:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اینستاگرام» ثبت شده است

امروز مثِ همه یِ روزهآ بود . همچنان قرص ـآمُ مصرف میکنم . تویِ تاریکیِ و سکوت ِ اتاقم نشستم رو تخت ، لپ تاپ رو پآهام و فکر میکنم داغ کرده :| واسِه زمستونآ خوبه :)) .. خیلی وقت بود تویِ همچین لوکیشنی نبودم .. از اونور صدایِ جیرجیرک میاد گاهی .. دوست دارم صداشُ .. اصلن دلم برای خواهرزادم تنگ نشده و شاید علتش این باشه کِ هنوز خیلی کوچیکِ .. احتمالا نباشم آخر هفته ..

خبری کِ واسِه مَن غم انگیز بود . خبر بسته شدنِ سوپری سَعید ـه .. سوپریِ نزدیکمون کِ همیشه باز بود .. گفتن صاحبش مغازشو میخواد ، میخواد بسازه ! اگه بخوایم بخریم گفته 1 میلیآرد ! :| چه خبره آخه .. بالاشهر بود چی میشُد :| گفتن هنوزم جایی رو پیدا نکردن ؛ دلم سوخت ! آخِه من عادت کرده بودم ، تآزه داشتم تویِ این مغازه اعتماد به نفس خرید پیدا میکردم . 3-4 تا پسر بودن کِ فروشنده هستن ، پدرشون هم بود . مودب بودن ، احترام میذاشتن . به خصوص اونی کِ بیشتر خوشم میومد ازش .. ما مشتریِ همیشگی ـشون بودیم . حالا از کدوم گوری خرید کنیم ): اون سوپری اونورتریِ که افتضاحه ، هم کوچیکِ ، هم لُره ، هَم بد نیگآ میکنِه ..  بریم بالاتر یه فروشگاه ِ کِ اگه اون خانمه باشه ازش بدم میاد یه بار خرید کردم :| چون بهم پلاستیک نداد و شعار محیط زیست داد بیشعور :)) از تمام اینا بگذریم ، شبا ، زمستون ، این مغازه اون قسمتِ کوچه رو روشن نگه میداشت ! حالا کوچمون ترسناک تر از قبل میشه ؛ چطور بیآم خونه ؟ اصَن اتفاق خوبی نیست .. اصن دیگه ببینم بسته شده بغض ام میگیره :| واقعا ناراحت شدم . تنها چیزیِ کِ میتونم بگم ..

دیشب " آ " تصادف کرده بود ، عصبی بود و نآراحت ! اولین بار بود میدیدم این پسر احساس داره ! خواستم بهش بگم ، گفتم گناه داره الان . عکس گذاشته بود اینستآ ، از اونجآیی کِ کوچه اونطرفی مآ هستن ، شماره پلاکشو برداشتم :)) ولی همیشه رو اعصابمِه . اغلب اوقات چت کردنش اینطوری ِ " کلیک " .. لحظه ای کِ دوس دارم فحشش بدم و بزنمش :| یه ذره گرما نداره این بشر :| بالاخره با ارسال عکس موافقت کردم، خوب شد بلاکم نکرد ! D: بهش گفتم فلان عکست خوبه ؛ رو لاینش بود ، لاینشو پاک کرده بود ، بهش دادم ؛ گذاشتش رو تلگرام ! من ذوق :)) " م " گفته بود خوب شدی بریم ولویی .. ولی اصلا دیگه رو خودش نیآورد ؛ محل نمیذاره .. اصن برام دیگه مُهم نیستی .. هر وقت خودش نیاز داره پیام میده یا به دروغ اینجوری میگه .. معتادِ کلش :| این همه هَم تیکه میندازه بهم .. بی حال ؛ سرد ؛ خشک ، آدم حس میکنه بی خآصیتِ ! برای ِ چی باس با همچین آدمی برم بیرون !

به نظرم بین اینآ " کلیک " فقط زرد و نارنجی کمِ .. نارنجی ولی به نظرم قشنگ نیست .. این رنگ عالی ِ " کلیک " عاشقش شدم عجیب .. مثلا هر روز یه دونه لاک بخری ، خوب میشه :|

   من افکت بوکه (bokeh) دوست داشتم . یه اپلیکیشن پیدا کردم به اسم instabokeh .. " کلیک " خوب شد به نظرم .. برایِ سرگرمی خوبه ..

   سجاد افشاریان ِ خندوانه .. تیکه ی ِ گزارشگرِ شیرازی " کلیک " . یعنی هر وقت میبنَم عآلی ِ ،  اِی گل =)) با اون قسمت اتوووبوس ؛ تآکسی کِ تصادف کردن . من نمیدونم چرا بعضی شیرازیـا بهشون برخورد انگار چیطوُوو شده :| عاقـو من به عنوان شیرازی میگم کِ خیلی خوب بود :))

  • Setare

اواخر شهریورِ .. حسِ میکنم دانشگاه یا مدرسِه دارَم ! هَوا عوض شُده .. حالم بهتر شده یا میتونم بگم خوب شده ! وقتی بهش فکر میکنم انگآر یه اتفاق برنامه ریزی شده بود . بعد از امتحانات بود . تصمیم گرفتیم 4 روز بریم مُسافرت و دقیقا از روز اول و صبحِ حرکت حالم بد شد ، 13 تیر بود ! به صورت نسبی تآ همین یک هفته پیش ادامه داشت .. ! فعلا هَم کِ قرص مصرف میکنم . به طور صَد در صَد هم معلوم نشد مشکل ام دقیقا چی بوده .. جالبه ! تابستون 94 اینطوری گذشت . دلم میخواد یکیُ داشته باشم بریم شیرازگردی .. ولی نَ دوستی هَست و نَ کسی . به نظرم اصلا تنهایی لذت نداره بری باغ ارم .. :| امشب دیگه پرهیز و گذاشتم کنار .. دوباره نسکافه ، نوشیدنی ِ دوست داشتنی ـم .. اینقده حسِ خوبی بود .. حسِ قدیمآ ..

coffee

بلاگ رو دوس ندارم ، دلم هَمون بلاگفا رو میخواد ، اینجا حس میکنم راحَت نمینویسَم ، یا دچآر خودسانسوری میشم ، حداقل کآش میتونستم اون 3 سال آرشیو رو بیآرم اینجآاآ .. ): 3 سال خاطرات چیزِ کمی نیست آخه ! دلَم واسِه دوستآیِ بلاگفآم تنگ شده ؛ دوستایی کِ هر کدوم پراکنده شدن به خاطر گندکاری هایِ بلاگفا .. داشتم با " آ " صحبت میکردم ، میگفت حوصلم سر رفته این روزآ ، همه دورشون پُره دختره ( !! ) گفتم نَ که تو نیست ،گفت : معلومه کِ نیست .. گفتم : از پری مری اینا معلومه ! گفت : فقط همین ؟ مردم نگآ ، مآرو نگآ .. ! من :| .. رو نیست کِ ! آخه چند تا چند تآ .. یکی تو فکرش اینجوری ، یکی مثِ ما هَم تنهایِ تنها .. از اون طرف " م " کِ گفته بودیم بریم ولویی ، دیگه رو خودش نیاورد بریم بیرون .. منم کِ چیزی نمیگم .. باید صبر کرد دانشگاه شروع بشه .

   اینستا رو پآک کردم از اول نسخه جدید رو نَصب کردم ، آیکون نوتیفیکیشن ـِش بزرگ شده ): نمیخوام اینجوری ): چِ کنم ؟

  • Setare

صُبح خواب بودم ، حدود 8:30 اینا بود ، بابام اومده بود اینجآ .. صداشو میشنیدَم ، اومد اتاق ـَم ، باز رفت ، آب خورد .. باز اومد ! من خواب و بیدار بودم . گفت خوبی ؟ نمیخوای پآشی ؟ دیشب کِی خوابیدی ؟ |: گفت هفته ی پیش آقاءِ واسمون وقت گرفته بوده کِ نرفتیم . حالا قرار شد اگه وقت گرفت خبر بده .. ! منم خواب و بیدار .. هوووم .. بعد میپرسه الان چطوره حالت ؟ خُ بنده یِ خدا الان من خواب ـَم ، نمیدونم کِ ((: دفترچه ـم ُ هم برد و رفت ! چون دفترچه ـمُ برد استرس گرفتم :| خُ شاید مریض شدم اینجآ ..  دیشب به زور غذا میخوردَم .. ناهار امروز بهتر بودم .. ولی حسِ خوبی ندارم ):

دروس ارائه شده ترم رو نگاه کردم .. همش میخوره به عصر و شَب :| ایستگاه ترسناک ، کوچمون ترسنآک ! ملت بی شعور .. اینجور مواقع همش باس دعآ بخونم تا از کنار کسی بتونم رَد بشم :| هیچکس هَم ، هم مسیر مَن نیست .. باید دید ، شاید باز هم تغییر کرد ساعت ها.

   این وسواس واسِه عکس گذاشتن تویِ اینستآ هَم مُعضلی ِ .. |: هیچکس ام نیس موقتا مارو تو تلگرام ببره گروهی چیزی :|

   خودش گفت اومَدی شیراز بریم ولویی .. حالا خودش Pm هَم نمیده :|

    دیگه دَستام میلرزه موقع لاک زدن :/ بازم قرمز ..

  • Setare

دیروز عَصر رفتیم میوه خریدیم ، انبه از میوه های مورد علاقم نیست اما خوردَم ! دیشب چرا اینطوری بود .. نتونستم خوب بخوابَم . نفهمیدَم مشکل چی بود . سرد بود گرم بود ، بالش پایین بود ! بی قرار بودم ؟ حتی نمیدونم تهوع داشتم یا طوریم بود .  پریشب که خوب خوابیدَم ! خونه مامان بابا شبا راحت حدود 11 میخوابیدَم ! خدایا بَس کُن این وضع ُ .. اگه قراره خوب بشم پس جریانِ دیشب چی بود ؟ استرس گرفتم الان .. بعد دارم فکر میکنم کِ یعنی پیاده روی بده واسَم یا اون انبه ای کِ خوردم ؟ صُبح هم واسه هَمین دیر بیدار شُدَم :| بعدش آب ولرم و لیمو و عسل .. صبحانه .. اما حسِ خوبی ندارم .. مدام میگم طوریت نیست کِ ! بهش فکر نکن دیگه .. تو یکی دو هفته است بهتری .. پس این فکرا چیِ میکنی .. ): انگار فایده نداره :| باید دوام بیارم تا آزمایش بعدی ..

   " کلیک "بعد میگِه من کِ Gf ندارم .. مَن از کارای تو سردر نمیارم :| روانی :|

پی نوشت عصر : آرسنآل 2-0 باخت و بازیِ اول ُ خراب کرد .. هووم .. احساس خستگی میکنم ، نمیدونم دوشِ آب گرم وسط تابستون معنیش این نیست کِ غیر طبیعی ام ؟ ((: تنها چیزی کِ میدونم اینه کِ نرمال نیستَم ! میگن لاغر شُدی :| چقدر دلم بیسکوییت ساقه طلایی شکلاتی میخواد با یه لیوان نسکافه ، لَعنتی :| شب ها باید دعا و وِرد بخونم تا شاید خوابِ خوبی داشته باشم . با دم نوشِ بابونه هَم موافقَم .. چقدر امروز اینستآ گردی کردَم ..

  • Setare