:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دوست» ثبت شده است

سه شنبه عصر بود. در کمال تعجب رعد و برق زد و بارون گرفت. پیشی اومده بود پناه گرفته بود کنارمون. یکم بعدش همون که واسَم دلمه آورده بود. پیام داد عصری ماشین دستمه بریم بیرون. منم قبول کردم . رفتیم دور دور . آب هویج بستنی قول داده بود قبلن. رفتیم بابا بستنی. گفت اگه چیزی غیرِ اونم میخوای قبوله ـآ . گفتم نه همون .. گفتم همینجا نبود که پلمپ شده بود :| بعدش شهر رو گشتیم . دمِ غروب بود. گاهی یه طوری نگام میکرد . گفت چشماشو .. ساعتم که از گالریِ خودشون بود .. دستام .. مسخره بازی ها، چندش بازی ها :)) غروبِ s.x ای :)) میثم ابراهیمی .. جون و دلم میره برات :) من یکم معذب بودم در کل و احتمالش کمه که دوباره باهاش برم بیرون ..

شهریور ماهِ عجیبیِ .. نمیدونم واسِه خاطراتِ آماده شدن واسه مدرسه .. یا شاید هم دانشگاه .. یا شاید از عوارضِ قبل از رسیدنِ پاییزِ ! هفته یِ  دیگه ثبت نام مجدد دارم . امیدوارم مقدماتی تموم شده باشه و بگه گواش ثبتِ نام کُن دیگه . گواش ها آماده رویِ میزِ . گواشِ پنتل و ساکورا که ظاهرا هیچ جا هم دیگه گیر نمیاد.

دوست داریم بریم تبریز. اما بلیت هواپیما خیلی گرون شُده .. کاش قبلِ گرونی ها رفته بودیم. منم بدم نمیاد برم سفر. اما خُب با هواپیما. از مسیرهایِ طولانی خیلی بدم میاد. wc هایِ بین شهری. عذابی ِ کلن .. کاش میتونستیم بال بزنیم و بریم یه کشورِ دیگه .. کاش آسمون مالِ من بود. پر میزدم به هر جایی دلم خواست .. آره . میرفتم یارم رو اغلن میدیدم ..

کاش ذره ای شعور و فهم داشت و جلوی مَن نمیگفت با جی اف میرم بیرون. کاش عذاب نمیداد منو. گفت هفته یِ دیگه سوییشرتی رو که که قرار بود بیاد و بهم بده رو پست کنه . با شکلات .. :) تنها چیزی که بینمون هست اینه که نقاشی هام رو نشونش میدم و دوست داره. گاهی میزنه به سرم که بگم یا من و یا اون . و میدونم 100 درصد میگه اون و همین خیلی غم انگیزه ..

  چقدر خوبه چایی ..

  حس میکنم مثِ قبل لاغر نیستم. فکر کنم اثرِ قرص هاست ..

  • Setare

قرار بود آخرِ هفتـ ه کلا بـارون بیآد . کلی ذوق کرده بودم ، آخر هفتـ ه شُد دیدم آب و هوایِ گوشیم هِی دست دست میکنه ! آخرشم 3-4 روز ابری بود با یِ ذره بـآرون . دقیقا حس میکردی داره زور میزنه تآ بارون بده بهمون . مُزخرفــ بود :) فردا احتمالا آفتاب بزنه بیـرون ..

روزام شُده تکراری و فکرم همَش شده ه . ا . ن . ی .. صُبح ، ظهر ، شب . هِی آنلاین بودنشُ چک میکنم همش آنلاینِ . اما میگن میشه طرف آنلاین نباشه بزنه آنلاین ، همش میگم چیکار میکنه ، تو چِ حالی ِ ، حقیقتا دل ـَم میخواست پیشم می بود . ازش پرسیدم کِ تو کسی رو دوس داری ؟  - الان ؟ - هوم   - آره    - هوم خوش به حالش ، خب پس نگو Gf نـدارم   - Gf ِ من نیست ، گفتی کسی رو دوس داری گفتم آره .. . / نمیدونم چِ حالی بودم ، دلم میخواست یِ رویا بود و اونی کِ میگه مَن بودم . دخترِ دیگه کلی از این فکرا میکنهـ .. شاید جدا خُل شدم .. بعضی وقتا با بی محلی هآش حالم خیلی بد میشد ، بعد باز خوب میشدیـم . روال ادامه داشت .. بهش گفتم تو بهتریـن دوستمی .. تویِ احساس مثِ بچه هایِ 15 سالم !

یِ روز عَصر بـود، حالم گرفتـ ه بود . هوا ابری ، تاریک ، دلگیـر ، باد و سُکوت . گفتم دل ـَم گرفته زنگ بزن و .. با اینکه مَغرورم و چنین چیزی نمیگم اغلب . گفت سَرِکارم . یعنی حتی 2 دقیقه وقت نداشتی ؟ فقط ادعاش میشه رفیقیم و میخواستیم تا هَمیشه دوست بمونیم !! خیلی ناراحت شُدم جدی . فحش میدادم تو دل ـَم .. دستم ُ کوبونـدم دیـوار ، قرمـز شده بود .. هر بار کِ میخوام 2-3 روز جواب ـِشُ ندم . یِ جورِ خاصی پیام میده کِ دلَـم نمیاد . یا برعکسِ هَمیشه خودش پیام میده . اصلا انگار میدونـ ه ، یا ذهنمُ میخونه ! اون - قهری ؟؟ دوس جون ؟؟   - یِ خورده  -  اِ ، چِ جوجویِ بی رحمی ، ندیـده بودم . بیا بغل ـَم .. و مَن دوباره خر میشم :) گفتم جبـران کُن و .. گفت چیکار کنـم ؟ گفتم این ماه بیا شیـراز .. گفت میام ، قول .. اما مَن دیگه تا عمَلی نشه باور نمیکنم .. 

دیشب با یکی دعوام شُد ، میگفت اخلاق ـِت بده ، واسه هَمین پسرا فراری ـَن . عصبی شدم گفتم خفه شو ، بای .. اغلب بَد دهن نیستم اما شُد دیگه .. به اون گفتم کِ . مَن اخلاقم بَده ؟ گفت - نَ تو بهترین دوستَمی ، خیلی ـَم دوست داشتنی ای ولی یه کوچولو بعضی موقع هآ غُر میزنی .. بعدش دلم خواست به اون یارو ف ا ک بدم :)

دیشب گفت حوصله نداره ، منم خواب ـَم نبُرد ، صُبح زود بیدار شدم از خواب .. دیگه خوابم نبرد یا چرت و پرت می دیدم ! میخواستم برم ارم . هِی 7 پاشو ، 7:30 ! 8 ! 8:30 :| بالاخره رفتـم . سَرد بود یکم اما نَ اونطوری کِ دختـرا تو بوت خودشونو خفه کرده بودن :| حال به هَم زنـآ :| برف و کولاک نشده کِ :| یه ذره بارون بوده فقط :|

هنوز برگ هآآ کامل نریخت ِ . خورد تو ذوق ـَم . مُزاحم هَم داشتم کِ دیگه مُهم نیست ..

امروز عجیب بود . حس میکردم غریب ـَم تو شهر .. رسیدم خونه پیام دادم بهش کِ : آقا گرگه کجایی ؟ گفت مُرده ! کُپ کردم از حَرف ـِش ! گفتم خدا نکنه .. اتفاقی افتاده ؟ گفت . حوصلـ ه ندارم ، چند روز بعدا حرف می زنیـم ، ساری ♥ ! نفهمیدم چِش بود ! بعدش .. دیشب بعدِ اون اتفاق این آواتارم بود " کلیک " الان دیدم اونم همینُ گذاشتـ ه ! و قطعا یه اتفاقی افتاده ریخته به هَم ! رفتم pv ـش نوشتم : خودَم هواتُ دارم ☺️ اون - ❤️❤️ منم هوایِ تو رو ..  / عاشقانه شُد نَ ؟ :))

دل ـَم میخواد بهش بگم .. ببین عَزیـزم من دوستِتَم ..و میتونی بهم اعتماد کُنی ، مُشکلی چیـزی پیش اومده بهم بگو . پس مَن به چِ دَرد میخورم ! اغلن کاری کِ ازم برمیاد اینه کِ گوش بدَم بهت ، بگم کِ همه چی دُرست میشِه ، هَمون طور کِ تو تـویِ ناراحتیام بودی . منم هستم . باهام درد و دل کُن .. اما خُب .. چه میشه کرد ، شب بهم گفت خسته و عصبی و بی حال و بی حوصله ـست ، گفت کسی اذیتش نکرده ، خودش خودشُ اذیت کرده ! من کِ نفهمیدم چی شُدهـ .. :( یِ ترسی هَم دارم .. کِ اینا بهونه باشهـ :( نَ فکر نکنم ...

یِ دوست جدید پیدا کردم . dj ـه .. از شانسِ منم 206 داره و ماشینِ شاسی بلند جدیدشونم تو راه ِ !! اما خُب میگفت میخوام مالِ من باشی ، فکرت .. میگفت اگه با مَن باشی ، مالِ من باشی .. رانندگی هَم خودم یادت میدم .. می گفت بخوای هَم dj یادت میدم ، گفته بودم دوس دارم :) میگفت هر جا پول کم داشتی بگو بهم :) روزایِ اول مُخ زنی پسرا اینطوری ـَن :))) گفت هیچوقت تنها سیگار نکش ، به خودم بگو .. گفتم رَد بدیم ، گفت باشِه ! اما الکی یِ چی گفتم :| مَن بهش گفتم فکرم جایِ دیگه ـست .. قرار شُد هم ُ ببینیم صُحبت کنیم . شاید 3شنبه ؛ یا یِ روزِ دیگه ..

   خیلی حرف داشتم اما دیگه همش منتهی میشه به ه . ا . ن . ی ! خواب ـَم میاد .. کاش اوضاع مثِ هر شب بود . پیشم باش ، استیکرآ ، شب بخیر هآ ..

  • Setare

اسمش هآنی بود ک بهم پیام داد ، اینستامَسیج . تهرانی بود . چشاش رنگی ، سنش 27 یا بالاتـر بود . عکسش به نظرم می اومَد آدمِ ترسناکی باشهـ ! یادم نیست اوایل چطور گذشت .. از شبایی شروع شُد کِ من حالـم گرفته بود . میشه باشی ؟ میشه چیزی بگی ؟  از اونجا رفتیـم تلگرام . اوایل صحبت هآش sx طوری بود . قصـدش ، حرفاش .. میگفت خواستنی هَستی .. فهمید من اصَن از اینا نیستم .. اما به خودش میگفت گُرگ ! کم کم میگفت Sry .. جَو عوض شُد ، رفآفتی شُد .. کم کم فهمیدَم مَـزدا 3 داره .. گفتم مَن فقط 206 و مَـزدا 3 دوست دارم . سبک آهنگ هآش اصلا مثلِ مَن نیست . دهه 70 ای گوش نمیـده . فکر کنم عُمـران خونـده بود و جوری کِ نشون میـده ظاهرا زنـدگی مجـردی داره .. یِ سگ داره هاسکی ، چشم آبی ، اسمش z e u s .. درد و دل میکردیـم . من دلم میگرفـت ، یا اون دلش میگرفـت .. pm دادیـم ، گفتیـم ، خندیدیـم ، جُک فرستآدیم . استیکر ، لاو ، رفیقِ درست و حسابی . از شکست تو رابطه ـَم گفتم ، همیشه میگفت دوست ندارم ضَعیف باشی ، دوست ندارم خودتُ ببازی .. میدونی از این حرفا بدَم میآد .. با مَن راحت بـود ، میدونستم م.ش.ر.و.ب میخوره .. یا ممکنه شآید گاهی sx و اعتقادات دینی هَم نداره . کلا واسه خودش زندگی میکرد . کار و زنـدگی ..

هَر روز به هَم پیام میدیـم .. و دوست نداریم حالِ بد هم دیگه رو ببینیم .. عکس داداشش رو هَم دیدم اونم چشاش رنگی ، انگار چشاشون سگ داره .. اون 206 داره .. هانی ظاهرا قصـد داره بره انگلیس . مُصاحبه هم داره .. قرار شُد پاییـز بیاد شیـراز هَم منُ ببینه و هَم بگـرده .. قرارِ پیتـزا هَم گذاشتیم ، همینطور ارم .. میگه چیـزی اگه میخوای بگو واسَت میارم . خیلی چیزا پیش اومَد ، لاک ، عطـر ، .. یِ شب گفتـه بود اومدم شیراز واست یِ یادگاری خوشگل میارم کِ هیچوقـت فراموشم نکنی و .. قرار شد بریـم دوپس دوپس ، قـرار شُد آهنگ هایِ منُ بذاره ، با اینکه میدونم دوست نداره  . حس میکنم اونم راضی ِ از این رابطه دوستانه ، از اونجایی کِ میگه تو همیشه دوستِ خوبِ مَنی یا ما همیشه با هَم دوست میمونیـم .. میگفت ما دوستیم با هَم ، دوستایِ خوب ، بهم کمک میکنیم ، درد و دل .. تو واقعا دخترِ خوبی هستی کِ تو این دوره زمونـه خیلی کمه ، میدوستم دوستم و ( مرسی از تعریف کردنآش ) :| میگفت لقبم alone wolf e . تو هَم alone jojo :))

- اگه بهت بگن من چطور دختری ـَم چی میگی ؟ 

- خُب خوش قلب ،خانم ،خُل ، دیوونه، مهربون، احساساتی ،نا امید ،دوست داشتنی چِش درشت 

- اینا با مَنی :)))

دلم نمیاد نگم کِ اموجی مورد علاقش کدوم ـآست .. http://www.axgig.com/images/82434429756933288967.png و http://www.axgig.com/images/03555771448798848417.png . اَولی کِ اصلن نمادشه . چپ نگاه میکنه ، خَشمِ گُرگی .. زیاد بهم میگه خُل و چل ، جدیدن هَم بهش یاد دادم جایِ والا میگه والو :))

با تمامِ این صحبت هآ یکم هَم ترس دارم از اینکه بریم بگردیـم .. مَن هَر وقت منتظر اتفاقی میمونم یِ طوری میشه ، امیدوارم این، طبقِ حرفا و فکرامون پیش بره و یِ روز خوب بتونیم بسازیـم .

پی نوشت : امروز ظهر با " ع " رفتیم ارم .. ( یادآوری )

  • Setare

زمستونِ نحس داره تموم میشه . مثلا داره بهار میشه .. چند روزه هوایِ صاف نداشتیم . دلم آفتابِ گرم میخواد . همش ابری نیمه ابری . هوایِ دلگیر . روزایِ بَد . گریه هآم . زجه زدن هآم . بی تابی کردن هآم . یهو یادِ حرفاش می افتـم بی قـراری میکنم . یِ شب با خواهرم رفتیم خریـد . فقط هَم یِ شال گیرم اومَد . جمعه بود . شب بود . خواهرم گفت با خط میری ؟ دامادمون میگفت برسونیمِش . بهم برخورد واسه حرفِ خواهرم گفتم با خط میـرم . تو راه مثِ دیوونـ ه ها زیرلَـب میگفتم حسآم . میگفتم حسام برگـرد .. ایستگاه خلوت و تاریک و ترسنآک . مَغازه هایِ اطراف بسته . 8 و خورده ای بود . شنبه حسام بهم گفت کِ 13 به دَر نآمزد میکنه . دُختـره قبول کرده . گفت قضیه یِ خودکشی هَم باور نکرده .. گفت شرمنده گفتم شرمنده واسه قلبِ من جواب نیست .. گفتم بذار یِ بار ببینمت بعد بمیرم و .. گفتـه بود یکشنبه میآد . حالم هنوز بَد بود . گفتم کِ تو راه هِی میگفتم حسام برگرد .. گفت باشه ، نمیرم ، میمونم . همون یِ شب باهآم خوب شُد " کلیک " مثِ قبل . بغل اینآ :) منم آروم شُدم .. تلگرام از بلاک در آورد . هر چی منتظر شُدم خبری نداد واسه قـرار .. من ـَم اصَن حالِ خودم ُ نمیفهمیدم . شب یِ 2 ساعت یِ ریز گریه کردم . زار زدم . دور تختم پُرِ دستمآل کاغذی . آهنگ مُحسن یگانه میخوند - بهت قول میدم . صُبح سَر درد ، خستـ ه .. نزدیکآیِ ظهر رفتم بیرون هوا ابـری . دوباره مسیرِ رفت و برگشتُ گریه کردم !! .. بازم محسن یگانه میخوند و ریپیت میشُد . اومَدم خونه دیدم نوشته مریض شده نتونستـ ه بلنـد بشه . سَرماخورده .. چقدر زجر کشیـدم :) شب حرفامون جِدی شُد . گفت از یِ دختـر تو کلاسشون خوشش اومده ولی اون با اون پُرویی روش نمیشه باهاش حرف بزنـ ه .. ناراحَت شدم . گفتم نامزدی چی پَس ؟ گفت فعلا مَعلوم نیست . گفتم پس مَن چی ؟ اون کِ دوسِت داره نمیبینی ! گفت تو رفیقمی . اون قراره GF ـَم بشه . باز ناراحت شدم . شروع کردم غُر زدن . کِ دوستم نداشتی و من اضافی ـَم . - چرا الکی حرف میزنی ؟ میخوای اعصاب ـمُ خُرد کنی ؟ - نَ ، دل ـَم پُر بود . راستش سَختمه تصور کنم با کسی هستی  - هآو باشه خُب پس با کسی دوست نمیشم ! واقعا این فازش چیِ ؟؟؟ مَن نمیفهمم :) 

گفتم - حسام یِ ذره دوسَم داشته باش :( - تو از کجا میدونی دوسِت ندارم ؟ - خُب میدونم . تو دل ـِت تنگ نمیشه . نگرآن نمیشی - :شکلک نآراحت  - هوم . کاش میدونستی چی میکشم .. هر وقت میگی تنهآت میذارم دل ـَم میخواد بمیرم . اون - مَن ؟ یِ زمانی جوابِ pv منُ نمیدادی ؟ حالا چی شده مَن شدم هَمه چیـز؟ .. چرآااا ؟ مَنم جواب کاملی نداشتم . گفتم - اولا واسَت مُهم بودم . میخواستی خوشحال باشم ، نمیذاشتی گریه کنم - مگه الان میخوام ؟ - شاید دیگه زیـاد واس ـَت مُهم نیست . این 2-3 روز 24 سآعت گریه کردم چون نمیخواستم بری .. ازم بگیـرنـِت . آره میدونم واس ـَت نکته مثبتی نداشتم . اون - سَرم دَرده  - اعصاب ـتُ خرد نکن .

بهش گفتـم بریم بامِ شهر داد بزنیـم . گفت باشه . گفتم الکی نگو باشه ببَـر مَـن ُ . گفت اومَدم پیش ـِـت میریـم تا حالا هَم نرفتم . ولی پیـداش میکنیم . تویِ این گیر و ویـر .. بابام گفت میخواد نت بگیـره واسِه اونجا ، خواهرم در اومد گفت پس میری خونه گفتم نَ و اینآ . رفتم باهاش حرف زدم کِ چرا نمیذاره بمونم . دلایل ِ مسخره ای آورد . مثلا همش نتی . باهات میحَرفم سَرت گوشیِ . گفتم خُ باشه رعایـت میکنم . گفت زنگ نمیزنی بری سرِکار .گفتم باشه بعد از عید بیـار زنگ میزنـم :) گفت هَرکاری میکنی کِ بمونی نَ ؟ گفتم آره نمیخوام برَم . خدایـا یکم با مَن راه بیآ دیگه تو رو هرکی دوس داری :|

خیلی بَد میگذره این روزآ . یکی میگه اگه نمیخواستت نمیتونستی نگهش داری . یکی میگه محل نذار 2-3 روزه بَر میگرده . خیلی هآ هَم کِ میگن ارزششُ نداره . احمق نباش . شایدم دل ـِش سوخته . هیچی مشخص نیست . شآید منُ نگه داشته چون میدونه دوستش دارم . شآید مَجبور بشم به همین بودنش کنار بیآم و زجر بکشم کِ چرا دیگه واسَش مُهم نیستم مثِ قبل .. لَعنت به همه چی . میخوام ببینمش زودتر حرفامُ بزنم .. بگم آخه چرا ؟!

مَغازه دار بی جنبه بازی در آورد . گفتم از pm دادن ها چیزی برداشت میکنین ؟ من قصدی ندارم وارد رابطه ای هم نمیخوام بشم . آخرش گفت نگاه من وقت و حوصله این بچه بازیا رو ندارم میخوای دوست دُخترم باشی یا نَ ! گفتم نَ . گفت : هر وقت بزرگ شدی و تصمیم گرفتی دوست دخترم بشی پیام بده بای / مَن :| یعنی تا حالا دوستِ اجتماعی نداشته ؟؟؟ :|

صُبح رفتم اینستآگرام پیام دادم یِ دوست . گفتم بیا واسم شعر بخون . از نظرِ من صِداش خوبه . شمارشُ داد رفتیم واتس آپ زنگ زد . لهجه داشت شیرازی !! سِتار زَد واسم بعدم شروع کرد خوندن . گریه ـَم گرفت . سُنتی میخوند . منم کلا گریه کردم . 2-3 تا خوند با یِ دکلمه . بعدم داشت میرفت خونه ، تا خونه و اتاقش داشت باهام حرف میزد کِ واسِ خودت ارزش قائل باش .. مجبورم کرد نآهآر بخورم . در کل مرسی ازش :)

بابا گفت بعد از عید بریـم واسه دندونـات. اُرتودنسی و این صُحبت هآ .. :)

  • Setare

امتحان هام بَد نبودن . یکم تـاریخ خوب نبـود . فقط یِ بار روحی اومَد . همون امتحآنِ اولی . دیر کرد عَصبی شده بودم ازش . کلا از اون دیدار اصن راضی نبودم به دلایلی . قرار بود جُمعه حسام بیآد اما کنسل شُد .

این مُدت بیشتر درگیرِ روحی و حسام بودم . درگیر احساسآتِ خودم . اینکه حسام دوستم نداره ، دوستِش دارم و روحی کِ دوستم داره و چندان دوستش ندارم . اون روز از CM هآیِ لاین شروع شُد . حسام نوشته بود اجآزه نمیگیری از این پست هآ میذاری و فلان .. منم گفتم به اعصابت مثلث باش عَیزم . میدونستم روحی میبینه . روحی اومَـد گفت به آقا حسآم ـِت برس .. شُما خوش باش .. به عزیـزت برس . بای داد . بعد هَم این دو تا " کلیک " " کلیک " . همون لحظه حسی نداشتم . تو دل ـَم گفتم به ت*مم .. :| . بعد حسام اومد گفت روحی تویِ لاین اَدش کرده .. هر دو هَم اسکرین گرفتن بهم دادن .. روحی فهمید چرا BF نمیخواستم . چرا نمیخواستم وابسته بشیم . چون حسام گفته بود BF پیدا کُنی مَن میرم . اما جُز این هستم کنارت ..روحی به حسام گفت من میکشم کنار نذار غُصه بخوره ، تنهاش نذار .. به من هَم گفت میرم . حسام منُ با این شرطش اسیـرِ خودش کرده بود . چون میخواستم بمونِ . مجبور بودم BF نگیرم .

دوباره چت کرده بودن و روحی به حسام گفته بود کِ من دوستش دارم اما اگه بخواد با تو باشه ، و دوست داشتنش زوری باشه نمیخوام . حسام هم گفته بود من گفتم bf بگیره میرم و این چیزا .. گفت تو تنهایی ها کنارش بودم دلداریش دادم و بهم وابستست و میگه دوسِت دارم ، روحی گفت اون بهت وابستست من میزنم زیر قول ـَم و میرم تو بمـون . تآ آرامش داشته باشه . فقط نذار غُصه بخوره . نذار تنها باشه ازت مَمنون میشم . روحی بهم گفت عَوضی ، پَست ، گفت خیلی عوضی ـَم . گفت و گفت ! :( به حسام گفتم تو کاری کردی کِ من BF نگیرم . چون نمیخوام بری . حرفامُ بهش زدم . یکم بعد یکدفعه گفت مَن میرم . وقتی اینُ میگه 1 ثانیه نمیشه اشکم میاد پاییـن . التمآس کردم . نشون داد کِ داره به روحی PM میده و قسم میخوره کِ میره . گریه میکردَم میگفتم حَق نداری بری . من حرفِ دلمُ بهت زدم . خواهش کردم .. گقتم تو نمیتونی تصمیـم بگیری . میگفت دل ـَم میخواد . حسام از روحی میخواست باهام بمونه تا بره ، از طرفی روحی از مَن بد میگفت ! روحی میگفت فکر کردم پآکِ . حسام میگفت به خدا دُخترِ خوبی ِ .. روحی میگفت حسام ولش نکن . نمیخوام تنها باشه . نمیخوام گریشُ ببینم ، تو بری دیگه نمیتونه . من آدم دروغگو نمیخوام ! حسام قسم میخورد میره .. حسام گفت مَن تا حالا دستشُ نگرفتم . یِ بار بیشتر ندیدمش :( ( کآش دستمُ گرفته بودی ) .. :( حسام قسم ناموس و اینا خورد کِ میره . روحی گفت من هرچی از دهنم در اومده بهش گفتم ! حتی گفت من Bf ـِش نبودم تا حسام بمونِ :( حسام قبول کرد بمونه اما گفت فقط میگی چشم بهم . عصبی بود حرفایِ بد میزد . به هردوشون پیام دادم کِ : دیگه با هم حَرف نزنین . مَن میرم بمیرم تا تموم بشه . مَن اسباب بازی نیستم آخِ :(( آف کردم رفتم . حسام اِس داد بیا منتظـرِ جوابِ توایم .. زنگ زد . تآ اینکه این اسُ داد : " کلیک "  زُل زده بودم بهش و اشک میریختم . گفته بود هردومونُ بلاک میکنه و میره . میدونستم وقتی با هَم حرف بزنن هر دوشونُ از دست میدم . حسام از هَمون اول هم منُ نمیخواست کِ راحت ول میکنه میره .. کآش روحی ای در کار نبود . مَن بودم ُ یِ دوستی ساده با حسام :( .. کلی گریه کردم . هِق هِق گریه کردم . با اشکام میتونست سیل بیآد . دورِ تختم فقط دستمآل بود . آهنگِ من کِ آدمِ بدی نبودم فقط ریپیت میشُد . از 2 تا 3 شب روحی فقَ بهم فحش می داد . میگفت تو یِ عَوضیِ نآمَردی .. خیلی . پَستی .. گفت دستِ منُ میگیری اما دلت جایِ دیگست ؟ بهم گفت لاشی . گفت هَمیشه یادت باشه به جونِ مامانم نمیبخشم ـِت هیچوقـت . گفت دل ـَمُ شکوندی . تا میخواستم حرف بزنم فُحش میداد میگفت خَفه شو . هِی میگفت لاشی و مَن با خودم فکر میکردم تهمتِ ! اسممُ تویِ گوشیش کرده بود شکلکِ آدم برفی . میگفت تو تَموم میشی . بَهار میاد .. " کلیک " + خدا تو شآهِدی اینجوری نَبود . تمامِ این مُدت عَذاب وُجدان داشتم . خواستم دلشُ نشکونم بَدتر شد . خواستم دیگه گُل نکشه . خواستم گریه نکنه . همه یِ کارام از دلسوزی بود و به خاطرِ خودش . حِسام اونجور کِ باید منُ نمیخواست ، عشقش کسی دیگه بود . ما فقط مثِ رفیق بودیم . واسِه هَمین با روحی نمیدونستم چیکار کنم . چون حسامُ دوست داشتم . منتظر بودم روحی همه جآ منُ بلاک کنِ و بره .  با اینکه گفت واسِه مَن تو تموم شُدی .. حرفِ آخرش " کلیک " ..

دیشب .. روحی پیام داد .. خیلی حرف زد . منم دَرس داشتم .آخرایِ حَرفش داشت میگفت میخوام پیشم بمونی . نمیتونم از فکرت دَر بیام دارم دیوونه میشم . مَن هی میگفتم بعد از اون حَرفا نمیتونم . میگفتم هیچی نمیخوام . BF نمیخوام . میخوام تنها باشم . مَن مثِ سابق نیستَم . گفت نمیذارم تنها باشی .. امروز صُبح یا ظهر زنگ زد 2 ساعت حَرف زد . گفت توروخدا بمون . التمآس کرد . داشت پشتِ گوشی هِق هِق گریه می کرد . طاقت نداشتم گریه کنِ .. نفسش بالا نمی اومد . میگفت تا الان غَذا نخورده . گفت گُل کشیـده بود . چون مَن دیگه رفته بودم . گفت جونِ مامانشُ به دُروغ قسَم خورده و " کلیک " ! میگفت مگه نمیخواستیم اینجوری باشیم اونجا بریـم ، ارم بریم .  آخرِ هَمه یِ اینا با اینکه از ته دل ـَم راضی نبودم قول دادم بمونم . میگفت اون حَرفا رو زدم چون داشتم آتیش میگرفتم و میسوختم ، طاقتشُ نداشتم و من هَم گفتم شآید زمان میبره حَرفا رو فراموش کنم .. !  + اگه حسام برگشت تکلیف ـَم چیِ :( چیزی کِ خودم میخواستم این بود کِ اِس بدم حسام بگم منُ از بلاک در بیار . اما چقدر التماسش کردم بَس نبود ؟

هَمش تو فکرِ حسام ـَم . روحی میگفت تو از رفتنِ حسام نآراحتی و فُحش هآیِ مَن . دقیقا هَمین بود . هَر دوشون کامل از دل ـَم خبر دارن دیگه . شآید باید بَعـدها به دُختـرم یآد بدَم مهرَبـون نباشه ، دِلسوز نباشه .. !کِ گیـر نکنِ تویِ این مَردُم ، شَهر ..

یعنی حسام الان چیکار میکنه ؟ با GF ـاش سرگرمِ ؟ به منم فکر میکنه ؟ نکنِ فکر کنِه با روحی دارم خوش میگذرونَم ؟ دلم براش تنگ شده .. :(

  بریم یِ جآ داد بزنیم .. اینقدر داد بزنیم کِ صِدامـون دَر نیـآد ..

  " کلیک " اولی کَف خوابِ خوبه .. دومی رَنگش خوبه .. 8)

پی نوشت : هیچوقت وقتی دلتون با کسی دیگست نرید با کسی دیگه . گیر میکنید توش .

  • Setare

دیشب شب تآ صُبح بآرون زد .. صبح هم ادامه داشت تا ظهر .. قبلِ ظهر با خواهرم رفتیم بیرون تا مغازه . اون برگشت ، من رفتم قدم زنی زیرِ بآرون .. جمعه بود کلا خلوت بود .. هوا خوب بود ..

جمعه ها اغلب روزی خوبی نمیشه . اما امروز خیلی سخت نگذشت اما خوب هَم نبود . حسام بهم گفت 2 تا GF دارم ، باید 4 تآ داشته باشم . بعد گفت وقتی دوستِ خیآبونی میگیری پآیِ sx هم میآد وسط .. اما قول دادم بات بمونم ، باهات خوبم .. اما دوستِ معمولی .. الان دیگه میدونم اونآرو دوست داره ، به اونا میگه بغل ، دوسِت دارم .. من نآبودشدنی همون شب نآبود شدم . مثلِ این بود کِ منو بُرد بالا بعد پرتم کرد پآیین .. شآید میخواد منُ حرص بده ، یادمه میگفت GF بازی و اینآ از سرِ من گذشتِ .. نمیدونم اما با حرفاش چِ راست چِ دروغ حس کردم لاشی ِ :) یادمه حتی گفت میخوام کاری کنم ازم بدت بیآد تآ خودت بیخیال بشی .. گفتم اینآ رو هم عمدا میگی گفت نَ .. عصر زنگ زد ج ندادم ، گفتم زنگ نزن ، گفت اصن بیآ عصر ببینمت ، تو هم دوستمی دیگه . گفتم نَ . شمارمُ پآک کن .. فقط PM . مثِ قبل .. عصبی شده بود ، گفت دیگه کاری باهآت ندارم ..

به روحی در مورد اددلیستام گفتم بحثمون شد . گفتم اگه منُ با اددلیستآم ببینی چیکار میکنی ؟ گفت شآید کتک کاری بشه با طرفـ . میگفت من غیرتمُ نمیتونم بذارم کنار واسه کسی کِ دوستش دارم . بحثمون شد . گفتم من دوس ندارم به کسی جواب پس بدم ، گفتم من از اون دخترآ نیستم هرکس چیزی گفت سریع بگم چشم و حرف گوش بدم ، گفتم من از محدودیت متنفرم . نمیخوام آزادی ـمُ از دست بدم .. هرکاری بخوام میکنم ! نمیخوام بشیم مثِ BF GF .. قرار شد فردا همُ ببینیم در این مورد صحبت کنم . قسم خورد خیلی تا قبول کردم . وگرنه نظرم اینه کِ یکم فاصلمون بیشتر بشه بهتره .. کلاس ـَم کِ تموم شده اما خُب مثلا میرم کلاس . شب دوباره خوب شدیم با هَم .. گفت چمران آشِ کآرده بخوریم یا مثلا لبو .. گفتم نَ ، هیچی نمیخوام . گفت دختره یِ کم خرج :| روحی اینجور کِ نشون میده یِ پسرِ حساسِ شبیه ِ دختـرآ ! گریه میکنه ، قسم میخوره بمون ، تو رو خدآ ، بری میشکنم و اینآ .. واسه همینآ از وابستگی ـش میترسـم .. " کلیک " احتمالا یِ روز میخندم به این حرفآش .. :) همیشه بوده از این حرفآ و رابطه تموم شده ..

به نظرم هیچوقت با کسی کِ دوستش داریـن آهنگ هآیِ خاصی گوش ندیـن ، آهنگ هآیِ خز گوش بدیـن بهتـره .. هیچوقت نذاریـن روتون یِ اسم خاصی بذاره مثِ جوجه :| کلِ شهرُ نگردیـن بآهآش ، فقط چنـدتا جآ بریـد .. یِ روز تموم میشه و همش میشه عذاب ..

کآش یکی زیرِ زندگیم مینوشت چند مآه بعد .. دوس دارم داد بزنم ، داد بزنم و بالا بیآرم ، خون بالا بیارم ..

  • Setare

چِ روز مُزخرفیِ امروز .. دیشبِ خوابِ مَسخره دیدَم .. یهو از خواب پریدَم .. اصَن از صُبح خودمم دلم آهنگِ غَمگین میخواست .. غمگین گوش دادَم ! اصلا حوصله نداشتم ، ندارم .. همه جآ سکـوتِ مَحضِ . فقط گاهی صدایِ باد و برگ هآ میآد .. خونه موندن واسم خوب نیست ، کاش هر روز کلاس داشتم .. کآش همین الان دوستِ صمیمیِ نداشته ام ، زنگ میزد با ذوق و شوق میگفت آماده شو بریم بیرون .. نمیام و حوصله ندارم هم نداریم .. ! پآشو دیگه . ساعت فلان ایستگاه میبینمت .. ! این تویِ این دنیا به این بزرگی ، با این همه آرزوهآ و آدم هآ .. چیزِ زیادی بود کِ همیشه میخواستم ؟ کِ همیشه باید حسرتشُ میکشیدَم .. شماها چیزی از این حرف هآیِ تکراریِ من نمیفهمید .. وقتی امروز تآ فکرِ خودکشی و تیغ و همه اینا پیش رفتم .. وقتی فکر کردم کِ دوستِ تلگرام و بی تالک و اینآ تویِ چنین وضعیتی چه خآصیتی دارن ، وقتی هستن اما نیستن .. هِی بغض کردم ..

بریم یه جآیِ بلند و از ته دل داد بزنم و بگم مَن از تمام آدم هآیی کِ توی خیآبون میخندن متنفرَم ، من از کلِ آدمآ متنفرَم .. حتی وقتایی کِ اینقدر به تنهایی عادت کنی کِ به پیشنهاد هایِ ملاقات هَم بگی نَ نَ نَ .. امروز .. اصرار دیدن از اون ، انکآر از من .. حتی شآنس هَم با من یار نبود کِ این آدم هآ ، کسایی باشن کِ به علاقه مندی هآم نزدیک باشن .. ! یکی بود میگفت افکارت مزخرفِ .. آره من خودمَم مزخرف ـَم .. از تنهایی ـم معلوم نیست ؟ یه آدمِ مزخرفِ افسرده کِ همیشه دلش میخواستِ بمیره .. !

   دلم میخواد یهو آدرس اینجا رو عوض کنم برم .. شاید .. کی اهمیت میده به نوشته هایِ یه بَدبخ (:

  • Setare

دیشب بهتر خوابیدَم . صُبح کیک و چآیِ دارچیـن . صُبح مامانم زنگ زد ، البته دقیقا کاری با من نداشت اما در مورد دانشگاه و کلاس ها هم پُرسید ! اینکه کلاس تا شبِ و نگران میشه ! بهش گفتم به خاطر wc نمیخوام برم دانشگاه ! گفت نَ واسه 3 مآه ! حیفِ ترم آخری ، ببینم چی واست خوبه و اینآ ! اصلا نگفت به بابات میگم ؛ دکتری چیزی ! ظهر باید برای خواهرم انتخآب واحد میکردم . سایت چقدر کند بود . به جز دوتا بقیه اش اُکی شُد .

دیروز به دوستِ دورانِ کاردانی ام پیام دادم . " ف " رو منظورمه ! کسی کِ خوب بودیم با هَم . مثِ همیشه کِ هیچوقت بهم پیام نمیده ، مَن پیام دادم :( بعد متوجه شدم کِ برایِ یکی از درساش میخواد مهمان بشه . گفت میخوام فردا ( یعنی امروز ) بیام دانشگاه شما ، ببینم میشه یآ نَ ! گفتم : منم بیام ؟ گفت اگه دوست داری بیآ . تو دلم گفتم چِ خوب .. بعد پرسیدم چه ساعتی و تآ کی ؟ بعد از این پیام دیدم ج نداد .. با اینکه پیامُ خونده بود . خیلی ناراحت شدم . حتی امروز کِ یادم اومد گریه کردم . یعنی نمیخواست ؟ من دارم سعی ـمُ میکنم دوستِ خوبی باشم . واسه اینکه " ف " رو نگه دارم واسه خودم ، دوستیمون بازم یه طرفه ـست با اینکه بَد نیستیم با هَم اما هیچکس منُ نمیخواد . دارم میبینم ، میفهمم .. نمیخوام کسی دروغ تحویل ام بده .. تمام ِ طول زندگیم همین بوده و هست ! بعد از این اتفاق ها پر میشم از حسِ منفی .. منم حَساس ، زودرنج ، تنها .. دقیقا نمیدونم چرآ اما همین امروز فقط 3 بار گریه کردم . همه چیز یه طرف ، دلتنگیِ گذشته و خاطرات هَم یک طرف . مثلا یکیش خاطرات دورانِ کآردانی ـم .. یعنی زندگی داره هی بدتر میشه کِ دلمون میخواد گذشته برگرده ؟ ):

دلیلش چیِ که همش به خاطراتِ خودم و " و " فکر میکنم ، شاید دلم میخواست بود ، دوباره مثِ قدیمآ زنگ میزد . خیلی چیزا یهویی یادم میاد و حالم گرفته میشه . اینکه ترم آخره و بعدش همه چیز نامعلومه هَم عذابم میده . این روزا خیلی چیزا میاد تو ذهنم ، از گذشته تآ آینده .. هم افسرده ام میکنه و هم گیج !

پی نوشت : اگه فکر می کنید چیزایی کِ مینویسم سَطحی و یا به درد نخور هست واسه اینه که من واسه خودم مینویسم نه هیچکس دیگه . مطالب کاملا به خودم مربوطه . اینجا به جز خاطرات شخصی چیزی نیست و شمایی ک میای بخونی ممکنه فقط یه اتفاق باشه .. پس ممکنه مطالبم واسه شما بی ارزش باشه و واسه من تمام نکات مهم . یه چیز طبیعیِ .. گفتم در جریان باشید .

  • Setare

حالَم خیلی گرفتِ .. عصرایِ مزخرف کِ تویِ اتاق فسقلی میگذره .. دلت میخواد بیرون باشی .. میبینی هیچکسُ نداری ، از این دنیآ به این بزرگی ، این هَمِه آدم یه دونه دوستِ صمیمی حقم نبود .. نشد یه عصری واسَم خاطره انگیز بشه . نشد از بینِ این همه دختر با یکی جور بشم ، یه دوستی ای کِ دو طرفه باشه .. بعد کِ بیشتر فکر میکنم میبینم از بس بی خآصیت بودم .. کم حرف بودم و کسی منُ نخواست .. نتونستَم مثه بقیه باشم .. حتی یِ خواهر کِ باهام جور بشه هم نداشتَم . انگار تو تمامِ این مدت ها ، هیچکس نبوده .. هیچکس نبود پیام بده بریم بیرون ، بگه روز و با تو بگذرونم .. بریم جایی ، حرفی ، کافی شآپی ، مجتمعی ، خریدی .. خُب واسم مسخرست کِ فکر کنم تا حالا کافی شآپ نرفتم .. هیچ جا رو ندیدم ، نمیشناسَم ..

منم دلم میخواست مثه همه یِ اون دخترایی کِ می دیدَم کنار یه دوست بودَم ، می خندیدیم ، تعریف میکردیم . خوب ، بد ، خوشحال ، ناراحت .. ولی همیشه خودم بودم و خودَم .. دلیل بغض هایِ تویِ خیابون ام گاهی همین بود .. یه مشت حسرت .. حسرت هایی کِ نمیتونم زورکی از بین ببرمشون .. نمیتونم به زور بگم از من خوشتون بیآد ، بیاین باهام دوست بشین .. ): وقتی سعی ـمُ کردم اما بازم دوستی دو طرفه ای شکل نگرفت .. حتی دلم میخواست خانوادم نگران باشن بگن چرآ این دختر هیچکسُ نداره ، چرآ هیچ دوستی نداره .. اما تنها چیزی کِ بود ، این بود کِ همینجوری خوبه ! هر دوستی دوست نیست .. فکر میکردن اینجوری زندگی خیلی خوبه ! حتی بهم اعتماد به نفس ندادن کِ تنهایی بتونم خودم خوش بگذرونم .. دریغ از یه ذره اعتماد به نفس ، چقدر من از این خانواده گله دارم .. چقدر اشتباه کردن .. چقدر از زندگی بدم میاد .. بدم میاد .. بمیرم تموم بشه همه چیز ..

  • Setare