی مُهم نیست . هاهاها خندید :) گفتم آره میدونم ، الان 1 ماهِ ناراحتم ، برات مُهم نیست .. بحث شُد کِ 1 ماه کجا بود . 2 هفته ـست . :))) گفت بیام شیراز ، پوستت ُ بکنم یا بزنم ، همچین چیزی . گفتم باشه شُما بیــآاا .. هاهاها خندید باز .. آخراش بود گفت خُب بدو بروو دیگه ... هزینه ـَت فلان میشه .. گفتم نمیخوام برم :))) گفت اِس میدیم حالا . و خدافظی کردیم .

تو sms ها میگفت گرگی امروز موهاشُ بسته شبیه سامورایی هآ شُده ، منم گفتم لولووو .. / سامورایی آخه ؟ :| اون روز کِ خودش اِس داد کلی ذوق کردم : چطوری دخمل نیستی ؟ حدس زدم اونم عادت کرده ، و افتاده رو روالِ اِس دادن :) جوابِ احوالپرسی ـمُ نداد و گفت : دیروز داشتم به مادر بزرگم میگفتم لَهجه صدایِ ".." خیلی قشنگِ خُل ِ !! عاشقِ لهجه شیرازی شُده گویا . تازه مَن آنچنان لهجه ای ندارم :)) دیشب اِس هآ ، بحثِ شکلات ها ، گفت 1نایلون پُر ، میرسه بهت نگران نباش . گفت  الانم کِ پیشتم عزیزم ، مَن بیخِ ریشتم :) کاش تماس رایگان داشتم ..

+ فردا یکی از دوستام ُ میبینم ..

+ فردا عصر نوبت روان پزشک دارم ، قُرصی میشم :)

  • Setare