:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

669

شنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۲۹ ق.ظ

این چند روز هَوا عالی شُده .. بهاری ، خُنک ، بارون هآیِ بهاری . نم نم ، شدیـد .. زمیـن خیس . بویِ بهارنارنـج . همه جآ سبز . حالِ آدم ُ خوب میکنه شآیـد ! چهآرشنبه عصر خواهرم جایی کار داشت منم رفتم . قدم زدیم .. قصرالدشت ، ملاصَـدرا .. هوا ، هوایِ قـدم زنی بود .. ابری بود و نم نم بـآرون زده بود .. سرِ سینما سعدی پیاده شدم تنها اومَدم . مغازه دار هَم نگاه کردم. خودش بود و یِ پسره دیگه کِ شآید دوستش بود . خودش تلویزیون میدیـد و دوستش حواسِش بیـرون بود .

فکر کنم دوشنبه عَصـر بود مادربزرگ ـَم فـوت کرد ... سه شنبه خواهَـرم رفت ، مَن نرفتم . دیروز صُبح رفتیم خونه مادربزرگ ، ظهر تا شب . موقعِ دَر زدن ، بابام گفت موهاتُ درست کُن هر جایی مکانی و این صُحبت هآ . خُب من مویِ چتری ُ چیکارش میکردم ؟؟ :| از حرفش آتیش گرفتم . خُب آخِ چون هَمه از خود بودن .. ! خلاصه گذشت . بعد از ناهار هَمه رفتن حسینیه و .. بعد هَم قبرستآن . من و خواهرم و نی نی و مامان و یکی دیگه موندیم خونه .. خودمُ وزن کردم 51 ، 52 بود . تآبستون پآرسال کِ مریض بودم ، غذا نمیخوردم 47 بود .. ولی خُب راضی ـَم . دخترِ دختر خاله ـَم کلاسِ 8 ـمِ . میشه سوم راهنمایی ! ظاهرا از من خوشش اومد . بهم نمیخورد 22 سالـ ه باشم . هم کلام شُد ، میخواست شمارشُ بده اما گفت فعلا گوشی نداره . دُختـرِ خوب و بامعرفتیِ . اما خُب کوچیکتر از منِ خیلی :/ شب هَم آشِ رشته خوردیـم . امـروز عصر باز رفتیم اونجا یکم موندیـم . دربـی شروع شُـد . دایی و پسرِ دختـر خالم نگاه میکردن .. ظاهرا استقلالی بودن . مَن پرسپولیسی ، با اینکه لیگِ ایـرانُ نگاه نمیکنم و مُهم نیس . وسطِ دو نیمه اومدیـم خونـ ه .. بارونِ بهاری می اومَد . یِ رنگین کمآنِ بزرگ دُرست شُده بود .

دوست دارم بـارونِ بهاری ُ .. میشه زیـرش موند . میشه حسِش کرد . چون من از سَرمایِ زمستون متنفرم :) دیدم بازی رو 4 - 2 بُردیـم ..

حسام فکر کردم آدم شُده اما نَ . هنوز بی ادب ، هنوز هَمون حرفآ . زنگ زدم اون روز رَد زد و اشغال ـَم کرد . نمیدونم ولی مُسلمآ لیاقت ـِت هَمـون ج.ـنده و خراب هآیی هست کِ خودت میدونی و همون داف هایی کِ میگی خوشگل ـَن :) مَن کِ نفهمیـدم چی شُد و چرا اینکارهآ رو کردی .. بازیِ مَسخره ای بود . بازی با احساسِ من بود . [ چِ ساده دل سپُردم ]

  • Setare

بارون

بهار

نظرات  (۲)

پس بخاطر دربی و رنگین کمان و بارون بود ک غروب جمعه خر نبود
پاسخ:
آره احتمالا :دی
روحشون شاد 
قدَم زدن زیر بارون خوبه ، به شرطی که زیاد خیس نَشَم .
پاسخ:
مِرسی ممنون (:
خیس نشی کِ حال نمیده :دی

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">