:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

705 - پاییـز

سه شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۰:۵۴ ب.ظ

پایـیـز ، هوایِ سَرد و گرم .. یخ شدن دست هام شروع شُد ! خاطرآت ـَم یآدم میآد . پاییـز خیلی چیـزا یادم میآره . از دانشگاه کِ هَر روز جلویِ چشم هآمِه .. تا کسایی کِ بآهاشون دوست بـودم و الان دیگه نیستـن . " و " .. تهـرآن بود . خیلی خواهش کرد باهاش باشم . وقتی الان بهش فکر میکنم ، میبینم بی منـت بود .. تمام مُـدت اون بـود کِه زنگ میـزد . مَن میس مینداختـم و سریـع زنگ میزد . تو راهِ یونی .. هَر شب .. تا برسم خونه ، اون هَوایِ سَرد .. هَر وقت حالم بَد بود . سریع زنگ میزد ، شآرژش تموم میشُد ، شآرژ میخریـد باز زنگ میـزد .. بعد از ظهـر ها از محلِ کارش ، شده 2-1 ساعت حرفــ میزدیـم . هر کاری میکرد کِ خوب بشه حالم .. حرفایی کِ همیشه هَمه میزنن ، تو امیدِ زندگیمی ، بدونِ تو نمیتونـم .. گذشت اون روزآ .. دلم میخواست بهش پیام بدم بگم ، یادت افتآدم ، یآدِ تمامِ اون روزهآمـون ..

بعد آدمایِ دیگه ای کِ موندنشـون طولانی نبود .. الان یا نیستـن یا مثِ سابق نیستَـن .. یعنی اونآ هَم چنیـن چیـزهایی یـآدشون میآد ؟ کسی تو پاییـز تو فکرش یآدِ مَن می افتـه . همیشه دلم میخواست ، فراموش نشم .. !

آخر هفته یِ گذشته ؛ خونه بودیم کِ یکی از اقوام واسه بابام یِ گوشی خریـد ، Galaxy A3 بود . حسادت کردم چون کسی هدیه یِ کادو پیج شده تاحالا به مَن نَـداده بود ، حسادت کردم چون کسی چنین هدیـه کِ ارزشش زیآد باشـ ه بهم نداده بود .. بحثِ اینکه پدرم نـت بگیره و واتس و تلگرام بیآد و رویِ عکس هایِ پروفایـل ـَم حساس بشه هَم رو اعصاب ـَم هست ..

صُبح هآ اغلـب میرم بیـرون . تیپِ یونی .. مقنعه . کوله پشتی . اینطوری حس میکنم راحـت ترم .. حسِش هَم واسم بهتـره . به یآدِ اون روزآ .. خیابـون هآ رو متـر میکنم ، مغازه هآ رو نگاه میکنـم و موزیک ـَم قطع و وصل میکنـم . گآهی دلم سکوت میخواد و صدایِ یِ شهـر ..

یِ دفتر وکالـت منشی میخواست ، رفتیـم فـرم پُـر کردیـم ، ساعتش هَم خوب بود . یِ آقایِ 4 شونه و به نظر خیلی جـدی . بالا شهر ، دکورِ شیک ، جایِ خوبـی بود .. امآ خبـری نشُد . زنگ نـزدن .

میخواستـم کار پیـدا کنم کِ ولخرجی کنم . کِ منـت سَرم نباشه . مانتـو ، پآلتـو ، کفش ، چیـزایِ دیگه .. بعد از 3-4 ماه یِ گوشی نـو . با اینکه گوشیمُ واقعا دوستش دارم اما خُب اندرویـد جدیدتـر، دوربیـنِ بهتـر ، حافظه بیشتـر میخوام :) از Huawei P9 lite خوشم اومَده .. دوستِ تهرانی ـم گفـت من میخرم برات بگو چی باشه . امـا خُب نمیشه ..

ترکیـه بود 2 روزی ، طبقِ گفته خودش .. یِ گوشی واسه خودش خریده به نظرم به درد نخور و موقـتآ ، تآ ایران هست . سوغاتی برایِ مَن .. یعنی 2 - 3 هفتـه دیگه میآد شیـراز ؟ و قابـلِ اعتمـاد ؟ و چنـد روز خوشی میکنیـم ؟ دلم پوسیـده :( کآش رویـاهـآم به هَم نریـزهـ ..

   شآید اگه قبل از بازنشستگی ِ بابام ، اون سال هآ شرکتی کِ توش کار میکرد .. وَرشِکست نمیشُد و نمیخوابیـد الان وضعِمون خیلی بهتَـر بود ، زندگی اینطوریـآست .. یهو میبینی میترکه :) هِی ....  

   کآش بارون می بآریـد .. کآش هـوا تازه میشُد ، دلَم حسِ خوب میخوآد .. دلم خیس شدن زیـرِ بآرون میخواد ..

  • Setare

خاطرات

پاییز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">