:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

641

دوشنبه, ۲۸ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۰۰ ق.ظ

امتحان هام بَد نبودن . یکم تـاریخ خوب نبـود . فقط یِ بار روحی اومَد . همون امتحآنِ اولی . دیر کرد عَصبی شده بودم ازش . کلا از اون دیدار اصن راضی نبودم به دلایلی . قرار بود جُمعه حسام بیآد اما کنسل شُد .

این مُدت بیشتر درگیرِ روحی و حسام بودم . درگیر احساسآتِ خودم . اینکه حسام دوستم نداره ، دوستِش دارم و روحی کِ دوستم داره و چندان دوستش ندارم . اون روز از CM هآیِ لاین شروع شُد . حسام نوشته بود اجآزه نمیگیری از این پست هآ میذاری و فلان .. منم گفتم به اعصابت مثلث باش عَیزم . میدونستم روحی میبینه . روحی اومَـد گفت به آقا حسآم ـِت برس .. شُما خوش باش .. به عزیـزت برس . بای داد . بعد هَم این دو تا " کلیک " " کلیک " . همون لحظه حسی نداشتم . تو دل ـَم گفتم به ت*مم .. :| . بعد حسام اومد گفت روحی تویِ لاین اَدش کرده .. هر دو هَم اسکرین گرفتن بهم دادن .. روحی فهمید چرا BF نمیخواستم . چرا نمیخواستم وابسته بشیم . چون حسام گفته بود BF پیدا کُنی مَن میرم . اما جُز این هستم کنارت ..روحی به حسام گفت من میکشم کنار نذار غُصه بخوره ، تنهاش نذار .. به من هَم گفت میرم . حسام منُ با این شرطش اسیـرِ خودش کرده بود . چون میخواستم بمونِ . مجبور بودم BF نگیرم .

دوباره چت کرده بودن و روحی به حسام گفته بود کِ من دوستش دارم اما اگه بخواد با تو باشه ، و دوست داشتنش زوری باشه نمیخوام . حسام هم گفته بود من گفتم bf بگیره میرم و این چیزا .. گفت تو تنهایی ها کنارش بودم دلداریش دادم و بهم وابستست و میگه دوسِت دارم ، روحی گفت اون بهت وابستست من میزنم زیر قول ـَم و میرم تو بمـون . تآ آرامش داشته باشه . فقط نذار غُصه بخوره . نذار تنها باشه ازت مَمنون میشم . روحی بهم گفت عَوضی ، پَست ، گفت خیلی عوضی ـَم . گفت و گفت ! :( به حسام گفتم تو کاری کردی کِ من BF نگیرم . چون نمیخوام بری . حرفامُ بهش زدم . یکم بعد یکدفعه گفت مَن میرم . وقتی اینُ میگه 1 ثانیه نمیشه اشکم میاد پاییـن . التمآس کردم . نشون داد کِ داره به روحی PM میده و قسم میخوره کِ میره . گریه میکردَم میگفتم حَق نداری بری . من حرفِ دلمُ بهت زدم . خواهش کردم .. گقتم تو نمیتونی تصمیـم بگیری . میگفت دل ـَم میخواد . حسام از روحی میخواست باهام بمونه تا بره ، از طرفی روحی از مَن بد میگفت ! روحی میگفت فکر کردم پآکِ . حسام میگفت به خدا دُخترِ خوبی ِ .. روحی میگفت حسام ولش نکن . نمیخوام تنها باشه . نمیخوام گریشُ ببینم ، تو بری دیگه نمیتونه . من آدم دروغگو نمیخوام ! حسام قسم میخورد میره .. حسام گفت مَن تا حالا دستشُ نگرفتم . یِ بار بیشتر ندیدمش :( ( کآش دستمُ گرفته بودی ) .. :( حسام قسم ناموس و اینا خورد کِ میره . روحی گفت من هرچی از دهنم در اومده بهش گفتم ! حتی گفت من Bf ـِش نبودم تا حسام بمونِ :( حسام قبول کرد بمونه اما گفت فقط میگی چشم بهم . عصبی بود حرفایِ بد میزد . به هردوشون پیام دادم کِ : دیگه با هم حَرف نزنین . مَن میرم بمیرم تا تموم بشه . مَن اسباب بازی نیستم آخِ :(( آف کردم رفتم . حسام اِس داد بیا منتظـرِ جوابِ توایم .. زنگ زد . تآ اینکه این اسُ داد : " کلیک "  زُل زده بودم بهش و اشک میریختم . گفته بود هردومونُ بلاک میکنه و میره . میدونستم وقتی با هَم حرف بزنن هر دوشونُ از دست میدم . حسام از هَمون اول هم منُ نمیخواست کِ راحت ول میکنه میره .. کآش روحی ای در کار نبود . مَن بودم ُ یِ دوستی ساده با حسام :( .. کلی گریه کردم . هِق هِق گریه کردم . با اشکام میتونست سیل بیآد . دورِ تختم فقط دستمآل بود . آهنگِ من کِ آدمِ بدی نبودم فقط ریپیت میشُد . از 2 تا 3 شب روحی فقَ بهم فحش می داد . میگفت تو یِ عَوضیِ نآمَردی .. خیلی . پَستی .. گفت دستِ منُ میگیری اما دلت جایِ دیگست ؟ بهم گفت لاشی . گفت هَمیشه یادت باشه به جونِ مامانم نمیبخشم ـِت هیچوقـت . گفت دل ـَمُ شکوندی . تا میخواستم حرف بزنم فُحش میداد میگفت خَفه شو . هِی میگفت لاشی و مَن با خودم فکر میکردم تهمتِ ! اسممُ تویِ گوشیش کرده بود شکلکِ آدم برفی . میگفت تو تَموم میشی . بَهار میاد .. " کلیک " + خدا تو شآهِدی اینجوری نَبود . تمامِ این مُدت عَذاب وُجدان داشتم . خواستم دلشُ نشکونم بَدتر شد . خواستم دیگه گُل نکشه . خواستم گریه نکنه . همه یِ کارام از دلسوزی بود و به خاطرِ خودش . حِسام اونجور کِ باید منُ نمیخواست ، عشقش کسی دیگه بود . ما فقط مثِ رفیق بودیم . واسِه هَمین با روحی نمیدونستم چیکار کنم . چون حسامُ دوست داشتم . منتظر بودم روحی همه جآ منُ بلاک کنِ و بره .  با اینکه گفت واسِه مَن تو تموم شُدی .. حرفِ آخرش " کلیک " ..

دیشب .. روحی پیام داد .. خیلی حرف زد . منم دَرس داشتم .آخرایِ حَرفش داشت میگفت میخوام پیشم بمونی . نمیتونم از فکرت دَر بیام دارم دیوونه میشم . مَن هی میگفتم بعد از اون حَرفا نمیتونم . میگفتم هیچی نمیخوام . BF نمیخوام . میخوام تنها باشم . مَن مثِ سابق نیستَم . گفت نمیذارم تنها باشی .. امروز صُبح یا ظهر زنگ زد 2 ساعت حَرف زد . گفت توروخدا بمون . التمآس کرد . داشت پشتِ گوشی هِق هِق گریه می کرد . طاقت نداشتم گریه کنِ .. نفسش بالا نمی اومد . میگفت تا الان غَذا نخورده . گفت گُل کشیـده بود . چون مَن دیگه رفته بودم . گفت جونِ مامانشُ به دُروغ قسَم خورده و " کلیک " ! میگفت مگه نمیخواستیم اینجوری باشیم اونجا بریـم ، ارم بریم .  آخرِ هَمه یِ اینا با اینکه از ته دل ـَم راضی نبودم قول دادم بمونم . میگفت اون حَرفا رو زدم چون داشتم آتیش میگرفتم و میسوختم ، طاقتشُ نداشتم و من هَم گفتم شآید زمان میبره حَرفا رو فراموش کنم .. !  + اگه حسام برگشت تکلیف ـَم چیِ :( چیزی کِ خودم میخواستم این بود کِ اِس بدم حسام بگم منُ از بلاک در بیار . اما چقدر التماسش کردم بَس نبود ؟

هَمش تو فکرِ حسام ـَم . روحی میگفت تو از رفتنِ حسام نآراحتی و فُحش هآیِ مَن . دقیقا هَمین بود . هَر دوشون کامل از دل ـَم خبر دارن دیگه . شآید باید بَعـدها به دُختـرم یآد بدَم مهرَبـون نباشه ، دِلسوز نباشه .. !کِ گیـر نکنِ تویِ این مَردُم ، شَهر ..

یعنی حسام الان چیکار میکنه ؟ با GF ـاش سرگرمِ ؟ به منم فکر میکنه ؟ نکنِ فکر کنِه با روحی دارم خوش میگذرونَم ؟ دلم براش تنگ شده .. :(

  بریم یِ جآ داد بزنیم .. اینقدر داد بزنیم کِ صِدامـون دَر نیـآد ..

  " کلیک " اولی کَف خوابِ خوبه .. دومی رَنگش خوبه .. 8)

پی نوشت : هیچوقت وقتی دلتون با کسی دیگست نرید با کسی دیگه . گیر میکنید توش .

  • Setare

دوست

گریه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">