:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

589 !

سه شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۱۴ ب.ظ

خواهرم امـروز خونه بود ، صُبح رفـت آزمایش داد و آزمایش هآیِ منُ هم گرفت . همـش تویِ رنـجِ طبیعی بود . " کلیک " " کلیک " ( عکس موقتی ) .. عصر رفتم بیـرون ، اگه زودتر رفته بودم شاید بیشتر خوش میگذشت بهم . اما میدونستم مغازه دار بازه ! راستـش خیلی دلَـم گرفـت .. دلیلـش شآیـد خنده دار باشـه .. ولی هر 3 باری که رفتم بیرون و از جلو مغازه دار رد شدم .. اصلا حواسش نبود به چیزی .. دوبارش مشتـری داشت . امـروز نَ مشتری داشت و نه کسی داخل مغازه بود . خودش بود . تیپِ مشکی زده بود و یکم ریش . حدس زدم کسی فوت شده .. موقع برگشت داخل مغازه رو نگاه کردم ، سرش تویِ گوشی ـیش بود ! دلم گرفت . با خودَم گفتم خُب این تـرم آخری هم با مآ کنآر می اومَدی . عادت کردم به این جریانات خُب .. نگاه ها .. اصلا چرا دیگه نمیای پیاده رو سیگار بکشی :| نمیدونم اما اگه اینجوری پیش بره میدونم نآراحـت میشم .. با اینکه میدونم همش الکی بوده و نه خبری بوده .. اما شاید به همیـن دلم خوش بود ..

بعد رفتم دوباره کوچه یِ رو به رویِ دانشگاه .. دیشب از " آ " آدرس باشگاه تختیُ گرفته بودم ، از 3 جهت بهم آدرس داده بود :| حتی حاضر نبود بگه باهات میام :) این بار پیداش کردم و برگشتم .. بازم از دور نیم نگاهی انداختم به مغازه ، بازم سرش تویِ گوشی بود .. خیابون ها شلوغ تر بود .. داشت شب میشد .. چراغ هآ کم کم روشن میشدن .. چقدر بعضی اوقـات این BF GF ها کِ رد میشن رو اعصاب ـَن ، دلگیره خُ .. چقدر سعی میکنم نبینمشون .. چشمم نخوره بهشون ..

خوش به حالِ اونایی کِ فردا میرن مَدرسه .. یادش بخیر ، کیف و مانتو و همه چیز آماده بود .. سرِصف .. اَه .. کآش اون روزآ برمیگشت .. لَعنت ، کِ هیچ کاریش نمیشه کرد ..

   خیلی بده کُلی خسته ایِ خوابت میاد .. میبینی تازه ساعت 10 ایناس .. باس عادت کنیم به عقب رفتن ساعت هآ .. :|

    بارها این پست ـمُ میخونم و میگم یادش بخیر .. " کلیک "

  • Setare

مغازه

نظرات  (۱۲)

عنوانِت چرا اینجوریه ؟!

چرا روزای مدرسه برگرده خو ! ما شکنجه میبینیم !
ما هی دوس داریم تعطیل شه شما میگوی باز شه !؟

پاسخ:
خب زده پست ِ 589 ـُمِ بر اساس آرشیو !!

مَن چیکار شُما دارم خُ .. مدرسه واسِه من برگرده :/
من 540 تا پست دارم از من جلویی
شب زود خوابیدم. از شش بیدارم الان :/
بیچاره مغازه دار :(
جواب آزمایش: خداروشکر
:X

پاسخ:
مالِ من اون جدیدا هم نیومد ): مُهم نیس ای چیزا کِ ^_^
من 8:30 اینآ بیدار شدم :/
و بیچاره من :D
قربونـت عزیزم .. :* ;x
  • عرفـــــ ـــان
  • منم نمیتونم بهشون نگاه نکنم :/
    ولی من اصلا دورانِ مدرسه رو دوست نداشتم ، صد سالِ سیاه میخوام برنگرده ! :|
    پاسخ:
    هآو :/
    آره گفتی D: .. معلومِ سخت گذشته بهت :-"
  • عرفـــــ ـــان
  • آره خیلی سخت گذشته :|
    پاسخ:
    عیب نداره پس فکرش نکُن .. 
    آهنگ جدیدت باحال بود :)))
    فک کنم از سیوان خسروی بود عآیآ ؟

    در هر حال از پائیز متنفرم تا سن 20 سالگی بعدش خعلی خوشَم خواهد آمد D:
    پاسخ:
    آره سیروان خسروی - خاطرات تو

    اوهوم .. کِ اینطور ..
    راه داره عزیزم... راه داره... شما یک پیچ هم بخوای باز کنی، ناشی بازی در بیاری پیچ خراب میشه و دیگه باز نمیشه...

    پاسخ:
    واسِه چی منظورتون ِ ؟
    حالا حتما آزمایش light yellow رو باید میذاشتی؟؟؟ :)))))
    اه اه حالم به هم خورد :)))
    خدارو شکر که نرمالی...
    پاسخ:
    باس اجازه بگیرم تو پست هام چی بذارم ؟ (: واسِه خودم گذاشتم ..
    مِرسی ..
    این قضیه مغازه دار رو برام توی نظر خصوصی توضیح بدی ممنون میشم... :)
    پاسخ:
    هَمِه چیُ نباس کِ توضیح داد خُ :| 
    مدرسه:)
    کلا بیرون نمیرم ولی با جی اف بی افایی ک گفتی موافقم :)
    پاسخ:
    اوهوم .. 
  • آقای سر به هوا ...
  • بله طبیعی بود جواب ها :دی
    پاسخ:
    بله دیگه آقایِ دکتر ^_^
  • هامون هامون
  • اون قسمت bf و gf که رد میشن ... با هم همدردیم .. رو مخ بنده هم هستند :))

    مخصوصا توی اتوبوس که دلم می خواد جفتشان را یک کتک مهمان کنم . واقعا مزخرفن ...

    پاسخ:
    آره واقعا ..
    نَ دیگه تا اون حَد :))
  • نرگس جوان
  • وبت رو دوست دارم
    و نوشتنت
    ادم هی میخواد بخونه
    پاسخ:
    مِرسی عزیزَم ..
    :گُل

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">