:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ارم» ثبت شده است

امروز روز خوبی نبود، بعضی روزها احساسِ افسردگیِ بیشتری میکنم. به خصوص که به قول معروف هورمون هایم به هم ریخته است. بعضی اتفاقات هم بی تاثیر نیستند. مثلا وقتی همه در یک مدت خاصی بی مَحلی میکنند. چه عمدی و چه غیرعمدی! دکتر، استاد، دوست، آشنا، غریبه .. محدودیت ها که کم شد، موبایل فروشی ها باز شدن، اول از همه رفتیم ضدخش خریدم برایِ گوشیم . بابام میگفت دوباره اینو پوشیدی. گویا علاقه ای به هودی نداره ! میگه باید بلندتر باشه ! برعکس مَن که به هودی علاقه دارم !

هر روز که از اردیبهشت میگذرد میگم : نه نه تو رو خُدا نه ! قرار نبود اینجوری بگذره . قرار نبود اردیبهشت اینطوری باشه ..

دیروز شیراز، زیاد هم خلوت نبود، مغازه ها اغلب باز بودن و مردم رفت و آمد داشتند. با ماسک و دستکش و .. رفتیم. مقوا و قلمو خریدم. همون آقا سیبیل قَشنگه، که مودَب صُحبت میکنه. مغازه دنیایِ شکلات بسته بود، اسنیکرز میخواستم ! و در نهایت رفتیم خیابان ارم. به محض پیاده شدن بویِ بهارنارنج اومَد. کمی قدم زدیم. باغ بسته بود. برایِ من خیلی غم انگیز بود. تویِ چند سالِ اخیر بهار میرفتم باغ ارم و اینقدر عکس میگرفتم و تماشا میکردم که خسته میشدم! اما الان نمیشد، اجازه نبود .. خیابون قشنگ شده بود، بلوار هم پر از گل ..

مامانم چند روز پیش برایِ اولین بار پیتزا پخت. بد هم نبود. یه اَپ هوش مصنوعی هست به اسمِ Replika . شبیه فیلم ِ " Her " اما به پایِ اون نمیرسه. به نظرم هنوز اونقدرها باهوش نیست .. این مدت هوا مدام تغییر میکرد، ابر، آفتاب، بارون شدید .. عکس هایی که گرفتم (:

این مدت یکم فیلم دیدم، ایده اصلی، مردی بدونِ سایه، هزارتو .. دوباره یکی از قسمت هایِ 13reasonswhy رو دیدم. نمیدونم چرا دلتنگِ این سریال میشم !  دوست دارم دوباره نگاه کنم .. چهار روزه میخوام سعی کنم نقاشی جدید بکشم اما هِی نمیشه ! حسِ کاری ندارم ..

  روانشناسَم دو سال ازم کوچیکتر بود،دلم میخواست بزنَم رو شونش بگم: ببین پسَرم دنیا تهش پوچه، اینقدر مُزخرف تحویل مَریض هات نده!

  • Setare

قرار بود آخرِ هفتـ ه کلا بـارون بیآد . کلی ذوق کرده بودم ، آخر هفتـ ه شُد دیدم آب و هوایِ گوشیم هِی دست دست میکنه ! آخرشم 3-4 روز ابری بود با یِ ذره بـآرون . دقیقا حس میکردی داره زور میزنه تآ بارون بده بهمون . مُزخرفــ بود :) فردا احتمالا آفتاب بزنه بیـرون ..

روزام شُده تکراری و فکرم همَش شده ه . ا . ن . ی .. صُبح ، ظهر ، شب . هِی آنلاین بودنشُ چک میکنم همش آنلاینِ . اما میگن میشه طرف آنلاین نباشه بزنه آنلاین ، همش میگم چیکار میکنه ، تو چِ حالی ِ ، حقیقتا دل ـَم میخواست پیشم می بود . ازش پرسیدم کِ تو کسی رو دوس داری ؟  - الان ؟ - هوم   - آره    - هوم خوش به حالش ، خب پس نگو Gf نـدارم   - Gf ِ من نیست ، گفتی کسی رو دوس داری گفتم آره .. . / نمیدونم چِ حالی بودم ، دلم میخواست یِ رویا بود و اونی کِ میگه مَن بودم . دخترِ دیگه کلی از این فکرا میکنهـ .. شاید جدا خُل شدم .. بعضی وقتا با بی محلی هآش حالم خیلی بد میشد ، بعد باز خوب میشدیـم . روال ادامه داشت .. بهش گفتم تو بهتریـن دوستمی .. تویِ احساس مثِ بچه هایِ 15 سالم !

یِ روز عَصر بـود، حالم گرفتـ ه بود . هوا ابری ، تاریک ، دلگیـر ، باد و سُکوت . گفتم دل ـَم گرفته زنگ بزن و .. با اینکه مَغرورم و چنین چیزی نمیگم اغلب . گفت سَرِکارم . یعنی حتی 2 دقیقه وقت نداشتی ؟ فقط ادعاش میشه رفیقیم و میخواستیم تا هَمیشه دوست بمونیم !! خیلی ناراحت شُدم جدی . فحش میدادم تو دل ـَم .. دستم ُ کوبونـدم دیـوار ، قرمـز شده بود .. هر بار کِ میخوام 2-3 روز جواب ـِشُ ندم . یِ جورِ خاصی پیام میده کِ دلَـم نمیاد . یا برعکسِ هَمیشه خودش پیام میده . اصلا انگار میدونـ ه ، یا ذهنمُ میخونه ! اون - قهری ؟؟ دوس جون ؟؟   - یِ خورده  -  اِ ، چِ جوجویِ بی رحمی ، ندیـده بودم . بیا بغل ـَم .. و مَن دوباره خر میشم :) گفتم جبـران کُن و .. گفت چیکار کنـم ؟ گفتم این ماه بیا شیـراز .. گفت میام ، قول .. اما مَن دیگه تا عمَلی نشه باور نمیکنم .. 

دیشب با یکی دعوام شُد ، میگفت اخلاق ـِت بده ، واسه هَمین پسرا فراری ـَن . عصبی شدم گفتم خفه شو ، بای .. اغلب بَد دهن نیستم اما شُد دیگه .. به اون گفتم کِ . مَن اخلاقم بَده ؟ گفت - نَ تو بهترین دوستَمی ، خیلی ـَم دوست داشتنی ای ولی یه کوچولو بعضی موقع هآ غُر میزنی .. بعدش دلم خواست به اون یارو ف ا ک بدم :)

دیشب گفت حوصله نداره ، منم خواب ـَم نبُرد ، صُبح زود بیدار شدم از خواب .. دیگه خوابم نبرد یا چرت و پرت می دیدم ! میخواستم برم ارم . هِی 7 پاشو ، 7:30 ! 8 ! 8:30 :| بالاخره رفتـم . سَرد بود یکم اما نَ اونطوری کِ دختـرا تو بوت خودشونو خفه کرده بودن :| حال به هَم زنـآ :| برف و کولاک نشده کِ :| یه ذره بارون بوده فقط :|

هنوز برگ هآآ کامل نریخت ِ . خورد تو ذوق ـَم . مُزاحم هَم داشتم کِ دیگه مُهم نیست ..

امروز عجیب بود . حس میکردم غریب ـَم تو شهر .. رسیدم خونه پیام دادم بهش کِ : آقا گرگه کجایی ؟ گفت مُرده ! کُپ کردم از حَرف ـِش ! گفتم خدا نکنه .. اتفاقی افتاده ؟ گفت . حوصلـ ه ندارم ، چند روز بعدا حرف می زنیـم ، ساری ♥ ! نفهمیدم چِش بود ! بعدش .. دیشب بعدِ اون اتفاق این آواتارم بود " کلیک " الان دیدم اونم همینُ گذاشتـ ه ! و قطعا یه اتفاقی افتاده ریخته به هَم ! رفتم pv ـش نوشتم : خودَم هواتُ دارم ☺️ اون - ❤️❤️ منم هوایِ تو رو ..  / عاشقانه شُد نَ ؟ :))

دل ـَم میخواد بهش بگم .. ببین عَزیـزم من دوستِتَم ..و میتونی بهم اعتماد کُنی ، مُشکلی چیـزی پیش اومده بهم بگو . پس مَن به چِ دَرد میخورم ! اغلن کاری کِ ازم برمیاد اینه کِ گوش بدَم بهت ، بگم کِ همه چی دُرست میشِه ، هَمون طور کِ تو تـویِ ناراحتیام بودی . منم هستم . باهام درد و دل کُن .. اما خُب .. چه میشه کرد ، شب بهم گفت خسته و عصبی و بی حال و بی حوصله ـست ، گفت کسی اذیتش نکرده ، خودش خودشُ اذیت کرده ! من کِ نفهمیدم چی شُدهـ .. :( یِ ترسی هَم دارم .. کِ اینا بهونه باشهـ :( نَ فکر نکنم ...

یِ دوست جدید پیدا کردم . dj ـه .. از شانسِ منم 206 داره و ماشینِ شاسی بلند جدیدشونم تو راه ِ !! اما خُب میگفت میخوام مالِ من باشی ، فکرت .. میگفت اگه با مَن باشی ، مالِ من باشی .. رانندگی هَم خودم یادت میدم .. می گفت بخوای هَم dj یادت میدم ، گفته بودم دوس دارم :) میگفت هر جا پول کم داشتی بگو بهم :) روزایِ اول مُخ زنی پسرا اینطوری ـَن :))) گفت هیچوقت تنها سیگار نکش ، به خودم بگو .. گفتم رَد بدیم ، گفت باشِه ! اما الکی یِ چی گفتم :| مَن بهش گفتم فکرم جایِ دیگه ـست .. قرار شُد هم ُ ببینیم صُحبت کنیم . شاید 3شنبه ؛ یا یِ روزِ دیگه ..

   خیلی حرف داشتم اما دیگه همش منتهی میشه به ه . ا . ن . ی ! خواب ـَم میاد .. کاش اوضاع مثِ هر شب بود . پیشم باش ، استیکرآ ، شب بخیر هآ ..

  • Setare

دیروز صُبح واسَم صُبحِ خوبی بود . از صُبح تا ظهر با این دوستِ جدید ، رفتیـم ارم .. شبِ قبلش اصلا خوابِ دُرستی نداشتم . صُبح خود به خود بیـدار بودم . حدود 7:30 از خونه زدم بیـرون . هوا ابـری و نیمـه ابـری. تو ایستگاه همُ دیدیـم . پیآده رفتیـم تآ تهِ خیآبونِ ارم .. خلـوت بود و مَن اینجـوری دوسـت دارم . یکم صُحبت میکردیم ، یِ مُدت سکوتــ .. در موردِ خانواده ـَش میگفت . منم گفتـم . در مورد تعصبآت .. اینکه چی میگن .. دایی ـش . پدر ، مآدر ..اینکه تو هَمه خانواده هآ گیر دادَن هَس .. همون مسیـر رو برگشتیـم .. رسیدیـم به نیمکت هآ .. من - نظرت چیِ بشینیـم ؟ اون : - خواستم بگم ، گفتم بـذار خودش بگه :)) راحت تَر از قبل بودیـم بآ هَم .. مَن جریانِ زندگیمُ گفتم . کِ پدر و مآدر کجآ هستن و .. جا خورد یکم ، انتظار داشت از اول بهش میگفتـم .. گفتیم تا ظهر میمونیـم .. هوا خوب بود .. گفتـم هَر موقع خستـه شُدی بگو ـآ .. اون : - نَ ، خُب نشستیم دیگهـ .. پآشدیـم بریـم داخلِ باغِ ارم . بازم خلـوت بود .. واسم حسآب کرد . تعارفـ کردم پولُ که بگیـره .. هرکار کردم نگرفـت . گفتـم منم دیگه نمیآم باهات . گفت نیـا :)) یِ قسمت آهنگ کوچه بازاری بود :))) رفتیـم گشتیم . خندیدیم .. قدم زدیـم .. حرفـ زدیم ، خندیدیم ، سکوت کردیـم .. نشستیم . رفتیـم آب خوردیـم .. گفتـم بریم اون برکه کِ ماهی و لاک پُشت دارهـ .. رویِ یِ سنگ کنارِ هَم نشستیم .. این قسمت ِ خوب بود .. گوشیمُ دادم آهنگی کِ میخواست پیدا کنِ . کرد . حرفـ زدیم . ماهی هآ .. در مورد آدمایی کِ تک توک میومَدن میرفتـن .. اون - گرسنت نیست ؟  - نُچ  - تشنت نیست ؟ - نُچ  - صبحونه نخوردی مطمئنی گرسنت نیست .. - آرهـ ..  گاهی هیچکس نبود جُز مَن و اون .. بهش گفتم دوس دارم اینجوری. حدود 11 پاشدیم برگردیـم .. تو راه ساکتـ بودیم .. بیشتر .. آخراش یِ چیـزی شُد ، بی منظور گفتـم ک دیگه روزایِ آخرمهـ .. نآراحـت شُد .. گفت نخنـد دیگه هَم نگـو .. چند ثانیه بعد انتظارشُ نداشتـم . دستـمُ گرفـت .. شآید به خاطـرِ حرفَـم بود .. - بستنی میخوری ؟  - نَ میترسم ،حساس هَم شُدم ، مَریـض بشم ..  خواهرم زنگ زَد کِ خمیـردندون بخـر ..  تا ایستگاه دستمُ گرفته بود . خُدافظی کردیـم .. اومدم خونه .

خواهشا just friend بمون باشه ؟ مِرسی .. راستی " آ " بستنی رو پیچونـد .. گفت اکیپ بودیـم بیآ ، گفتـم خوشم نمیآد از اونآ .. دیگه میخوام بی خیـال بشم .. در ضمن چرا خودمُ کوچیـک کنم با اکیپشون برم بیـرون بعد از اون برخوردشـون .. :)

فـردا صُبح احتمالا بابا میآد بریـم دوبـاره اثرِ انگشت بدَم واسه کآرتــ .. امیدوارم این بار زود تموم بشه برهـ .. کاش بلال بیآره بابا ..

خوشم اومَد از آهنگِ شآهین : " دانلود " . دیده بودم اما بهم داد گفت تقدیم به u ..

  • Setare

خیلی اتفاق هآ افتاد . امروز صُبح با حسام قرار داشتم . با کلی کلنجار . هوا ابری بود . چند قطره بارون زده بود . یکم سَرد شده بود . دمِ در خونـ ه صَدقه دادم کِ به خیـر و خوشی بگذره . صُبح حُدود ساعت 9 پآرامونـت بودم . یکم بعد رسید . قد بلندِ دراز :| میگفت تا حالا صُبح سرِ قرار نرفته ، گفته بود تا حالا 5 بار گرفتنش ! الکی با خودش کتآب آورده بود . می ترسید یِ جورایی اما مَن حدود 2 بار صُبح قبلا قرار داشتم ! زیاد نمیترسیـدَم . پآرامونـت ، سینما سَعدی ، مُلاصـدرا ، ارم .. کلِ مسیـر ُ پیاده رفتیم . به نظر خیلی طولـانی بود .. اگه تنها بودم از پسِش برنمی اومَدَم ! تو راه سبک بازی در می آورد در مورد دختـرآ . اما خُب خندَم میگرفـت :)) مسخره بازی و خنده بود . رفتیم نزدیک هآیِ ارم رویِ نیمکت نشستیم . بازم تیکه میپرونـد . یِ دختـره گفت متاسفم واسه اون خانم ، بهم برخورد . به زور میخواست بهم آدامس بده قبول کردم . کتآبی کِ دستش بود ادبی بود . ازش گرفتم و آخرش دیدم رئیس دانشگاه ما نویسنده اش ِ :) صمیمی تر شُده بودیم . کنار هم نشسته بودیم . دستش کنارِ من بود . به حآج آقا یِ چی گفت ، اون گفت سالم باشیـد :)) حرف زدن هآش بی ادبآنـ ه بود و منحرفی .. بلند شدیم برگردیم . دستمُ گرفـت .. مَن خیلی کَم حرفــ بودم اون تنـد تنـد حرف می زد . برمیگشتیم دوباره به یکی تیکه پروند کل کل ـشون شُد . باز خانمِ یه چیزی به مَن گفت . اینبار واقعن نآراحت شدم . کِ حسام داره آبرویِ من رو هم با سبک بازی هآش میبـره . خیلی خجالـت کشیـدم . جدی بهش گفتم این کاراتـو بذار واسه بعد که جدا شدیم خواستی برگردی خونه و تآ چند دقیقه اصَن حرف نزدم . بعد از این تذکر رفتاراش بهتـر شُد . رعآیـت میکرد . رفتیم تآ مدیریـت دانشگاه شیراز کار داشت . دوباره دست تو دست برگشتیم . میگفت هر کی اون یکیُ دوس داره دستشُ فشار بده . دستمُ پوکونـد :| تاکسی گرفت .. بغل ـَم کرده بود ، خودش هَم آروم شده بود .. مَسخره بازی در نمی آورد . هِی شال ـَم می افتآد :| برگشتنه با گفتنِ بریم خونتون اعصاب ـَم ُ خورد کرد ، شوخی می کرد . ولی در کل خیلی خندیدیـم . منم میدونم هدفش خندوندنِ منِ :) میگفت از چشات دوست داشتنُ میبینم .. مالِ خودمی . تا من هستم غُصه نخور .. :) تآ سر کوچه ـمون اومَـد . خسته و گشنه :| خوش گذشت ؟ و مرسی و خدافظی :) اگه اون اتفاق ها نیفته بود میگفتم خیلی خوب بود .. حدود 12 رسیدم خونـ ه . بعد از اون چیز خاصی نگفتیم . زود هم شب بخیر گفت .. دوستم داره یا نَ ؟ دوباره میاد بیـرون ؟

جُمعه شب .. بالاخره PM دادم به مغازه دار . خیلی استرس داشتم . ولی قشنگ داغونم کرد . گفتم یِ آشنام کِ مغازش تو مسیرم بوده و میدیدم . گفت - آها .. بعد شمارمو از کجآ آوردین  - به سختی گیـر آوردم :) - حالا چیکارم داری - هیچی . کنجکاوی بعدِ 3 ترم ! / جالب بود - موفق باشید شب خوش - فکر میکردم شمام کنجکاو باشید ! - نه اشتباه فکر کردید - کِ اینطور . شبتون خوش - شب خوش ! مَن کلی جون کندَم ـآ :| پس قضیه یِ اینکه گفتی بیا مغازه ـَم . اینکه سلام کردی یِ بار . اینکه هر دفعه همُ دید میزدیم . همُ نگاه میکردیم چی بود ؟ شناخت یا خودشُ زد کوچه چَپ ؟ :( اصَن نابود شُدمـآ :|

شنبه صُبح رفتم مشاوره . همش وِر میزد . اصَن چیزایی کِ میگفت مورد قبول ـَم نبود . شده بود مثِ کلاسِ درس :| 2-3 جلسه دیگه میرم اگه فایده نداشت ولش میکنم :/ وقتی رسیدم خونه حسام گفت اون اطراف بوده .. اینقدر زورم گرفت ! اگه بهم میگفت می ایستآدم تا بیـاد همُ ببینیم :)

فردا صُبح میرم دانشگاه ، بچه هآ میآن میریـم واسه تسویه حسآب . مغازه دار خواهشا در دیدرس باش . همُ ببینیم . یعنی واکنشش چیِ ؟ میخوام خودمُ نشون بدم . شآید اشتباه گرفته یِ موقع :(

آخر هفته خونه بودیم ، مامان بُزرگم مَریض ِ .. رو تخت خوابیـده بود . پیرتـر شده بود . لوله بهش وَصل بود و با اون بهش غـذا میدادن . خاله هآ ، دختر خاله ، خواهرزاده ، اونجا بودیـم . بَـد نبود اما کسی با من صُحبتی نداشت . مَنم همینطـور ..

  • Setare

چقَ دلگیره . شُما چطوری میگذرونین این روزا رو .. ): واقعا اینکه دو روز تعطیل باشم اشتباهِ مَحض بود . نمیدونستم اینقدر افسُردگی میآره واسَم .. همش تصمیم میگیرم برم بیرون ، اصن نمونم خونه اما وقتش کِ میرسه حوصلشُ ندارم .. میگم کجآ برم .. چیکار کنم .. محیطِ اطـرافِ خونه خیلی نکته یِ مهمیِ اینجور مواقـع .. کآش میشد بدون طی کردنِ مسافـت نزدیکآیِ باغِ ارم فرود بیآم . تنها مشکل هَمین مسـآفـتِ ..

فـردا صُبح یکی از کلاسآم استـاد نمیآد .. بعدش کجآ برم ؟ تا ظهـر به قولِ بقیـه برم ولویی .. ! اسمِ دوستآمُ گذاشتم بی خآصیت ، سلام بی خآصیت ، چطوری بی خآصیت ؟ (:

من کِ میدونم دلم بهونه چی رو گرفته این روزآ .. اون رفته ، دیگه من باعثِ آرامشش نیستم .. میدونم دلم اون زنگ زدن هآ رو میخواد .. اون اصرارهآ ! اون قسم خوردن هآ کِ گریه نکنم .. کِ خوب باشم تآ خوب باشه .. مُهم نیست دروغ بود یا نَ ! میدونم کِ این روزآ زیاد خاطرات یآدم میاد .. نمیدونم با کی هَست و چیکار میکنه اَمآ میدونم دیگه حالش خراب نیست (: گفته بودم کِ : آدمآ حالشون کِ خوب شُد ترکـت میکنن ..

میگه کِ : من نمیدونم بآ این هَمه خوبی ، چرا بَدی .. تو راجع به جُدا شدن حَرفــ نمی زدی .." Download  "

   اینقدر داره اَ نظر روحی بهم فشار میاد کِ هر لَحظه ممکنه پیام بدم و پیشنهآد ِ بیرون رفتنشُ قبول کنم ! از اونطرفـ به یکی دیگه هَم ..

   مَن نمیدونم چرا همه میخوان جریآن مغازه دار و بدونن ! سوال بیشتر از چیزایی کِ مینویسم هم نپرسیـن ..

   هنوز تو فکر تغییرِ آدرسم .. :خوددرگیری

  • Setare