:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

690 - کذایی

چهارشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۲۸ ب.ظ

هفته یِ کذایی .. هفته ای کِ قرار بود توش یِ قرار رقم بخورهـ .. قرار بود حسام ُ ببینـم . گفته بود میآم بعد از مدت هآ . شنبه بود ؟ یادم نیست . شبِ قبلش گفت فلان جا مثِ قبل .. گفتم مشکلی نداری با اونجآ ؟ گفت نَ . تو ذهنم کُلی برنامه داشت ـَم .. اما خُب ترس داشتم احتمالـِش بود بآز هَم نیـآد .. چی بپوشَم ؟ لاک همین خوبه ؟ چه حرفآیی بزنـم بهش . میخواستم لاک عوض کنم میترسیـدم نیاد افسُرده تر بشم . کلی ذهنم درگیـر بود . با خوشحآلی آماده شُده بودم . میخواستـم از همیشه بهتـر باشم .. سرِ موقع برسَـم .. یعنی میدیـدمش ؟ سوار خط شُدم ، pm دادم میای یا نَ ؟ گفت نمیـام .. عصبانی بود یا ادا در می آورد . - گفتم کِ نمیام . بس کُن ، اعصاب ـَم خورده فعلا .. ! گوشِه چشآم اَشک بود فقـط .. رفتـم تا محلِ قـرار نشستم . تو راه pm دادم پسره یِ GP . گفت الان راه می افتـم میام اما دیـر میرسیـد .. گفتم بی خیـال ، اصرار کرد برم خونـه .. میدونستـم حسام نیسـت اما میگشتـم تو جَمعیت :) حال از اون بدتـر ؟ ظُلـم از این بیشتـر ؟ وقتی یکیُ دوس داری دقیقـآ ضعیف میشی و تمامِ قـدرت دستِ اونه .. نمیدونستـم چیکار کنم .. PM دادم " س " . گفـت پآدگآن ـَم اما خودش ُ رسونـد .. قدم زدیـم . قیافه ـَم افتضـاح بود . میگفت همه دارن نگـآت میکنن ، گفتـم بکنن تآ جونشـون در بیآد :) گفتـم جریآن ُ واسـَش .. هَمه میگن فقط داری خودتــُ اذیـت میکنی .. میگن ارزشـشُ نداره . هرچی میگیـم گوش نمیـدی ! نشستیـم رو نیمکـت سیگارشُ روشـن کرد ، یِ عآقا پیر اومـَد نصیحـت کرد کِ نکش . شما بهش بگـو .. - مَن گفتـم بهش :) ، نمیدونـست مَن خودم از درد سیگآر میکشم گآهی :) شب شُده بود .. - خودت میری دیگه ؟ - آره مرسی ، مرسی کِ اومدی - وظیفـست - نَ وظیفه ـَت نیست ، مرسی - خدافظی ..

شب پیـام دادم حسام ؛ کُفـری بودم . گفتم ظالـم تر از تـو نـدیـدم . مطمـئـن باش سرِ خودت هَم میآد . اون دنیآ خودم جلـو ـتُ میگیرم . نمیتونی فلانی ( عشقش ) رو ببینی .. بی لیآقـت . گفـت خُب نمیتونستـم بیام از این صُحبت هآ . گفت بسه دیگه . فـردا میآم . تمومِـش کُن بسه !! فـردا شـُد .. گفتـم میآی یآ نَ .. گفـت نَ . من گفتـم پس فـردا کِ تعطیل ـَم .. غلط کنم بگم فـردا !! گذشت و اومَـدنی اصلا در کآر نبود ..

همون پسره یِ GP ، کابـل مودم میخواست ، همون کابلِ زرد . گفـت عصر پَس میـدم .. لازم نداشتـم بهش دادم ، به امیـدِ اینکه زود بهم برمیگردونـه . اومـد نزدیک هآیِ خونه ازم تحـویـل گرفـت .. از شانسِ من همون روز تصآدف کرد و بی مآشیـن شُـد .. الان در به در منتظرم کابـلُ بهم پس بده تآ خانواده و بابا چیزی نفهمـَن .. امروز میتینگ داشتـن ، قرار بود بده به یِ نفر بهم بدهـ .. اما اصَن خبـری ندارم از برنامـه هآ .. میشه کابـلُ بهم پس بدی ؟؟ :(

روزا و شب ـآم با گریه گذشـت .. به دلایلی ک ِ حوصله توضیـح نـدارم ، از GP بیـرون ـَم کردن . دلیلشـون هَم منطقی نبـود و احساسی بود . برخلافِ اینکه Left میدادم میومـَدن دنبآل ـَم ، هیچکس هیچی نگفـت :) اینـآ هَمونـآ بودن کِ وقتی Left دادم میگفتـن دختـرِ خوبی ِ ، بیآریـدش :)

دیشب بَد بود . دیر خوابیـدم . خواب کِ نبود . گریه کردم ..همش وول خوردم اینور اونور .. وسطش هَم خواب هایِ بَد . دَستم مُشت بود گویـآ و ناخنمُ کفِ دَستم فشار میدادم . فکر کنم از دردِ این بیدار شدم ، دیدم جاش قرمز شده .. :)

  • Setare

قرار

نظرات  (۲)

خیلی داری خودتو کوچیک میکنی و اذیت میکنی خودتو
گورباباش
اونایی که اسم عشق رو یدک میکشن فقط، باید پشت کرد به راه و رید بهشون فقططططططط
انقدر به خودت تلقین نکن حتما باید پسری باشه باهات بیاد بیرون
پاسخ:
دیگه کاارم از این چیزا گذشته .. :)
.. :)
  • آقای سر به هوا ...
  • دخترا همیشه با اشکاشون زندگی میکنن ...
    پاسخ:
    اوهوم ..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">