:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۱۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مغازه» ثبت شده است

سه شنبه عَصر باز رفتم بیـرون . رفتم تآ زیـتـون ، هوا خوب بود . مَردم ویتـرین تماشا میکردن . منم تنها ، هَندزفری به گوش ، دل ـَم میگرفت . یِ مانتو بود صورمه ای با گل هایِ آبی هَمش تو ذهنمـ ه . زیاد خوش نبودم . آهنگِ غمگین نمیذاشتم کِ بدتـر نشم . پسَره تیکه انداخت .. دَمِ در پآیین تـر ، وسایـل عیـد آورده بودن . رفتم باز تا مغازه ، دیدمش .. سِفیـد پوشیده بود منُ ندید ظاهـرا .. آفتآب کِ غروب کرد ، چراغ ها روشن شُد . هوا خُنک بود . یکم حالِ گرفتـم بهتـر شُد .. شآید خواهرم دوشنبه قبول کنِ بریم یِ مانتو واس ـَم بخره :)

دیشب و امروز اتفاق هایِ جآلبی افتاد واس ـَم .دیشب عصبی بودم از دستِ حسام گفتم میشه فحشت بدم گفت آره . فحش هایِ معمولی دادم . بی شعور، خودخواه و خَر و .. و اینکه فقط Gf هآت آدم نیستن منم آدمَم . بعد از چند تا پیام گفت - ولی مَن از تو گله دارم . من - تـو ؟ چرا  - چون هَمون اول بهت گفتم نزار برم طَرفِ دُختـر . رفیق باش واس ـَم ، جلومو نگرفتی . بعد آخرایِ شب دیدم کِ گفته : GF هآمُ به خاطِرت ول کردم . دیگه سَعی کُن نذاری برم طـرفِ دختـر . اصَن شوکه شدم یکم . راست میگفت ؟ باورش بـرام سَخت بود . خوشحال شُدم .. :)

امروز صُبـح بآرون زَد و آفتآب شُد . همه جآ رو بویِ بارون گرفته بود . بهار ُ میشُد حس کرد . عکسُ هَم صُبح گرفتم . پُر از زنبـور بود .. " کلیک "

ظُهر برنـج پختم برای دومیـن بار تو زندگی ـم . یکم زِل شُد . یَعنی خام بود .. زیاد حالـم گرفته نبـود . حسام بعد از ظهر pm داد ، بعد گفت GF ـَم میشی؟ میخوامـت قبول کن ؛ ازت خوشم میآد . اما مَن نمیخواستم GF ـِش باشم ، میخواست بدون ِ اجازه اون کاری نکنم !! یعنی ـآ احساس کردم ازم خواستگاری شد :)) گفت عصـر زنگ میزنـم ، دانشگاه بود .منتظـر بودم ، گفتم ایندفـعـ ه هَم میپیچونـ ه . اما بالاخره زنگ زد .. استرس داشتمآ .. :) اون زیآد صُحبـت میکرد مَن اغلب کم حَرف ـَم چیـزی ندارم بگم . رسیـد خونـ ه داشتیم حرف میزدیـم . چرت و پرت هم میگفـت، میخندیدیـم. میگفت با مَن حَرف بـزن تمرین کُن ، پـررو بشی . بتونی حَرف بزنی .. سرگرم صُحبت بودیم . میگفت با مَن راحت باش اصَن هَم نترس .. اذیت هَم زیآد میکرد . میگفت خونه یِ هردومون الان خالیِ ـآ :| میگفت مثِ رفیـق باشیم . اصَن جنسیت هَم بی خیآلش . sx هم کِ میدونی فکرش ُ نمیکنم . یِ چیزایی رو هم میگفت کِ قبول نداشتم .  بعد یهو گفت 40 دقیقه ـست دارم بات حرف میزنم ! [ تعجب ] تا اینکه شآرژش تموم شُد . گفت اینبار ببینمـت دستآتُ میگیرم ـآ :) قرار بود فردا صُبـح اگه شُد برم همُ ببینیم اما کنسِل شُد .. چون کِ قراره برم خونـ ه ـمون ..

اتفاق دیگه این بود کِ " ح " دوستِ قدیمی ـم .. گفته بود اگه بتونم شُماره مغازه دار رو بَـرات میگیرم . شب پیام داد اونجام و یِ نفر فقط داخلِ مغازست . اینجوری و فلان . گفتم خودشه .. چند لحظه بعد دیـدم شماره طرف ُ و فامیلش ُ بهم داد :O باورم نمیشُد اینقدر کِ خوشحال شُدم . بعد از 3 ترم کِ همُ دید زدیم !! میگفت پسَر خوبیه ، مودَب و کاری و اینا . بهش هَم نمیاد اهلِ این چیـزا باشه خیلی مثبـت بود ! یعنی ذوق مَرگ شدُم .. وای پسَر مرسی داری .. وووی الان هول ـَم . شنبه بهش پیام میدم اما چی بگم ؟ بگم مَغازتون تو مسیرم بوده هَمیشه رد میشُدم همُ میدیـدم :)) امیدوارم واکنش ـِش خوب باشه . فکر کنم متولـد 67 باشـ ه . اسمش هَم ظاهرا افشین ِ ! اصَن فکر نمیکردم اسم ـِت این باشه ! :))

 روحی شب واتس پیام داد گند زد :) چیزایی میگه کِ من بسوزم و عذاب بکشم . از دختره گفت . دلم میخواست خفه کنم روحی رو .. بی خیـال .

  تیمم آرسنـآل 0-2 بآرسآ باخت :| از مسی بیزارم ـآ :|

  " کلیک " سمتِ چپی ُ میخوام :× .. امشب شهرزاد دانلود کنم . صُبح میرم خونه ..

  لعنت به بی پولی .. کاش برم سرکار همه عقده هآمُ خالی کنم مخصوصا دمِ عید .. :((

  • Setare

قرار بود آخر هفته بریم خونه اما نشد . مامان بزرگ ـَم مَریض و بیمارستان بود . پنج شنبه خواهرزادم اینا اومدن اینجآ . عصر رفتن زود . به من هنوز با تعجب و مات نگاه میکنه :) فکر کنم 6 مآهش شُد .

روزایِ پُر تنش ـی برام بود . روحی مثل قبل نبود . گفت میخواد 206 ـِش رو بفروشه . من ـَم میگفتم نَ . حیف ِ ، تو کِ میدونی دوست دارم . میگفت خرج گذاشته رو دستش . خراب شده .. یکم کِ خوب شدیم باز .. صُبح ِ جمعه بود . مثل همیشه پیام داد ، یِ چیزی گفت مَن یِ چی گفتم ، جدی گرفت و شوخی شوخی بهش برخورد . بلاک ـَم کرد :) این ُ ازش انتظار نداشتم و همه چی رو تموم شُده دونستم . لاین و تلگرام بلاک بودم . شبش دیگه آخرِ این رابطه بود . " کلیک " " کلیک "

اولِ رابطه :

دوسِت دارم ، مالِ خودمی ، جوجه یِ مَنی .

نمیخوام غُصه بخوری ؛ گریه کنی . مَن پیشتم تآ تهش .

آخر رابطه :

مَن نمیدونم چِ غلطی میکردی . هر قبرستونی میری برو

هَر *ـهی میخوری بخور .. اصَن برو بمیـر . به مَن چه .

این حقم نبود . مَن ـی کِ حتی وقتی اون شب اون هَمه فحش ـَم داد ، بهم گفت لاشی بلاکش نکردم . با اون همه فحش ! وقتی درخواست داشتم از بقیه که میگفتن اونو ول کُن بیا با مَن دوست شو ، میگفتم نَ ! میگفتم مَن BF دارم :) دیگه بیشتر از این صداقت و روراستی میخواستی . پیدا نمیکنی ! عصر واسم متن و عکس ولنتآین فرستآد . آخِ به چه رویی .. نمیخوام اَدایِ عشق و عاشقی در بیآرم چون چرتِ اما خُب واسه یِ دوستی هَم آدم قلبش میشکنه ، با یِ حرف ، با یِ رفتار ..

جمعه طاقت نیاوردم اِس دادم حسام . اولش گفت شما ؟ فکر میکرده شمارشُ پاک میکنم ! از پسَره پرسید ، گفتم دعوا و بحثِ ، گفتم تو کِ از دلَم خبر داری ، گفت من بهش قول دادم کاری بهت نداشته باشم . گفتم اگه اون یِ روز بره قولِ تو دیگه به درد نمیخوره . گفتم دوستش نداشتم و ممکنه کآت بشه . گفت حرف گوش نکردی ، خودت خواستی برم . گفتم - من هیچوقت نخواستم .

امروز صُبح حُدود 11:30 اینا رفتم بیـرون ، داروخونه . آفتاب داره گرم و خوب میشه ، دوست دارم . استون میخواستم ، یِ لاکِ قرمز شبیه اون قرمزی کِ دوستش دارم دیدم ، خریـدمش :)

هنوز 1 ماه هَم از آخرین امتحان ـَم نگذشته ! انگار 2 ماه گذشته ! ذوق و انگیزه ای ندارم . خواب ـَم زیاد شده .. تا 10-11 صُبح . اونم با حالت عَصبی و خَستگی بلنـد میشم . بعد هَم نت ، چَت ، موزیک ، چایی ، نسکافه .. کارِ دیگه ای ندارم . بیرون به خاطر شکِ خواهرَم و البته سَرما دلَم نمیخواد برم . دلم مسیرِ دانشگاه میخواد . دل ـَم حس هآیِ گذشته ـَم ُ میخواد. دلم اون روزایی رو میخواد کِ چند ثانیه زل میزدم به پسرِ مَغازه دار .. به چه امیدی آیدی گذاشتم زیرِ در مغازه .. یعنی هنوزم هستش ؟ دل ـَم میخواد باز ببینمش .. تو یکی از واضح ترین خاطراتِ دورانِ کارشناسی من هَستی تا الان .. شآید 3 ترم . حتی بعد از گرفتن واحد هآ ، چک میکردم ببینم چه روزایی ساعت کلاس هآم میخوره به باز بودنِ مغازه ـَت . وقتی از در خونه میومدَم بیرون یکی از انگیزه هام بودی ، ترم آخر اصَن تحویل نگرفتی دیگه :)

  دلتنگی واسه دانشگاه داره نآبودم میکنه . مَن همیشه آدمِ دلتنگی بودم .

  دلم میخواست همش تو خیابونآ و این وَر اون وَر ولو بودم. منظورم خوش گذرونیِ و قدم زدن .

  00:00 " کلیک "  / پی نوشت : ولنتاین و زَهرمآر ؛ امیدوارم فردا گشت ارشاد سِکته تـون بده :|

  • Setare

 صُبح چقدر دیـر بیدار شُدَم . چقَ از همون اول دلَـم گرفتـ ه بود . یکی دو ساعـت ک گذشت . گریه هآم شروع شُد . نشستم لـبِ تخـت گریه کردَم و گریه کردم . فیلی رو گرفتـه بودم التمآس میکردم باهآم حرفـ بزن ؛ عروسکِ بیچـاره :) آروم شـدَم ، دوبـاره اشکآم .. یِ آدم جدیـد اومده بود تو لیستم ، از همونآ کِ میگن تو خوبی بیآ همُ ببینیم . از اونا بود کِ میگفت اهلِ چیزی نیست تقریبا . داشتـم بآ اون چـت میکردم .  یهـو ول می کردم می رفتم . صورتمُ شستم . تکیـه دادم به دیـوار سآلن ، نشستم بآزم اشکآم .. :) گریـه هایِ وقـت و بی وقـت .. وَقتی حس میکنی با خانوادَت فرسَنگ ها فاصلـه داری .. حس میکنی تنهآ افتادی یه گوشهـ .. حتی یه دونـه دوست ندآری .. حتی نمیخوام خآلـه باشم .. وقتی خاله ای متمآیـز محسوب میشم کِ حتمآ میگن این آهنگ ـاتُ نذار براش .. یآ میگـن این حرف ُ تو انداخـتی تو دهنـش ! باشه پیشِ همون خاله یِ دیگـش .. باشه کِ یه وقـت از راه به در نشه .. تآ بشه یه مذهبیِ مزخرفـ مثِ خودشون .. ! مَن از خانواده هم شآنس نداشتـم ..

ایـن چِ اختیاری ِ کِ خدا میگـ ه دادم به انسـآن ، اما نَ میتونه خانوآدشُ انتخـآب کنِ ؛ نَ دینـشُ ؛ نَ کشورشُ .. !

بالاخـره یِ روز از ایـن همـِه تنهآیی خودمُ میکشـم و خآنواده هیچوقـت نمیفهمـن چـرآاا (؟)

یـادِ وحیـد اُفتآدم .. این جور مواقـع اگه تنهآ بودم سَریـع زنگـ می زَد ، شآرژ نداشت ، شآرژ میگرفـت .. حَتی وقتی جواب نمیدادَم . باالتمـاس ، زنگِ زیـآد .. چقَ دلَـم میخوآسـت بود . تلگرام رفتـم رو آیـدیش .. عکسِ خودش بود با یِ لبخـنـد .. برعکسِ اون روزآیی کِ بآ مَـن بود . میدونستـی بآ لبخنـد جذاب تر میشی ؟ :) گفتـم دیگـِه حآلـش خوبـ ه . مـنُ فرآموش کرده کآمـل . یعنی الان بآ کیِ ؟ بآ کلی آره و نـ ه شکلک فرستآدم کِ هنـوز هم تیـک نخورده ..

تـو " ح " ! وقتی پیآم میدی جوری عَصبی میشم کِ دوس دارم بالا بیـارَم . توانآییِ کشتنـت رو دارم ! چقدر ازت خواهش کردم بیآ همُ ببینیم ، گفتی بدونِ مآشین نمیشه ، گفتم مگِه معلولی . چقَ خودمو کوچیک کردم ، گفتم شبآ میترسم نگفتی میآم دنبآلـت . ماشین هم کِ نگرفتی ! تو یِ پسَر بچه یِ بی عرضه یِ خودخواه بودی کِ منُ مسخره خودت کرده بودی . این تعریفیِ کِ ازت دارم . " کلیک " پَ لُطفـا خفه شـو .. تو لیاقـتِ منُ نداشتی (:

   بعضی موقع ها دلَم میخواد دلُ بزنم به دریـآ برم داخلِ مغازش بگم کارت مَغازتـونُ بدین ! یا شماره مغازتون ُ بدین ! بعد بگم شماره موبایلتـون نیست کِ . بعد پشتش شمارشُ بنویسه و تمام ! فکر کُن مَن از این دختر پرو هآ باشم . عمرا اگه غرورَم بذاره .. خُ لعنتی چرا تو تانگو و بی تالک ندیدمـت حداقل ..

   رو قبرَم بنویسیـن هیـچوقـت شآد نبـود ..

پی نوشت : به دلیل نظراتِ چرت و پرتی کِ اغلبتون گذاشتید نظرات این پست بسته میشود .. !

  • Setare

دیشب خوابِ مغازه دار رو دیدم .. یادم نمیاد اما یادمه حرفِ ازدواج به میون اومد :| :O خوابِ دوست داشتنی ای و جالبی بود ، همش با هَم بودیم :)) سمینار داشتیم آقای " مُ " موضوعِ سمینارشون در مورد بآزاریابی ِ بازی هایِ کامیپوتـری بود و جذاب بود به نظرم . خودش و یکی از پسرها خیلی آشنایی داشتن . اما استاد حتی نمیفهمید آدما clash بازی میکنن کِ چی بشه :| آخر سمینار هم تریلر بازی the Crew گذاشت ، خیلی خوشم اومد " کلیک " . منم اغلب بازی هایی کِ کردم ماشین سواری بوده و pes و فوتبال . داشتم با هیجان میگفتم چِ تریلر باحالی بود ! خواهرم گفت مطمئنی دُختری ؟ :| گفتم نَ اشتباه شده :)) ولی لاک ُ میزنم :| من اسمم در نیومد واسِه ارائه .. دادم بابا واسم از کافی نت بگیره . یکمم رو خودم کار کنم :| مجبورم .. مجبوووور ..

دیشب " ح " پیام داد بهم .. بعد از چند ماه ، بعد از حدود 2 سال گفت میخوام ببینمت .. گفتم نَ ! من به حرفات اعتماد داشتم اما دیگه ندارم .. حس میکردم بازیچه بودم .. بعدشم کِ رفتی با یکی دیگه .. اما واسِه مَن هیچکدوم حرفاتُ عملی نکردی .. من نمیخوام دیگه ..بدَم اومد ازت .. کآش میفهمیدی اینآرو .. اعتماد داشتم بهت .. میفهمی ؟؟ اعتماد ! آخرش هیچی نشُد .. من مونده بودم و تنفُـر .. اصلا چشمِ دیدنشُ ندارم . پیام هم میده عصبی میشم (:

مکالمه دیشب من و یکی تو تلگرام :

من - هیئت اینا میری ؟
اون - الان هیئت ام ..
من - مُزاحمِ عذاداریت نباشم D:
اون - نَ ، داریم قلیون میکشیم !
من - تفریحه مگه .. عجب |:

بعدش اینُ فرستاد .. "کلیک " پوکیدَم از خَنده .. =)))

خواهرم میره teh ، یه دو روزی تنهام ! خونه خآلی :| مجبورم نون هَم بخرم :| شایدم برایِ اولین بار برنج بپزَم ببینم چی از آب در میاد . حدودا چقدر باید بجوشه ؟ کِ بعد آبکش بشه ؟ :| راستی .. امروز دیدم مغازه سوپریِ کوچمون برگشتن ، یکم اونورتر ، فکر کنم انبارشون بوده ! اینقدر خوشحال شدم کِ لبخند رو لبآم بود ! فکر کنم بهترین اتفاقِ امروزم بود .. شب هم رفتم بستنی کیک خریدم . هنوز مثِ قبل پُر نبود مغازه ! اون یکی کِ خوشم میاد هم بود . 200 تومنی هم نداشتم نخواست ازم . گفت نمیخواد ، چیزی نیست . گفتم اینا اثراتِ بازگشت ِ ((: خواهرم هم بهشون گفته بود خیلی خوب شد برگشتین .. طول کشیده بود بهشون مجوز بدن (:

   دوستِ دَیوووث به این میگن ـآ " کلیک " . بی تربیت :|    امروز مغازه دارو دیدم ، دمِ در با یه پسر دیگه ..

   شمارشُ داشتم ، شُمارمُ نداشت ، نمیدونستم اگه بزَنم تو لیست بَعدش تو تلگرام طَرف شماره مَنو میبینه |:

   بابایِ روشَن فِکر ، هَم آرزوستــ .. چرا از اون اَفکار عَقب اُفتاده نمیآد بیرون خُ .. ):

   این کیِ به خآطرات ِ من لایک ِ منفی میده .. :/ 

   من .. در انتظآر بآرون ..

  • Setare

سمینآر و تحقیقآت بآزاریآبی داشتیم . دو نفر ارائه دادن .. بعد همون دو نفر شماره شانسی میگن تا دو نفر بعدی واسه ارائه انتخآب بشن ! بینِ دو کلاس به استاد گفتم من جلسه اول باهآتون صحبت کردم شما قبـول کردین آخرایِ ترم ارائه بدَم . گفت نَ نمیشه شآنسی ِ دیگه (: استادِ نآمرد :| حرف زدی پآش وایستآ .. به خواهرم گفتم من دیگه نمیرم دانشگاه :| یعنی میرم اینو میخوام بیفتم ! مسلمآ 10 نمره تشریحی ُ کامل نمیگیرم کِ بی خیآلِ 10 نمره ارائه بشم .. !

ظهرا گرمه ، صبح و عصر خنکِ رو به سَرد .. از بآرون هَم هیچ خبری نیست .. شب موقع برگشت مغازه دار رو دیدَم ، پیاده رو بود ، شروع کرد سیگار کشیدن .. پیراهن صورتی و ریش :| چرا اینقدر جدی ای آخِ پسر .. :| یادم نیس تاحالا دیده باشم بخنده ، نمیدونم ! .. یا حتی با گوشی صُحبت کرده باشه ! از این ها کِ بگذریم تو کِ هیچ اقدامی نمیکنه این زل زدن ـت تو صورت آدم معنیش چیِ ؟ ((: هندزفری گوشم بود ، تو حال و هَوایِ خودم بودم . هوا هم خنک بود .. آهنگِ رامیار - منه روانی فقط پلی میشُد . آدم چشمش میخوره به بعضی آدمآ .. یه پسره یادمه ایستاده بود . بعد همون یهو رسید بهم ، دقیق کِ نمیشنیدَم اما میگفت : میشه هَندزفری ـتُ دربیاری یِ لَحظه ! منم ولش کردم رفتم بَنده یِ خُدا رو .. ((:

- لاکِ آبی دوس نداری چرا میزنی خُ ؟ - واسه تنوع ! - آخه آبی شد رنگ !؟ - خُب بعد عوضش میکنم غُر نزن واسه تنوع ِ ، مکالمه یِ خودم بود با خودم :|  .. " کلیک " . طیفِ رنگآیِ گرمُ بیشتر دوست دارم !

    یکی از بچه هایِ کلاس عَمِه شده ، قرار شد خرما یا حلوایِ خرمآ بیآره D: .. یکی از پسرا هَم میگن نآمزد کرده ..

    جمعه صُبح بابام اومد .. با بلال و انار و اینآ ^__^

   دوس دارم سرمُ تآ ته بتراشم ! نَ دیگه میریزه ، نَ میخواد شونه کُنی نَ بشوری .. (:

  • Setare

از همین اولِ صُبح یه آدمِ بی حوصله یِ بی اعصآب ، واقعا چطوری میشه کِ بعضی روزا حسِش نیست ! امروز آخرین قرص ـمُ خوردم . وقتِ دکتر هم دارم اما از اونجایی کِ ازمآیش هآم اُکی بود و الان ـَم مشکلی ندارم ، نمیرم دیگه .. یکی از معضلات ِ مآ اغلب نداشتنِ نون ِ :| یعنی من صُبحآنه رو با همین " کلیک " کنار اومدم :| خُ مَن ـَم کِ بدَم میاد برم نونوایی :| چرا با یِ نسلِ دهه 70 ـی اینکآرو میکنین آخِ .. :|

شنبه دوستآم اومدن دانشگاه .. سمینار قرار شد براساس شماره هآیِ اتفاقی بچه ها بیان ارائه بدن .. ولی استآد قرار بود من آخر ترم ارائه بدم ـآ ! :) پژو پارسی کِ تآ نصفِ مسیر کوچه رو داشت دنبالم می اومد .. آخِ بگو تو اصَن چی داشتی کِ مزاحمِ یه خانوم باشخصیت شُدی :| پسره یِ زشتِ ایکبیری :| مَن اَ همون بچگی شانس نداشتم :| به قولِ " اَ " همیشه یِ خوشگل میبینی کِ با یِ آدم تُخمی دوست شده :)) ایشالا یه متنآسب پیدا بشه کِ هیچ کدوم تخمی محسوب نشیم :))

تربیت بدنی داشتیم .. قبول نکرد سکشِن بعد بیام و کنارِ دوستام باشم . انتظار داشتم رشته ورزشی باشه اما قصد داره ایروبیک باهامون کار کنِه ، بی نهآیت گرم بود . این دو سه روز حواسَم به مغازه دار بود اما بیشتر تهِ مغازش نشسته بود ! داشت رو روحیه ام تاثیر میذاشت این قضیه :| تآ اینکه دیروز دمِ در مغازه ایستاده بود و تکیه داده بود . چشم تو چشم شُدیم دیگه روم نشد ادامه بدم :| مشکی پوش ، ریشی ، به نظر دپ هم می اومد و زشت حتی .. فکر کنم اصلا یادش به من و این جریانا نبود .. اون موقع هَم کِ منتظر سبز شدنِ چراغ بودم حواسش نبود .. احتمالا یه کسی ـش فوت شدهـ .. ترم آخری چرا اینطوری شد یهو ..

   دیشب برنامه 90 و هآدی نوروزی اشکمُ در آورد بدجور .. :( روحش شآد ..

   از این میخوام " کلیک " قرمزش .. قرمزِ خوشرنگـ .. اووفـ :| نیست چرا اینجآهآ ؟؟ چـراآآ ؟

   مطالب اینجآرو هَم دارم یکی یکی برمیگردونم بلاگفآ .. (: تغییر آدرسِ اینجا سودی برام نداره چون دنبال کنندگان آدرس جدیدو دنبال خواهند کرد .

  • Setare

صبح بیدار شدم به امید حذف و اضافه ! اما تویِ لیست نبود . امروز دو تا کلاس داشتم . اندیشه 2 و سیاست هآیِ پولی و مآلی .. روزایی که از ساعت 14 کلاس داشتم همیشه خوب بودن ! ورودی جدید هآ اومده بودن اما خیلی شلوغ نبود . از چندین روزِ پیش بین دو راهی بودم واسه درس انقلاب ، بینِ سه شنبه و پنج شنبه ! " کلیک " . سه شنبه ها تک کلاس بود و ساختمان ما برگزار نمیشد ، توی ساختمان معماری ها بود .. نمیدونستم سه شنبه رو تعطیل کنم واسه خودم یا خونه باشم دپ میشم . از طرفی نمیخواستم برم پیشِ معماریِ .. از اونور یه دوستِ جدید تویِ سایت آشنا شده بودم کِ ترم اول معماری هست و گفتیم سه شنبه ها همو ببینیم :| داشتم از فکرِ درس انقلاب روانی میشدم .. از دو راهی هآ متنفرم .. عصبی ـم میکنه .. قبل از کلاس اندیشه رفتم آموزش دیدم شلوغه ، بی خیآل شدم .. بعد از کلاس رفتم ، مسئول ها خسته شده بودن ، هنوز 3-4 نفر بالایِ سرشون بود .. گفتم میخوام یه درس عمومی رو جا به جآ کنم .. گفت ورودی چندی ؟ اشتباهی گفتم 93 .. گفت تا الان کجا بودی .. یهو پریدَم وسطِ حرفش گفتم 92 :)) حتی یادم نبود ورودیِ چندَم :| از ساعت اداری گذشته بود ، گفتن دیر اومدی دیگه انجام نمیدیم .. منم تا کارم ضروری نباشه التماس نمیکنم . ول کردم اومدم بیرون . کلاس بعدی با 6 نفر تشکیل شد .. یه درسِ سخت که مربوط به اقتصآدِ کلان میشه .. درسی کِ هیچی ازش نفهمیده بودم :| اما با شناختی کِ از استاد دارم دست نمره اش خوبِ .. گفت فقط قیافه مَن براش آشناست .. دو ترم پیش باهاش بهره وری داشتم ! کلاس رو زودتر تموم کرد .. زنگ زدم خواهرم با هم رفتیم تا به وقتِ مشاوره اش برسه .. حدود 8 رسیدیم خونه .. کلی هم خندیدیم .. تصور کنین یه دختر مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، موها بیرون ، رژلبی ، با یه خواهر ساده یِ چآدری .. :)) همیشه به شوخی میگم تو گشتِ ارشادی منو گرفتی الان :))

عاقو شب سایتِ دانشگاه رو باز کردم ؛ دیدم حذف و اضافه هنوز فعاله .. گشتم تویِ درس انقلاب .. دیدَم همون ساعتی کِ میخوام اضاف شده :O .. دقت کردم .. ظرفیت 38 تا ؛ ثبت نام شده 37 تا !! باورم نمیشدآ .. " کلیک " دوباره چک کردم .. نمیدونی چِ حسِ خوبیِ وقتی میبینی کلاس فقَ یه دونه جایِ خالی داره و درسُ میگیری .. اصن اون یه دونه حقم بود ، سهمَم بود ، مالِ من بود ! ^__^ در عوض فردا تعطیل ـَم :(

خاطره ای کِ استاد اندیشه تعریف کرد : میگفت یه دانشجویِ پسر داشت ، موهاش سیخ رو به بالا بود ( یاد هنرستانِ خودم افتادم ) :)) .. بهش گفتم چرآ اینجوریِ و فلان ؟ گفت : استاد زدمش سَمتِ خدا =))) .. استاد : خُب صافش کُن سمتِ قبله تا 19 ـتُ بدم 20 .. :)) چقَ خندیدم D:

   برگشتنه مغازه باز بود امآ بازم نبودش ، انگار یه چیزایی دیگه مثِ قبل نیست ، کآش میدونستم چِ اتفاقی افتاده !

    سال اول دبیرستان ، 3-4 نفر بودیم اکیپی .. زنگ تفریح کِ میخورد شروع میکردیم به خوندنِ یه آهنگ همزمان .. با این آهنگ کلی خآطره داریم .. " کلیک " بچه مثبت بازی در نیارین ـآ ! D:

  • Setare

صُبح مثل همیشه ظرف ها رو شستم . نت گردی ؛ چت .. لاکِ قرمز .. چقَ خوشرنگِ آخه ، تصمیم داشتم برم دانشگاه . عصر کلاس شروع میشد تا 20:30 شب :| آماده شدم برم ، همزمان خواهرم هم اومد خونه .. حالش امروز یکم بهتر بود فکر کنم .وارد دانشگاه کِ شدم اول دو تا از پسرایِ همکلاسی ُ دیدم و سلام و این صوبتآ .. بعد یکی از دوستآم اومد . یکی از دوستامون هم سرکلاسِ درسِ دیگه ای بود ، بعد به ما ملحق شد . تحقیقات بازاریابی داشتیم و بعدش سمینار بازاریابی .. حدود 7 نفر بودیم . اسم هامون رو نوشتیم .. در صورت هیچ گونه غیبت ، حضور و غیآب 1 نمره داشت اما به ما گفت شماها میتونید 1 جلسه غیبت کنید و نمره رو میدم بهتون .. در مورد سمینار هم توضیح داد .. 10 نمره ارائه :| من کِ نمیتونم .. اینُ کِ گفت استرس گرفتم ! بقیه 10 نمره هم از همین ارائه هآست کِ بچه ها به صورت خلاصه به استاد میدن و استاد به مآ ..

کلاس ُ تموم کرد .. بچه ها رفتن .. استاد داشت میرفت صداش کردم ، گفتم استاد من نمیتونم ارائه بدَم .. اصلا نمیتونم و این صوبتآ ! گفت میتونی .. مثل ِ شما زیاد هست و اتفاقا خوب هم ارائه دادن ! گفتم ولی استاد من اصلا نمیتونم .. ارائه ام خراب میشه .. میشه پاورپوینتُ بهتون بدم یه نمره ای بهم بدین ؟ گفت نَ اصلِ درس ارائه ـست .. گفتم استاد خواهش میکنم .. گفت میذارمت واسه آخرایِ ترم کِ واست راحت تر باشه ( احتمالا هم بچه ها کم میشن ) .. و گفت واست شرایط خاص مد نظر میگیرم و چنین چیزی .. یادَم نیست دقیقا .. الان سمینار واسِه منی کِ تازه تونستم از سوپری خرید کنم یه کآبوسِ .. استرسِ شدید داره واسَم .. بهش کِ فکر میکنم روانی میشم یهو :| حالا چِ خاکی تو سرم بریزم :( اگه دیدین مثِ دیوونه هآ شدم بدونین واسه درسِ سمینار ِ:|

موقع رفت یه پسَر دیگه ای داخلِ مَغازه بود .. موقعِ برگشت هَم یه آقایِ سن بالا .. شآید پدرش یا صاحبِ مغازه یا .. خودش نبود . احتمالا اتفاقی رُخ داده کِ اون روزم مشکی پوشیده بود .

   فکر کردم فردا صُبح تربیت بدنی داریم ، اما شروعش از 11 مهر هستِش ، خوب شد متوجه شدم . صُبح میخواستم برم گیج و ویج :|

   دپرس ـم یکم .. یکم گریه لازمم / یکی هَم نیسـتـ بگه به تـو دورت بگردَم ( بنیامین ) !! ):

  • Setare

خواهرم امـروز خونه بود ، صُبح رفـت آزمایش داد و آزمایش هآیِ منُ هم گرفت . همـش تویِ رنـجِ طبیعی بود . " کلیک " " کلیک " ( عکس موقتی ) .. عصر رفتم بیـرون ، اگه زودتر رفته بودم شاید بیشتر خوش میگذشت بهم . اما میدونستم مغازه دار بازه ! راستـش خیلی دلَـم گرفـت .. دلیلـش شآیـد خنده دار باشـه .. ولی هر 3 باری که رفتم بیرون و از جلو مغازه دار رد شدم .. اصلا حواسش نبود به چیزی .. دوبارش مشتـری داشت . امـروز نَ مشتری داشت و نه کسی داخل مغازه بود . خودش بود . تیپِ مشکی زده بود و یکم ریش . حدس زدم کسی فوت شده .. موقع برگشت داخل مغازه رو نگاه کردم ، سرش تویِ گوشی ـیش بود ! دلم گرفت . با خودَم گفتم خُب این تـرم آخری هم با مآ کنآر می اومَدی . عادت کردم به این جریانات خُب .. نگاه ها .. اصلا چرا دیگه نمیای پیاده رو سیگار بکشی :| نمیدونم اما اگه اینجوری پیش بره میدونم نآراحـت میشم .. با اینکه میدونم همش الکی بوده و نه خبری بوده .. اما شاید به همیـن دلم خوش بود ..

بعد رفتم دوباره کوچه یِ رو به رویِ دانشگاه .. دیشب از " آ " آدرس باشگاه تختیُ گرفته بودم ، از 3 جهت بهم آدرس داده بود :| حتی حاضر نبود بگه باهات میام :) این بار پیداش کردم و برگشتم .. بازم از دور نیم نگاهی انداختم به مغازه ، بازم سرش تویِ گوشی بود .. خیابون ها شلوغ تر بود .. داشت شب میشد .. چراغ هآ کم کم روشن میشدن .. چقدر بعضی اوقـات این BF GF ها کِ رد میشن رو اعصاب ـَن ، دلگیره خُ .. چقدر سعی میکنم نبینمشون .. چشمم نخوره بهشون ..

خوش به حالِ اونایی کِ فردا میرن مَدرسه .. یادش بخیر ، کیف و مانتو و همه چیز آماده بود .. سرِصف .. اَه .. کآش اون روزآ برمیگشت .. لَعنت ، کِ هیچ کاریش نمیشه کرد ..

   خیلی بده کُلی خسته ایِ خوابت میاد .. میبینی تازه ساعت 10 ایناس .. باس عادت کنیم به عقب رفتن ساعت هآ .. :|

    بارها این پست ـمُ میخونم و میگم یادش بخیر .. " کلیک "

  • Setare

شبآ خوابِ دُرست ندارم ، صبح و شب هِی wc .. مَسخرست خیلی . خسته شدَم دیگه .. کاش میشد هیچی آب نخورم بمیرم :| از طرفی خواهرم هَم نمیگِه بریم دکتر ، یا حداقل زنگ بزنه بآبآم ، خودمم دیگِه از دکتر و آزمایش خسته شدم . از پزشک تبیان سوال کردم ، گفت شآید دیآبت بی مزه داری .. گفت باید آزمایش بدی تآ مشخص بشه .. حسآبی کلافم کرده .. مَن نمیرم دانشگاه ، نمیرم ..

عَصر بالاخره تصمیم گرفتم برم پآرامونت ، مغازه دار .. از 6 گذشته بود کِ رفتم .. صُبح لاک زده بودم ، کفشم ُ کِ پوشیدَم لاکم خراب شد ، عصبی شدم یکم . تو راه همش حس میکردم باس برم wc :| فقط میگم کِ معلوم باشه چه عذابی میکشم :| هوآ خوب بود ، شلوغ بود . داشتم به مغازه نزدیک میشدم ، از دور دیدم کِ مشتری داره ، دیدم نمیشه ! 2 نفر دیگه هم به جز خودش فروشنده بودن ! رَد شدم ، رفتم دو تا لاک خریدَم . برگشتم ، همش دلم میخواست مثِ قبل تو پیاده رو ، رو به رویِ مغازش باشه اَما .. بازم مشتری داشت :| رَد شدم یه نیم نگآهی انداختم و دیدمش .. همون پیرآهنِ صورتی ـشُ پوشیده بود .. منتظر بودم چراغ عابر پیاده سبز بشه .. نگاهم سمتِ مغازه بود ، اما خبری نشد کِ نشد .. شآنس هَمراهم نبود :| هوا داشت تاریک میشد ، چراغ هآ تآزه روشن شده بودن ، همون لحظه ای از عصر کِ عاشق اش هستم .. لحظه ای کِ چراغ هایِ ماشینا به مرور روشن میشن .. هوا خوب بود .. آخ چقدر دلم برای پسرایِ خوش تیپِ شیراز تنگ شده بود :)) مرتضی پآشایی میخوند .. همین کِ توی وبم گذاشتم .. قلبم رو تکراره .. رفتم داروخونه ، مارکی کِ میخواستم نداشت . شب شده بود .. کوچمـون رفتم سوپری ، کیک و ویفر بخرم .. خواهرم اِس داد کجایی .. یه لحظه ترسیدم نکنه بابا باشه :| خواهرم میگفت نگران شدم دیر اومدی ! حالا ساعت چند بود ؟؟ 8 :|

طرف چند روز بود اومده بود تو لیستم ، صحبت رسید به اینجا کِ بریم چمران ، پیاده روی ، یکم صحبت کنیم ، با اینکِه یه لحظه دلم خواست گفتم نَ ! بعد امروز رسید به این کِ دوسِت دارم و نخواستی با هَم باشیم و .. ، اینجوری من روز به روز وابسته تر میشم و زجرآوره و بیا چت رو تموم کنیم .. فکر کنم اینم کآت کرد رفت :| جز اینکه اعتماد نداشتم ، قیافه هم واسم مهم بود :|

اگه زنده بودم ، میخوام شب عروسیم از dj.mavi دعوت کنم ! احتمالا با داماد اشتباهش بگیرم . هم دوست داشتنیِ هَم کارش خوبه ..

امروز گزارشگر والیبآل گفت : بـدجآیی رفـت تووش :| =))

پی نوشت : یکم افسرده شدم ، فکرای مُردن میکنم .. پوچی ، به درد نخور بودن ، اضافی بودن ، جذاب نبودن ، اینکه همش مریض ام .. اینکه بمیرم جز خانواده کسیُ ندارم . کسی نیس گریه کنِه ، نَ دوستی چیزی .. فقط خواهشآ رو قبرم ُ پر از گلبرگ هایِ گلِ رز کنید .. سفید و قرمزش ..

  • Setare