:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بارون» ثبت شده است

اولین روز زمستون 1395 .. هوایِ شیراز از حالتِ مَنفی دَر اومَده .. و اینجور کِ زده تا هفته دیگه میشه 6 / 23 درجه :| کلا همه چیز یِ جورِ دیگست ! 29 آذر .. تولـدش بود .. تبریک گفتم . تلگرام ، اینستآ .. با خودم گفتم کاش لیآقـت داشتی و فاصله نداشتیم تا واسه ـَت کادو بگیرم . گفت بعد از تولد میام اما گفتم آخر هفته ـست ، گذاشت شنبه :) و مَن دلم میخواد جمعه حرکت کنه کِ شنبه اینجا باشه ، اما مگه حرف ِ مَن اهمیتی داره :) عصرِ روز تولدش ناراحتی پیش اومَد . وُیس داد ، میخواست بگه با رُفقا میرم جایی اما یهو گفت با داداشم . منم فهمیدم و به روش آوردم ، کلا قضیه رو اشتباه فهمید ، فکر کرد میگم با کسی جآیی نرو .. گفت همه پسرَن . گفت مَن به کسی جواب پَس نمیدم ، اما ناراحتیِ من از این بود کِ مَن با تو صاف و صادق بودم اما تو .. با رفقا رو سانسور میکنی کِ چی :) و این که مَن شُدم " کسی " :) اما مسخرست چون کِ  فرداش خودم باز pm دادم و با تبریک شب ِ یلدا اوضآع رو دُرست کردم .

دیشب ، شبِ یلدا .. یِ شبِ تقریبا معمولی و خالی از هندونه ! و درازز .. خیلی دراز .. با تبریک هایِ مجازی . اونم مثِ مَن تنها بود ، نرفته بود پیشِ مادربزرگش .. مشروب ـشُ خورد ، سلامتیِ مَن .. :) ، " پاشو انار دون کُن زن :)) " و pm دادیم و گفتیم خندیدیـم . میگفتم آهنگِ قری بذار ، قر بده تنهایی :)) گفت اومدم شیراز از این شکلات هآ کِ مامانم فرستآده واست میارم :) یلدایِ ما هَم اینطوری گذشت ، نَ دورهمی در کار بود و نَ از اون عکسایِ پر لعابِ اینستآ .. :) آخرایِ شب نم نم بارون زد . یِ یلدایِ بارونی .. خواب کِ بودیم بادِ شدید .. زمستون بود انگار میگفت هوو هوو مَن اومدم :) صُبح اینو بهش گفتم کلی خَندید :))

صُبح هآ خیلی افتضاحَن . اتاق ـَم تا حدودآی ِ 9 تاریکِ و بعدش آفتاب میرسه به شیشه و روشن تَر میشه . از اونطرف دل کندن از پتو سختِ . از طرفی میخوام برم بیرون . دیر میشه . همش خواب میمونَم .. صُبح آماده شدم رفتم بیـرون ، رسیدم مغازه ، ماگ ها رو نگاه کردم ، شیک نبودن . کلافه شدم . اصلا براش یادگاری نمیخرم .. :( نهایتش من ُ فراموش میکنه :( .. رژلب خریدم ، همون رنگ ، همون شماره .. 305 رو گفتم 35 :/ با کلی معطلی .. موقع برگشت مغازه دار رو دیدم ، چِ تیپی زده بود .. کُـت .. یِ کوله پشتی دستش پیاده جلوتر از من رفت و رفت و محو شُد :)

کاش یکی مثِ اونُ شیراز داشتم . حس میکنم یهو همه رو از دست دادم . دل ـَم قرار میخواد ، دلم بیرون رفتن میخواد ، دلم دور دور میخواد .. چرا یهو اینقدر دورم خالی شُد :( چرا اینقدر تنها شُدم .. شاید چون آدمایِ دروغگو رو خط زدم ..

  • Setare

قرار بود آخرِ هفتـ ه کلا بـارون بیآد . کلی ذوق کرده بودم ، آخر هفتـ ه شُد دیدم آب و هوایِ گوشیم هِی دست دست میکنه ! آخرشم 3-4 روز ابری بود با یِ ذره بـآرون . دقیقا حس میکردی داره زور میزنه تآ بارون بده بهمون . مُزخرفــ بود :) فردا احتمالا آفتاب بزنه بیـرون ..

روزام شُده تکراری و فکرم همَش شده ه . ا . ن . ی .. صُبح ، ظهر ، شب . هِی آنلاین بودنشُ چک میکنم همش آنلاینِ . اما میگن میشه طرف آنلاین نباشه بزنه آنلاین ، همش میگم چیکار میکنه ، تو چِ حالی ِ ، حقیقتا دل ـَم میخواست پیشم می بود . ازش پرسیدم کِ تو کسی رو دوس داری ؟  - الان ؟ - هوم   - آره    - هوم خوش به حالش ، خب پس نگو Gf نـدارم   - Gf ِ من نیست ، گفتی کسی رو دوس داری گفتم آره .. . / نمیدونم چِ حالی بودم ، دلم میخواست یِ رویا بود و اونی کِ میگه مَن بودم . دخترِ دیگه کلی از این فکرا میکنهـ .. شاید جدا خُل شدم .. بعضی وقتا با بی محلی هآش حالم خیلی بد میشد ، بعد باز خوب میشدیـم . روال ادامه داشت .. بهش گفتم تو بهتریـن دوستمی .. تویِ احساس مثِ بچه هایِ 15 سالم !

یِ روز عَصر بـود، حالم گرفتـ ه بود . هوا ابری ، تاریک ، دلگیـر ، باد و سُکوت . گفتم دل ـَم گرفته زنگ بزن و .. با اینکه مَغرورم و چنین چیزی نمیگم اغلب . گفت سَرِکارم . یعنی حتی 2 دقیقه وقت نداشتی ؟ فقط ادعاش میشه رفیقیم و میخواستیم تا هَمیشه دوست بمونیم !! خیلی ناراحت شُدم جدی . فحش میدادم تو دل ـَم .. دستم ُ کوبونـدم دیـوار ، قرمـز شده بود .. هر بار کِ میخوام 2-3 روز جواب ـِشُ ندم . یِ جورِ خاصی پیام میده کِ دلَـم نمیاد . یا برعکسِ هَمیشه خودش پیام میده . اصلا انگار میدونـ ه ، یا ذهنمُ میخونه ! اون - قهری ؟؟ دوس جون ؟؟   - یِ خورده  -  اِ ، چِ جوجویِ بی رحمی ، ندیـده بودم . بیا بغل ـَم .. و مَن دوباره خر میشم :) گفتم جبـران کُن و .. گفت چیکار کنـم ؟ گفتم این ماه بیا شیـراز .. گفت میام ، قول .. اما مَن دیگه تا عمَلی نشه باور نمیکنم .. 

دیشب با یکی دعوام شُد ، میگفت اخلاق ـِت بده ، واسه هَمین پسرا فراری ـَن . عصبی شدم گفتم خفه شو ، بای .. اغلب بَد دهن نیستم اما شُد دیگه .. به اون گفتم کِ . مَن اخلاقم بَده ؟ گفت - نَ تو بهترین دوستَمی ، خیلی ـَم دوست داشتنی ای ولی یه کوچولو بعضی موقع هآ غُر میزنی .. بعدش دلم خواست به اون یارو ف ا ک بدم :)

دیشب گفت حوصله نداره ، منم خواب ـَم نبُرد ، صُبح زود بیدار شدم از خواب .. دیگه خوابم نبرد یا چرت و پرت می دیدم ! میخواستم برم ارم . هِی 7 پاشو ، 7:30 ! 8 ! 8:30 :| بالاخره رفتـم . سَرد بود یکم اما نَ اونطوری کِ دختـرا تو بوت خودشونو خفه کرده بودن :| حال به هَم زنـآ :| برف و کولاک نشده کِ :| یه ذره بارون بوده فقط :|

هنوز برگ هآآ کامل نریخت ِ . خورد تو ذوق ـَم . مُزاحم هَم داشتم کِ دیگه مُهم نیست ..

امروز عجیب بود . حس میکردم غریب ـَم تو شهر .. رسیدم خونه پیام دادم بهش کِ : آقا گرگه کجایی ؟ گفت مُرده ! کُپ کردم از حَرف ـِش ! گفتم خدا نکنه .. اتفاقی افتاده ؟ گفت . حوصلـ ه ندارم ، چند روز بعدا حرف می زنیـم ، ساری ♥ ! نفهمیدم چِش بود ! بعدش .. دیشب بعدِ اون اتفاق این آواتارم بود " کلیک " الان دیدم اونم همینُ گذاشتـ ه ! و قطعا یه اتفاقی افتاده ریخته به هَم ! رفتم pv ـش نوشتم : خودَم هواتُ دارم ☺️ اون - ❤️❤️ منم هوایِ تو رو ..  / عاشقانه شُد نَ ؟ :))

دل ـَم میخواد بهش بگم .. ببین عَزیـزم من دوستِتَم ..و میتونی بهم اعتماد کُنی ، مُشکلی چیـزی پیش اومده بهم بگو . پس مَن به چِ دَرد میخورم ! اغلن کاری کِ ازم برمیاد اینه کِ گوش بدَم بهت ، بگم کِ همه چی دُرست میشِه ، هَمون طور کِ تو تـویِ ناراحتیام بودی . منم هستم . باهام درد و دل کُن .. اما خُب .. چه میشه کرد ، شب بهم گفت خسته و عصبی و بی حال و بی حوصله ـست ، گفت کسی اذیتش نکرده ، خودش خودشُ اذیت کرده ! من کِ نفهمیدم چی شُدهـ .. :( یِ ترسی هَم دارم .. کِ اینا بهونه باشهـ :( نَ فکر نکنم ...

یِ دوست جدید پیدا کردم . dj ـه .. از شانسِ منم 206 داره و ماشینِ شاسی بلند جدیدشونم تو راه ِ !! اما خُب میگفت میخوام مالِ من باشی ، فکرت .. میگفت اگه با مَن باشی ، مالِ من باشی .. رانندگی هَم خودم یادت میدم .. می گفت بخوای هَم dj یادت میدم ، گفته بودم دوس دارم :) میگفت هر جا پول کم داشتی بگو بهم :) روزایِ اول مُخ زنی پسرا اینطوری ـَن :))) گفت هیچوقت تنها سیگار نکش ، به خودم بگو .. گفتم رَد بدیم ، گفت باشِه ! اما الکی یِ چی گفتم :| مَن بهش گفتم فکرم جایِ دیگه ـست .. قرار شُد هم ُ ببینیم صُحبت کنیم . شاید 3شنبه ؛ یا یِ روزِ دیگه ..

   خیلی حرف داشتم اما دیگه همش منتهی میشه به ه . ا . ن . ی ! خواب ـَم میاد .. کاش اوضاع مثِ هر شب بود . پیشم باش ، استیکرآ ، شب بخیر هآ ..

  • Setare

یه زمانی هَر روز وبـم رو آپ میکردم . هرچی بود رو مینوشتم ، الان نَ . میبینم پست هایِ پایین چقدر گذشته ازشون .. :) روزهایِ پاییزیِ اما اصلا حسش نمیکنم ، بارون نیومدن انگار حس و حالم رو گرفتـ ه .. یه چیزی کمِه .. ظاهرا هفته آینده بارون در راهِ .. شبا میشینم سریال شبکه 3 میبینم بعد شبکه 2 ، بعد دوتاش رو با هَم قاطی میکنم :| :/

دوشنبه کِ بیرون بودم ، از تویِ خط تآ جایی کِ پیاده شدم یِ پسرِ زشتِ بی ریخت دنبالم بود ، هیچی هَم نمیگفت کِ مَن دعوا راه بندازم ! رفتم فروشگاه ، اومَد ، رفتم بیرون ، دوباره ظاهر شُد ! تا سرِ کوچه اومَد ! اونطرف ایستاد و نمیرفت . سرِ کوچه ایستادم بلکه خسته بشه بره . گوشی ـمُ گذاشتم دمِ گوشم . مونده بودم چیکار کنم ، زنگ زدم " ح " جواب نداد ، دو تا پسر جلو دیدش رو گرفتن کِ دیگه اومدم خونه ، نمیدونم متوجه شُد ! ندیدمش داخلِ کوچه .. دیگه نرفتم از خونه بیرون :) 

این عکس ـمُ دوست دارم .. :)

دیروز ،حُدودایِ 5 از خواب بیدار شُدم . کلی فکر هجوم آورده بودن . و عصبی هَم بودم . دلم میخواس جیغ بزنـم .مثِ این بود کِ تنها باشم و هزاران مُغول بهم حمله کنن .. قبلن اینطوری شُده بودم . تو شکست هایِ قبلیـم . همش هَم صُبح ! میدونی ؟ آدم دیوونه میشهـ .. :) ناشتها واسه خودم یِ قهوه غلیظ درست کردم نشستم فیلم دیدن ، Pink ، هندی ، خوب اما تلخ .. پایانش خوب :) یکم گذشت ، زانوهامُ بغل کرده بودم . هق هق گریه میکردم !! زار میزدم مثِ کسی کِ عزیـزش مُرده باشه :) صورتم خیس .. گلوم گرفته بود .داشتم میلرزیدم . التماس کردم به خُدا کِ نـذار ببینم باز ، نمیشه :) اینبار دیگه نمیتونم ببینم کِ نمیشه ، پس دُعا کنین کِ بشه ..

دیشب ه . ا . ن . ی  وُیس داد گفت مَن عوض نشُدم . کارهام زیاده شُدهـ ، 8 میرم سرکار 8-9 شب میام . خسته ، حوصله ی ِ گوشی و هیچی ُ ندارم ، دوست دختـر ندارم ، چرا نـدارم ؟ چون وقتشُ ندارم . اون موقع کِ هر روز بودم کارم سبک بود ، الان نَ ، میخوام از این مملکت برم ، کلی کار دارم .. چرا ناراحت میشی دوست ندارم ناراحت شی :) ، حرفاش منطقی بود اما این تغییرات به هر دلیلی ناراحتم میکنه ، گفتم پس کار ـِت کم نشه شیراز هَم نمیای ..  گفت .. شیـراز کِ حتما میام ، مَن آدمی هستم کِ سرِ قول ـَم بدم وایمیستم .. قول دادم به تـو ، خودمم میخوام شیراز رو ببینم حتما ، میام 4-5 روز شیـراز ، همه جا میگردیـم ، کلی خوش میگذرونیم ، خاطره میسازیـم . کِ از ایران رفتـم یادم باشه یِ دوستی داشتم شیراز کِ کلی هم خوش گذروندیم . قربونت برم قول میدم بهت :)

یکم قانع شُدم و یکم بهتر ..

دلم هَوایِ روزایِ دانشگاه رو کردهـ .. یه جور آزادی بود . شبایِ زمستونی کِ حتی 8:30 شب میرسیدم خونه ، ترس داشت ، سَرد بود اما یِ جور آزادی بود ، اغلن شب هآ رو هَم میدیدم .. یا ظهرها 1 یا 2 یا 3 میزدم بیـرون . چرا اون روزا 1 ساعت زودتر نمیزدم بیـرون کِ بگردم ؟ یادتِ با بچه هآ ترم اول کارشناسی ؟ ظهرهآ ، ساندویچیِ پارامونت و گشتن هامون :) چِ خوب بودن اون روزآ ..

دلم یِ حسِ خوب میخواد ، مثِ بارون ، مثِ یِ قرار ، مثِ یِ دوست ِ جدید ، مثِ اینکه یکی pm بده بگه بریم بام ؟ بگه بریم بیرون ؟ بگه بریم دور دور .. دلم میخواد " رد " بدم ، یِ دوستِ دختـر ، بریم بیـرون ، مَسخره بازی ، خنده ، با یکی بریـم بگردیم ، موزیک بلند ، باهاش بخونیم و لایی بکشیم ، خطِ قرمز رو رد کنیم ، سیگار بکشیم .. و به هیچی فکر نکنیم .

  
معتادِ چی پُف شُدم انگار " کلیک "

   کآش دیجیتال euronews , bbc , Gem , manoto , Pmc هَم میگرفت :|

   آهنگ " دانلود "

  • Setare

این چند روز هَوا عالی شُده .. بهاری ، خُنک ، بارون هآیِ بهاری . نم نم ، شدیـد .. زمیـن خیس . بویِ بهارنارنـج . همه جآ سبز . حالِ آدم ُ خوب میکنه شآیـد ! چهآرشنبه عصر خواهرم جایی کار داشت منم رفتم . قدم زدیم .. قصرالدشت ، ملاصَـدرا .. هوا ، هوایِ قـدم زنی بود .. ابری بود و نم نم بـآرون زده بود .. سرِ سینما سعدی پیاده شدم تنها اومَدم . مغازه دار هَم نگاه کردم. خودش بود و یِ پسره دیگه کِ شآید دوستش بود . خودش تلویزیون میدیـد و دوستش حواسِش بیـرون بود .

فکر کنم دوشنبه عَصـر بود مادربزرگ ـَم فـوت کرد ... سه شنبه خواهَـرم رفت ، مَن نرفتم . دیروز صُبح رفتیم خونه مادربزرگ ، ظهر تا شب . موقعِ دَر زدن ، بابام گفت موهاتُ درست کُن هر جایی مکانی و این صُحبت هآ . خُب من مویِ چتری ُ چیکارش میکردم ؟؟ :| از حرفش آتیش گرفتم . خُب آخِ چون هَمه از خود بودن .. ! خلاصه گذشت . بعد از ناهار هَمه رفتن حسینیه و .. بعد هَم قبرستآن . من و خواهرم و نی نی و مامان و یکی دیگه موندیم خونه .. خودمُ وزن کردم 51 ، 52 بود . تآبستون پآرسال کِ مریض بودم ، غذا نمیخوردم 47 بود .. ولی خُب راضی ـَم . دخترِ دختر خاله ـَم کلاسِ 8 ـمِ . میشه سوم راهنمایی ! ظاهرا از من خوشش اومد . بهم نمیخورد 22 سالـ ه باشم . هم کلام شُد ، میخواست شمارشُ بده اما گفت فعلا گوشی نداره . دُختـرِ خوب و بامعرفتیِ . اما خُب کوچیکتر از منِ خیلی :/ شب هَم آشِ رشته خوردیـم . امـروز عصر باز رفتیم اونجا یکم موندیـم . دربـی شروع شُـد . دایی و پسرِ دختـر خالم نگاه میکردن .. ظاهرا استقلالی بودن . مَن پرسپولیسی ، با اینکه لیگِ ایـرانُ نگاه نمیکنم و مُهم نیس . وسطِ دو نیمه اومدیـم خونـ ه .. بارونِ بهاری می اومَد . یِ رنگین کمآنِ بزرگ دُرست شُده بود .

دوست دارم بـارونِ بهاری ُ .. میشه زیـرش موند . میشه حسِش کرد . چون من از سَرمایِ زمستون متنفرم :) دیدم بازی رو 4 - 2 بُردیـم ..

حسام فکر کردم آدم شُده اما نَ . هنوز بی ادب ، هنوز هَمون حرفآ . زنگ زدم اون روز رَد زد و اشغال ـَم کرد . نمیدونم ولی مُسلمآ لیاقت ـِت هَمـون ج.ـنده و خراب هآیی هست کِ خودت میدونی و همون داف هایی کِ میگی خوشگل ـَن :) مَن کِ نفهمیـدم چی شُد و چرا اینکارهآ رو کردی .. بازیِ مَسخره ای بود . بازی با احساسِ من بود . [ چِ ساده دل سپُردم ]

  • Setare

دیشب هَم یکی از شبایِ بدِ مَن بود . واسِه حرفایِ حسام . "کلیک" "کلیک" "کلیک" "کلیک" . داشتم گریه میکردم ُ بهش پیآم میدادَم . بالشم خیس بود ، داشتم زجر میکشیدم ، زجه میزدم :| تا نزدیکِ ساعت 3 گریه میکردم فقط . داشتم دیوونه میشُدَم ، فکرشُ نمیکردم اصلا . حالم خیلی بـد بود . نفسم بالا نمی اومد . به روحی پیآم دادم کِ کارِ توءِ .. دعآ و وردی چیزی گرفتی کِ اون بره ؟ ( قبلا گفته بود تو فکر اینم دعا بگیرم تا دلِ تو رو داشته باشم ) گفت نَ به خدا ، هوا ابری بود و نم نم بارون زده بود . خواهش کردم آرومَم کنِ . صُبح کلاس تاریخ داشتم . حدودایِ 5:30 گذشته بود کِ با یِ سردرد بد و عجیب از خواب بیدار شدم ، سرم داشت میترکید . دو دل بودم برم کلاس یآ نَ . تاحالا غیبت نداشتم و بچه ها کنفرانس داشتن . منم نرفتم کلاس ، بآرون میزد .

حدودایِ 8 صُبح بلند شدم . قرار بود بعد از کلاس یعنی 9:30 روحی بیآد دنبالم . قدم زنان زیرِ نم نم بارون میرفتم 30 دقیقه زودتر رسیدم ایستگاه زیتون . تو فکرِ دیشب بودم . از 9:30 گذشته بود روحی اومد ، بازم درُ خودش وا کرد . داخل ماشین گرم گرم بود :| دو بار حالمُ پرسید . میدونست حالمُ .. ساکت بودم .. از مسیرِ قبلی رفتیم سمتِ کوچه یِ ما . هوا ابـری و بآرونی بود . با حرفاش سعی میکرد آروم ـَم کنِ .. از خونمون رَد شدیم رفتیم مُستقیم .. تو راه دید چیزی نخوردم کیک و آبمیوه گرفـت مجبورم کرد ، قسم خورد بخورم . اصلا میل نداشتم ، خیلی طول کشید تآ خوردم :| گفت بریم یِ سَر چمـران ، قبول کردم . گفت هرجا تو بگی میریم .. اون قسمت هایی ک سکوت میکردیم و صدا موزیکُ زیآآآد میکرد .. ! آهنگهایی کِ به من اشاره میکرد . یِ بارم گفت لایی بکشم گفتم نَ :| پشتِ چراغ قرمـز ـآ ، نگاه کردن ـآش .. چند بار گفت بریـم دکتر ؟ گفتم نَ ! چشام معلوم بود داغون شده :| گفت نیگا چشات قرمز شده ، گود افتاده .. حیفِ چشآت نیست :) نزدیکآیِ خونمون ایستآدیم ، حالم بَد بود ، دستمُ گرفت .. کلی نشستیم تو مآشین دست تو دست . صُحبت میکرد .. یِ لحظه گریم گرفته بود ، سخت آروم میشدم .. گفت من حاضرم اون باشه اما تو حالـت اینجوری نباشه ، حتی شمارشُ خواست ، ندادم . چندبار گفت دوسِت دارم ! همش بهم میگه جوجه :) میگقت حداقل دو هفته یِ بار ببینمت در حدِ همین دور دور . بعد بالاخره اومدم خونه . مرسی ازش کِ نذاشت روزمُ زجر بکشم ..

بعد از اون هَم حسام بهم پیام داد ، ج میداد ، میگه حالش خوب نیس . شب قبل واسه قلبش رفته بود دکتر ، امروزم میگفت انگار دیگه روزآیِ آخرِ :| جدا از اون قسم خورده 25 سالگی خودکشی کنِ . اینُ قبلا هم بهم گفته بود . کلا قاطی کرده این پسر .. اما خُب انگار از دیشب دیگه واسم یِ جوری شده :( بعد از قرار و PM دادن هایِ حسام یکم بهتر بودم . 

عَصر هم بآرون میزد ، رفتم بیـرون ، روحی هَم زنگ زد ، هِی میگفت برگرد سَرما میخوری .. اما خُ من باس میرفتم . 1 ساعت زیر بارون قدم زدم . ملت هم عجیب نگاه میکنن ، یا فکر میکنن آخی تنهایی ، یا عآشقی یآ طوریتِ .. هیشکی نمیگه طرف عاشقِ این آب و هوا و بارونِ :|||

من تا یِ مدت پیش همش تویِ حسرت بودم .. الان فکر میکنم روحی یِ رویآست ، یا مَن خوابم .  تو ایستگاه ایستآدی و جلو بقیه سوار میشی میری چِ لذت داره .. همیشه دلم میخواست .. دست تو دست بودن ـآ .. چه طوری یهو بهش رسیدم .. ؟!! همش یِ دفعه ای شُد انگار .. دور دور کردن ـآ .. 206 ! شیراز گشتن ، صدایِ سیستم ماشین و موزیک ـآ ..  فکر میکردم قراره اینآرو با خودم به گور ببرم . حس میکنم همش خوابِ ، یا سرابِ .. بازم راضی ـم کِ اغلن تو حسرتش نموندم .. 

  هنوز بارون میزنـ ه . آب و هوایِ گوشیم میگه فردا هَم همینطوره .. "کلیک"

  کلاسآمون جُز اندیشه کِ میخواد سوالارو بهمون بگه تموم شدن. فُرجه ـست. واسه استراحت و تفریح :D

  • Setare

امـروز اولیـن بآرونِ پآییـزی به معنآیِ واقعی بآریـد ;x صُبح دیـر بیـدار شُدَم ، اتاق ـَم حسآبی تاریکـ بود ، فکرشُ نمیکردَم دیر شده باشهـ . صِدای بـآرون بود  . زمیـن خیس ، برگ هآ رویِ زمین ، فقَ باس نفسِ عمیق میکشیـدی .. قلبم میزد واسهـ خیآبونِ ارم اما کسیُ نداشتم باهآش برم ..

عصر کلاس داشتم ، سمینآر داشتیم . چراغ هآ خآموش بود واسه پاورپوینت ، بازی رو چک میکردم کِ در نهآیت لیورپول 3 - 1 چلسی رو بُـرد ، خوشحال کنندهـ بود . همکلاسی ـم به استآد گفت : استآد میشـ ه یکی از خویشآونـدان بیآد به جای من ارائه بده ؟! :| استآد : نَ ! همکلاسی : مثلا داداشَم بیآد . استآد : مآ هم نمره رو میدیدم به داداشـِتـ .. همکلاسی : استآد من و داداشم نداره کِ :))) شب با هَمین همکلاسی و دوستم برگشتیم ! تند راه میرفتـن ، هیچی از قدم زدن نفهمیدَم ، مغازه دار هم داخل بود :| نکنهـ هر دفعه با مَن بیآن ، مَن میخوام تنهآ باشم .. البتـ ه اگه نترسم :|

بعد از اینکـ ه با محمد رفتم بیرون ، حس کردم زیآد تحویل نمیگیرهـ ، اما خودش میگفتـ بیرون بودم ، جزوه مینوشتَم و این چیزآ .. ولی به نظرم قبلش با من بهتر بود :) دیشب وبلاگمُ مرور میکردم ، به یآدِ وحید بودم . مهر 93 بود کِ گفـت تَموم کردیم بذار فراموشِت کنم ، مَن دیگه تنهآ نیستَم .. اَمآ مَن هیچیُ فَراموش نکردَم .. هَربار دلَم میخواد پیام بدم بگم زنگ بزَن .. مثِ قبل . تو راهِ یونی .. هَنوزم اون روزآ رو یآدَم میآاد .. تَمامِـ حَرفامون .. گریهـ هامون ، خَنده هامون .. کآش تو هم منُ اون روزا رو یآدتـ نمیرفتـ .. یادتِ گفتی بری زندگیـم تموم میشـ ه ؟  گفتی من تا حالا دُختری بِ خوبیِ و مهربونیِ تو ندیدَم .. گفتی با هیچکَسُ هیشکی عَوَضت نِمیکُنم .. هِی ):

داشتم اینستآ میگشتم اینُ دیدم " کلیک " همونجآییِ که من و محمد نشسته بودیم ، اما خُب این مالِ امروزه کِ بارونی بوده. اون روز این شکلی نبود . نیمکت اولی نَ ، دومی بودیم فکر کنم ، همین دور و بَرآا ..

فردا صُبح تربیت بدنی ! اصلا خوشم نمیآد ، برعکس کآردانی کِ خوش میگذشتـ و راضی بودم . این استرس زآست به خاطـر حرکت هآیی کِ یادمون میده .. حسِ خوبی بهم نمیـده ..

زدم تو کآرِ لاکِ مشکی ، یه حسِ خاصی دارهـ " کلیک "

  • Setare

دیشب خوابِ مغازه دار رو دیدم .. یادم نمیاد اما یادمه حرفِ ازدواج به میون اومد :| :O خوابِ دوست داشتنی ای و جالبی بود ، همش با هَم بودیم :)) سمینار داشتیم آقای " مُ " موضوعِ سمینارشون در مورد بآزاریابی ِ بازی هایِ کامیپوتـری بود و جذاب بود به نظرم . خودش و یکی از پسرها خیلی آشنایی داشتن . اما استاد حتی نمیفهمید آدما clash بازی میکنن کِ چی بشه :| آخر سمینار هم تریلر بازی the Crew گذاشت ، خیلی خوشم اومد " کلیک " . منم اغلب بازی هایی کِ کردم ماشین سواری بوده و pes و فوتبال . داشتم با هیجان میگفتم چِ تریلر باحالی بود ! خواهرم گفت مطمئنی دُختری ؟ :| گفتم نَ اشتباه شده :)) ولی لاک ُ میزنم :| من اسمم در نیومد واسِه ارائه .. دادم بابا واسم از کافی نت بگیره . یکمم رو خودم کار کنم :| مجبورم .. مجبوووور ..

دیشب " ح " پیام داد بهم .. بعد از چند ماه ، بعد از حدود 2 سال گفت میخوام ببینمت .. گفتم نَ ! من به حرفات اعتماد داشتم اما دیگه ندارم .. حس میکردم بازیچه بودم .. بعدشم کِ رفتی با یکی دیگه .. اما واسِه مَن هیچکدوم حرفاتُ عملی نکردی .. من نمیخوام دیگه ..بدَم اومد ازت .. کآش میفهمیدی اینآرو .. اعتماد داشتم بهت .. میفهمی ؟؟ اعتماد ! آخرش هیچی نشُد .. من مونده بودم و تنفُـر .. اصلا چشمِ دیدنشُ ندارم . پیام هم میده عصبی میشم (:

مکالمه دیشب من و یکی تو تلگرام :

من - هیئت اینا میری ؟
اون - الان هیئت ام ..
من - مُزاحمِ عذاداریت نباشم D:
اون - نَ ، داریم قلیون میکشیم !
من - تفریحه مگه .. عجب |:

بعدش اینُ فرستاد .. "کلیک " پوکیدَم از خَنده .. =)))

خواهرم میره teh ، یه دو روزی تنهام ! خونه خآلی :| مجبورم نون هَم بخرم :| شایدم برایِ اولین بار برنج بپزَم ببینم چی از آب در میاد . حدودا چقدر باید بجوشه ؟ کِ بعد آبکش بشه ؟ :| راستی .. امروز دیدم مغازه سوپریِ کوچمون برگشتن ، یکم اونورتر ، فکر کنم انبارشون بوده ! اینقدر خوشحال شدم کِ لبخند رو لبآم بود ! فکر کنم بهترین اتفاقِ امروزم بود .. شب هم رفتم بستنی کیک خریدم . هنوز مثِ قبل پُر نبود مغازه ! اون یکی کِ خوشم میاد هم بود . 200 تومنی هم نداشتم نخواست ازم . گفت نمیخواد ، چیزی نیست . گفتم اینا اثراتِ بازگشت ِ ((: خواهرم هم بهشون گفته بود خیلی خوب شد برگشتین .. طول کشیده بود بهشون مجوز بدن (:

   دوستِ دَیوووث به این میگن ـآ " کلیک " . بی تربیت :|    امروز مغازه دارو دیدم ، دمِ در با یه پسر دیگه ..

   شمارشُ داشتم ، شُمارمُ نداشت ، نمیدونستم اگه بزَنم تو لیست بَعدش تو تلگرام طَرف شماره مَنو میبینه |:

   بابایِ روشَن فِکر ، هَم آرزوستــ .. چرا از اون اَفکار عَقب اُفتاده نمیآد بیرون خُ .. ):

   این کیِ به خآطرات ِ من لایک ِ منفی میده .. :/ 

   من .. در انتظآر بآرون ..

  • Setare

دیشب یکدفعه ای حالَم بد شُد ، یهو قلبم میزد ، تپش قلب گرفته بودم ، حسِ بی حآلی داشتم ، اولین اقدام هم خوردن نبات داغ بود .. گرمم شد یهو .. دوباره نبات داغ خوردم ، کم کم بهتر شدم .. احتمالا سردیم شده بود ! ترسیده بودم .. شب هم مُدام از خواب بیدار میشدَم .. خُب دلم یه خوابِ عمیق و آروم میخواد تا خودِ صُبح ! صُبح ظرف ها رو شستَم مثِ همیشه ، آشپزخونه رو تمیز کردم . بدترین قسمت زندگی بدون خانواده نداشتن غذاست :| از صُبح به خودم میگفتم امروز عصر دیگه میرم بیرون و پیشِ مغازه دار .. عصر کِ شُد هوا عآلی بود ، بآرون زَد ، بویِ بآرون بلند شد .. میرفتی لب پنجره فقط باید نفس میکشیدی ! ولی نمیدونم چرآ نرفتَم .. حوصله یِ چتر نداشتَم ، دستگیرست ! با اینکه بعدش دیگه اصلا بارون نزد ! شآنسِ من بود .. ظاهرا فردا هَم همینطوره ..

واسِه خودت تنها چآیی دَم کُنی ، با زنجبیل و دارچین ! فوتبال ببینی . رئال و آرسنال ببرن .. لیورپول ببازه ): امشب احساسِ بیقراری میکنم .. آدم باید یکیو داشته باشِه هَر شب واسَش قصه بگه .. به خصوص کِ یه قصه ی آروم کِ آرامش توش باشه .. از زمانی کِ حالم بد شد ، فیلم هایِ اکشن زیاد نمیتونم تحمل کنم :| شکنجه ، خون ، بکش بکش ! فیلم هایی کِ در مورد بیماری و دکتر باشه هَم نمیتونم .. حالمُ گاهی بد میکنه ! خیلی بد شده :| این چند وقت خیلی یآدِ " و " می افتم ، به بودنش ، به قبل ها ، فکر کنم دلیلش تغییراتِ هواست ! بعضی وقتآ لازمه یه غریبه رو پیدا کنی ، کلی غُر بزنی ، درد و دل کُنی ، گریه کُنی ، بعد کِ آروم شُدی ، خدافظی و تموم ..

   خوابم میاد :| چِ زود ..

  • Setare