:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شیراز» ثبت شده است

امروز 1:15 وقتِ مشاوره داشتم . خواهرم مرخصی نداشت ، نمیتونست باهام بیاد . اولین بار بود اون مسیرُ تنها میرفتم . عصبی بودم یکم . نشستم منتظرِ دکتر . یکم دیر کرد . رفتیم اتاق . میگفت من نگرانت بودم یعنی اینکه نمیدونستم چِ راهیُ میخوای انتخاب کُنی . نظرش این بود کِ راهِ تو اینه کِ ارشد بخونی . حَداقل اینِ کِ 2-3 سال فُرصت گرفتی واسِه موندَن ! گفتم با پآیان نامه و دفاع و .. مشکل دارم . نمیتونم وسطش جآ بزنم کِ . میگفت ارشد کِ چیزی نیست فکر میکنی .. ! تا حالا دیدی کسی پآیان نـامـ ه بیفته ؟ نهایتش خیلی سَخت بشه واسَت ، استادا 2 تا سُوال بپرسَن ازت .. ! اصَن زیر 17 هَم نمیدن کِ ! عَجله داشت انگار . فکرام ُ میگفتم . مثلِ این کِ بابام چرا نمیذاره بدونِ یونی اینجا بمونم ، یعنی راضیِ خوشحالی ـمُ بگیره ؟ چرا خواهرم اجازه داره ؟ اینکه من مسئولِ کارهایِ خودمم نَ خواهرم کِ نگرانِ من باشه ! گفت خیلی کمال گرایانه فکر میکنی و هیجانی و احساسی . فِکرت مَنطقی نیست . مَن هَم اگه داداشت بودم و پیشِ مَن زندگی میکردی میگفتم بایـد برگردی . خانواده قبول نمیکنه کِ تو الکی تویِ این شهر بمونی . بهتریـن جا از نظر اونا اینه کِ کنارشون باشی . زودتـر رفت و منُ سپرد دستِ یِ خانم روانشناس . از این کارش دلخـور شدم . چون مَن از روانشنـاس خانـم بدم میاد و هم اینکه مَن واسِه اون پـول دادم . به خانمِ گفت اینطـوریِ و فُلان و اینا .. درگیرِ رابطه عاطفیِ . از یِ خانواده سالم و خیلی دُرستی هستن . خیلی هم این دخترمُ دوستش دارم . و آخرش گفت حَواسِت باشه افکارِ شَرورانه ای داره . O_o :)) خانمِ خیلی حرف زد . اینکه تو نباید اجازه بدی رابطه ـت تو رو از زندگیـت دور کنِ . سرِ حرفات باشی . حد و مَرز بـذاری . نذاری اون رویِ تو سَوار بشه . گفتم نمیخوام با رفتنم اون آسیب ببینه . میگفت فکـرت دُرست نیست . حَتی اگه اینطوری هَستی . باید 2 تا به خودت فکر کُنی و 1 ـی به اون و .. تموم شُد . مُنشی گفتـه بود زنگ بزنیـن حتما بهتون وقـت بدم . تنها برگشتم خونه .

خواهرم یِ کارِ تایپیست پیدا کرده بود . کتابفروشی بود .. واسه امتحان رفتیم ببینیم چطوریِ . گفت ما تایپیست 10 انگشتیِ سَریع میخوایم :| کیبـورد داد امتحان کنم . فارسی نداشت ! عَربی بود جآش ! بَعد در اومـده میگه تایپیست واقعی جایِ حروفُ حفظِ .. منم اصَن تست ندادم . خواستم بگم جمع کُن عامـو این لوس بازی ـا چیِ :| از جَو و آدمآش هم خوشَم نیومَـد . انگار رُبآت .. میگن صاحبش هَم بداخلاقِ

آسمونِ امروزِ شیراز ..

دیشب با روحی دَعوام شُد . سَر اینکه قبلا به پسَرا اِس میدادَم . منظورم 4 سال پیش بودا ! اینم چون پُرسید دُروغ نگفتم ! گفت الان چی ، گفتم نَ مثِ اون موقع . فقط گاهی احوالپرسی فقَط . یا اگه مثلا یهو یِ مُدت غیب بشن ، کِ بدونم زندن یا نَ ! قآطی کرد :| " کلیک " الان ـَم کِ رفته خونشون ، میگه چرا تو راه اِس ندادی ببینی رسیدم یا نَ . 10 بار کوبیده تو سرَم کِ به دوستات برس . اِس بده زنگ بزن . چت کُن . بعدم سَر درد میگیره ، بعدم میگه برم گریه کنم بخواب ـَم !! چرا اینقدر بچه ای تو آخِ .. مَن گناه ـَم چی بود ! امشب هم باز اومده رفته رو اعصاب ـَم .. هِی میگه دوستات دوستآت . عآمو به ک*ـرم . اَه :|

میترسم از اینکه شب تموم بشه و یِ روز دیگه بیاد . میترسم کِ یهو بگن آماده شو برگرد . یهو خواهرم بگه برو خونتون . از همه یِ اینا میترسم . دکتر به خانم روانشناسِ گفت برگشتن واسش دردنآکِ . آره همینجوره . کآش یِ bf آروم داشتم کِ این روزا کنارم باشه . دعوا راه نندازه . روزایِ خوب واسم بسازه کِ حتی اگه روزایِ آخره شاد باشم . میدونی مُرده شورِ 206 ـِش رو ببرن ، ارزشِ این هَمه اعصاب خوردی رو نداشت :)

  اون روز .. " کلیک " اون ـَم هتلِ بزرگِ چَمرانِ .. عکسُ روحی گرفت ِ ..

  بهترین چیزی کِ میشه شآید اینِ کِ بابام قبول کنِ یِ لیسانسِ دیگه بگیرم ؟ نَ ؟ روحی هَم بمیره کِ نیازی به cut کردن نباشه . بعدم برم با یکی دیگه با 206 ! ولی چه طوری میشه اعتماد کرد . اینم اتفاقی بود ..

  وایتکس بزن :)) " کلیک "

  خستم . باید شهرزاد دآنلود کنم . کآش میشُد چشمارو بست و واسِ همیشه خوابید :) شب بخیر .

  • Setare

اِمروز برایِ اولیـن بـآر ارائه داشتم . درسِ سمینآر بآزآریـابی ، موضوع هوشِ رقآبتی .. حدود 3-4 دور از روش خونـده بودم . یکم استـرس داشتم . وقتی بهش فکـر میکردم روانی میشُدَم .. سه نفر ارائه داشتیم . نفر اولی مثل من بآر اولش بود .. از رو میخوند کلا . بعد استآد گفت خوب نیست از رو میخونین .. بعدش مَن رفتم .. منم کلا از رو خوندم ، اصَن نتونستم سرمُ بگیرم بالا .. میخواستم فقَ زودتـر خلاص بشم از اون وضع ! جونم بالا اومد .. بالاخره تموم شُد . راحَت شدم . خلاص .. استـاد میدونم راضی نبود . از رو میخوندیـم .. از بچه هآ سوال کرد ، کدوم ارائه خوب بوده کلا تآ الان ! یکی از خانم ها کِ شاغل هم هَس ، زیآد هم خوشم نمیآد ، خوبم ارائه داده بـود گفت من به شخصه کسایی کِ از رو میخونن حوصله ـَم نمیشه گوش بدم ، خواستم منم بلنـد بگم : به کـ*ر ـَم :| اصن حالیشون نیس بآ چِ بدبختی یکی مثِ من همون روخونی رو انجام دادم :|

جُمعه بابا اومد ، بازم مامان نیومد ): چَتـر خریده بود برام . رنگین کمآنی ، 8 رنگ ، واسه نوارِ مشکیِ پآیینش کِ موجی موجیِ دوس دارم .. پآلتو رو هم یه جورایی گفتم .. شاید بخرهـ .. اگه جُمعه نبود میومد بریم بخریم . خواهرم گفت بریم نمایشگآه کتـآب ، این همه راه رفتیـم گلستـآن ! تآریخِ نمآیشگآه عوض شده بود :| برگشتیم !

هوا سَرد شده ؛ بدم میآد .. شب دَماغم قرمز شده بود ، بقیه عآدی بودن :| دستم هم یخ کرد .. :| سرما مـزخرفِ .. البته آفتـآبِ ظهرِ شیـراز تو پآیـیـز خیلی میچسبه ..گرررم .. اووووم .. بخوابی زیـرش ..

حسآم گفت فردا صُبح میره اونـور تآ 1 ماه . اما نگفت چرا و کجـآ .. واسِه هَمین کِ بهش عآدت کردم حالم خوب نیست .. شآید بعدِ 1 ماه حسَم بهش از بین رفتـ ه بآشه . نمیدونم .. یکم گریه کردم . شآیدم دوباره گریه کنم :/ سعید 206 ، لایـن پیآم میخونـد جواب نمیداد ، نآراحـت شدم ، رفتم تلگـرام گفتم دیگـه مزاحم نمیشم خداحافظ .. last seen نشون میده کِ پیامُ خونده اما هیچی نگفـت .. last seen هآش خیلی دیر به دیره ، شآیـد واقعـآ وقـت نداره اما خُب مَن اینجوری نمیتونم :| ایـن سرم شلوغ ِ خیلی مُد شده .. شب موقع برگشـت نیم نگآهی کردم به داخلِ مغازه .. مُشتـری داشت و توضیح میداد .. دلم براش تنگ شده :( دلم برای ترم هآیِ پیش کِ بود تنگ شده :( تیپش خوب بود ، خوشگل هم شده بود ، ریش اینآ نداشتــ .. هعی .. اَه همیشه احساسِ افسُردگی همراهَمـهـ .. :(

  بآ جواب کآمنـتِ Djmavi ذوق مَرگ شُدَم .. " کلیک "

  تیمم تو خونه بآخـت .. رئـال 0-4 بآرسـا / آرسنـال 1-2 وست برومویـچ !

  • Setare

اِمروز از صُبح تا شب ، شهر بآرونی بود .. خیلی قشنگ بود ، هم بارون ، هم شهر . هوا خیلی خوب بود .. زیآد سرد نبود و میشُد لـذت بُرد .کلاس داشتم عَصـر تا شب .. بارونِ پاییزیِ سیروان میخوند و دلم میخواست باهآش همخوانی کنم .. 

سمینار داشتیم .. یکی از پسرا کِ باس شماره میگفت ، گفت شماره 10 :| و اسمم در اومد :o دو هَفته یِ دیگه ارائهـ دارم :| عینِ خل و چل ـآ میرم اونجا ، اصن نیگایِ زَمیـن میکنم :| یعنی کسی ازم سوال کنه تآ آخر عمرم نفرینش میکنم :)) شب سر کلاس رعد و برق میزد . بآرون شَدید .. تعطیل شدیم ، چِ بارونِ قشنگی میزد . با یکی از همکلاسی ـآ اومدیم تا ایستگاه .. چتـر نداشت ؛ زیر چتر من بودیم . نورِ چـراغ ها میخورد به خیآبونِ خیس ، انعکآسِ قشنگی میداد .. نورِ قرمز ماشین هآ .. آب گرفتگی زیاد داشتیم . آب تویِ جوی هم زیاد شده بود اومده بود بالاتر .. منتظر خط بودیم ، گفتم ما چه عاشقانـ ه ایم ـآ :)) گفت آره .. گفتیم زیر بآرون ، زیر یِ چتر .. قدم زنآن :D .. همه چیز خوب بود .. اما خُب رسیدم خونهـ دیدم خبری از غذا نیست ، عصبی شدم و حسِ خوبم پریـد .. میگن تا چند روز بارون ِ .. سیل شاید حتی ..

فردآ صُبح ، تربیـت بدنی .. مَغازه دار هم تـه مَغازش نشسته بود و منم دیگه گفتم بی خیآلش .. حسام قصد داره بهم نزدیک بشه . حرف از بیرون رفتن و اینا هَم شد .. اما مَن میخوام فاصِلهـ بگیرم .. مُحمد هم گفت یکم جسمی و روحی اُکی نبوده و نیست ، ناراحَت نشم . سرما خورده بود .. مُهم نیست ..

هِی .. " کلیک " خیلی دلَم خواست ، احتمال خیلی زیآد هم 206 هست .. . یِ 206 باشه ، نوک مدادی :( اینآ آدمن ما هم آدمیم :( ولی شآید مآ آدم نیستیم کِ اینجوره .. :( هی ..

  • Setare

امروز مثِ همه یِ روزهآ بود . همچنان قرص ـآمُ مصرف میکنم . تویِ تاریکیِ و سکوت ِ اتاقم نشستم رو تخت ، لپ تاپ رو پآهام و فکر میکنم داغ کرده :| واسِه زمستونآ خوبه :)) .. خیلی وقت بود تویِ همچین لوکیشنی نبودم .. از اونور صدایِ جیرجیرک میاد گاهی .. دوست دارم صداشُ .. اصلن دلم برای خواهرزادم تنگ نشده و شاید علتش این باشه کِ هنوز خیلی کوچیکِ .. احتمالا نباشم آخر هفته ..

خبری کِ واسِه مَن غم انگیز بود . خبر بسته شدنِ سوپری سَعید ـه .. سوپریِ نزدیکمون کِ همیشه باز بود .. گفتن صاحبش مغازشو میخواد ، میخواد بسازه ! اگه بخوایم بخریم گفته 1 میلیآرد ! :| چه خبره آخه .. بالاشهر بود چی میشُد :| گفتن هنوزم جایی رو پیدا نکردن ؛ دلم سوخت ! آخِه من عادت کرده بودم ، تآزه داشتم تویِ این مغازه اعتماد به نفس خرید پیدا میکردم . 3-4 تا پسر بودن کِ فروشنده هستن ، پدرشون هم بود . مودب بودن ، احترام میذاشتن . به خصوص اونی کِ بیشتر خوشم میومد ازش .. ما مشتریِ همیشگی ـشون بودیم . حالا از کدوم گوری خرید کنیم ): اون سوپری اونورتریِ که افتضاحه ، هم کوچیکِ ، هم لُره ، هَم بد نیگآ میکنِه ..  بریم بالاتر یه فروشگاه ِ کِ اگه اون خانمه باشه ازش بدم میاد یه بار خرید کردم :| چون بهم پلاستیک نداد و شعار محیط زیست داد بیشعور :)) از تمام اینا بگذریم ، شبا ، زمستون ، این مغازه اون قسمتِ کوچه رو روشن نگه میداشت ! حالا کوچمون ترسناک تر از قبل میشه ؛ چطور بیآم خونه ؟ اصَن اتفاق خوبی نیست .. اصن دیگه ببینم بسته شده بغض ام میگیره :| واقعا ناراحت شدم . تنها چیزیِ کِ میتونم بگم ..

دیشب " آ " تصادف کرده بود ، عصبی بود و نآراحت ! اولین بار بود میدیدم این پسر احساس داره ! خواستم بهش بگم ، گفتم گناه داره الان . عکس گذاشته بود اینستآ ، از اونجآیی کِ کوچه اونطرفی مآ هستن ، شماره پلاکشو برداشتم :)) ولی همیشه رو اعصابمِه . اغلب اوقات چت کردنش اینطوری ِ " کلیک " .. لحظه ای کِ دوس دارم فحشش بدم و بزنمش :| یه ذره گرما نداره این بشر :| بالاخره با ارسال عکس موافقت کردم، خوب شد بلاکم نکرد ! D: بهش گفتم فلان عکست خوبه ؛ رو لاینش بود ، لاینشو پاک کرده بود ، بهش دادم ؛ گذاشتش رو تلگرام ! من ذوق :)) " م " گفته بود خوب شدی بریم ولویی .. ولی اصلا دیگه رو خودش نیآورد ؛ محل نمیذاره .. اصن برام دیگه مُهم نیستی .. هر وقت خودش نیاز داره پیام میده یا به دروغ اینجوری میگه .. معتادِ کلش :| این همه هَم تیکه میندازه بهم .. بی حال ؛ سرد ؛ خشک ، آدم حس میکنه بی خآصیتِ ! برای ِ چی باس با همچین آدمی برم بیرون !

به نظرم بین اینآ " کلیک " فقط زرد و نارنجی کمِ .. نارنجی ولی به نظرم قشنگ نیست .. این رنگ عالی ِ " کلیک " عاشقش شدم عجیب .. مثلا هر روز یه دونه لاک بخری ، خوب میشه :|

   من افکت بوکه (bokeh) دوست داشتم . یه اپلیکیشن پیدا کردم به اسم instabokeh .. " کلیک " خوب شد به نظرم .. برایِ سرگرمی خوبه ..

   سجاد افشاریان ِ خندوانه .. تیکه ی ِ گزارشگرِ شیرازی " کلیک " . یعنی هر وقت میبنَم عآلی ِ ،  اِی گل =)) با اون قسمت اتوووبوس ؛ تآکسی کِ تصادف کردن . من نمیدونم چرا بعضی شیرازیـا بهشون برخورد انگار چیطوُوو شده :| عاقـو من به عنوان شیرازی میگم کِ خیلی خوب بود :))

  • Setare

صُبح خواب بودم ، حدود 8:30 اینا بود ، بابام اومده بود اینجآ .. صداشو میشنیدَم ، اومد اتاق ـَم ، باز رفت ، آب خورد .. باز اومد ! من خواب و بیدار بودم . گفت خوبی ؟ نمیخوای پآشی ؟ دیشب کِی خوابیدی ؟ |: گفت هفته ی پیش آقاءِ واسمون وقت گرفته بوده کِ نرفتیم . حالا قرار شد اگه وقت گرفت خبر بده .. ! منم خواب و بیدار .. هوووم .. بعد میپرسه الان چطوره حالت ؟ خُ بنده یِ خدا الان من خواب ـَم ، نمیدونم کِ ((: دفترچه ـم ُ هم برد و رفت ! چون دفترچه ـمُ برد استرس گرفتم :| خُ شاید مریض شدم اینجآ ..  دیشب به زور غذا میخوردَم .. ناهار امروز بهتر بودم .. ولی حسِ خوبی ندارم ):

دروس ارائه شده ترم رو نگاه کردم .. همش میخوره به عصر و شَب :| ایستگاه ترسناک ، کوچمون ترسنآک ! ملت بی شعور .. اینجور مواقع همش باس دعآ بخونم تا از کنار کسی بتونم رَد بشم :| هیچکس هَم ، هم مسیر مَن نیست .. باید دید ، شاید باز هم تغییر کرد ساعت ها.

   این وسواس واسِه عکس گذاشتن تویِ اینستآ هَم مُعضلی ِ .. |: هیچکس ام نیس موقتا مارو تو تلگرام ببره گروهی چیزی :|

   خودش گفت اومَدی شیراز بریم ولویی .. حالا خودش Pm هَم نمیده :|

    دیگه دَستام میلرزه موقع لاک زدن :/ بازم قرمز ..

  • Setare

این مُدتی که نبودم وابستگی ام به نت کم تر شده بود . تویِ وُرد واسِه خودم مینوشتَم . یه چیزایی میشه از توش در آورد . آزمایش خون کِ دادم بازم بیلی روبین اَم همون بود ( Bill-T  2.42  و D.Billi 0.69 ) دکتر میگفت کبدت زردی داره یکم |: اما چیزیت نیس ، سونوگرافی نوشت ! تو این مدت سونو هم انجام دادم ، مشکلی نداشتم ! هنوز حسایی دارم کِ نمیتونم بیانش کنم ، اتفاقاتی کِ توی معده یا گوارش می افته ! تهوع ؟ آشفتگی ؟ حساس بودن معده ؟ رفلاکس ؟ و همچنان یکم زبون ام سفیده ، بهتر که شدم بهتر شد اما الان دیگه ثابت مونده ! اصلا نمیدونم :| کاش یه دَرد و مریضیِ مُشخصی داشتم |: مثلا دستم میشکست از این حسایِ نامفهوم بهتر بود ! همه جور دم نوشی خوردم ! چایِ دارچین ، زنجبیل ، بابونه .. ! بعد از 1 ماه و خرده ای بستنی خوردم و تنها تنقلات ام خلاصه شده به پفیلا و پآپ کورن !

نی نی کوچولو ، یا خواب ِ ، یا شیر میخواد یا باس عوضش کرد ! همین :/ عروسک خَریدیم 3 تا . راسوی زرد ، فیل صورتی ، پلنگ صورتی دراز ((: راسو رو دادیم ، اما فیل دلم نمیاد بدم ، گفتم واسه خودم میخوامش ، گوله نمک ِ آخه !! اونجا کِ بودم دلم اینجآ رو میخواست و وقتی اینجا هستم دلم اونجا رو میخواد .. حسِ بلانکلیفی .. حسِ اعصاب خرد کُن :| دانشگاه شروع بشه از این حس راحَت بشم . حیاط خوب بود ؛ چایی که دم میکردن با هَم میخوردیم خوب بود .. غذا با هَم میخوردیم .. غذایِ آماده .. هووم .. :/ " م " گفت اومدی شیراز خبر بده بریم ولویی .. ولی خُب باس بتونم یه چی به خواهرم بگم .. بگم کجا میرم :/ مامانم میگه بعد از دانشگاه کار پیدا کن و برو سَر کار .. اونوقـت هر چقدر بخوای میتونی برای خودت مانتو بخری ((: آره میدونم چقدر لذت بخشه که سَربار خانواده نباشی .. اما کاری که راضی ام کنه نیست که .. اینجا بهشت نیست ک .. :|

دلم واسه مَسیر یونی تنگ شده . ایستگاه اینا . دلَم برای کلاس های صُبح هم تنگ شده . صُبح های زمستون بهتر از شب هاشه ! فقط بیدار شدنش عذابی است دَردناک |: اما برگشتش خوبه ، دوس دارم ، هر وقت هم بخوای میتونی برگردی خونه .. یه حس ترسی دارم . تخت ام ، خواب ، از تاریکیِ اینجآ میترسم . همَش میترسم اتفاقی بیفته ، مَریض بشم ، طوری بشه ! بَعد از اون فکر میکنم که هَر جا خواستم برم با خودم قرصِ ضد تهوع می بَرم . بَعد به خودم میگم نمیمیری که ! نهایتش زنگ میزنن اورژانس . بعد یادم میاد خواهَرم عرضه نداره زیاد :| کلا خُل وضع شدم :|

مکالمه من و مامان :

مَن به مامان : حالَم یه جوریه !

مامان : هی نیا به من بگو ، کاری ازم برنمیاد !

من : |:

  • Setare