:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

714

پنجشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۵، ۰۲:۲۰ ب.ظ

یه زمانی هَر روز وبـم رو آپ میکردم . هرچی بود رو مینوشتم ، الان نَ . میبینم پست هایِ پایین چقدر گذشته ازشون .. :) روزهایِ پاییزیِ اما اصلا حسش نمیکنم ، بارون نیومدن انگار حس و حالم رو گرفتـ ه .. یه چیزی کمِه .. ظاهرا هفته آینده بارون در راهِ .. شبا میشینم سریال شبکه 3 میبینم بعد شبکه 2 ، بعد دوتاش رو با هَم قاطی میکنم :| :/

دوشنبه کِ بیرون بودم ، از تویِ خط تآ جایی کِ پیاده شدم یِ پسرِ زشتِ بی ریخت دنبالم بود ، هیچی هَم نمیگفت کِ مَن دعوا راه بندازم ! رفتم فروشگاه ، اومَد ، رفتم بیرون ، دوباره ظاهر شُد ! تا سرِ کوچه اومَد ! اونطرف ایستاد و نمیرفت . سرِ کوچه ایستادم بلکه خسته بشه بره . گوشی ـمُ گذاشتم دمِ گوشم . مونده بودم چیکار کنم ، زنگ زدم " ح " جواب نداد ، دو تا پسر جلو دیدش رو گرفتن کِ دیگه اومدم خونه ، نمیدونم متوجه شُد ! ندیدمش داخلِ کوچه .. دیگه نرفتم از خونه بیرون :) 

این عکس ـمُ دوست دارم .. :)

دیروز ،حُدودایِ 5 از خواب بیدار شُدم . کلی فکر هجوم آورده بودن . و عصبی هَم بودم . دلم میخواس جیغ بزنـم .مثِ این بود کِ تنها باشم و هزاران مُغول بهم حمله کنن .. قبلن اینطوری شُده بودم . تو شکست هایِ قبلیـم . همش هَم صُبح ! میدونی ؟ آدم دیوونه میشهـ .. :) ناشتها واسه خودم یِ قهوه غلیظ درست کردم نشستم فیلم دیدن ، Pink ، هندی ، خوب اما تلخ .. پایانش خوب :) یکم گذشت ، زانوهامُ بغل کرده بودم . هق هق گریه میکردم !! زار میزدم مثِ کسی کِ عزیـزش مُرده باشه :) صورتم خیس .. گلوم گرفته بود .داشتم میلرزیدم . التماس کردم به خُدا کِ نـذار ببینم باز ، نمیشه :) اینبار دیگه نمیتونم ببینم کِ نمیشه ، پس دُعا کنین کِ بشه ..

دیشب ه . ا . ن . ی  وُیس داد گفت مَن عوض نشُدم . کارهام زیاده شُدهـ ، 8 میرم سرکار 8-9 شب میام . خسته ، حوصله ی ِ گوشی و هیچی ُ ندارم ، دوست دختـر ندارم ، چرا نـدارم ؟ چون وقتشُ ندارم . اون موقع کِ هر روز بودم کارم سبک بود ، الان نَ ، میخوام از این مملکت برم ، کلی کار دارم .. چرا ناراحت میشی دوست ندارم ناراحت شی :) ، حرفاش منطقی بود اما این تغییرات به هر دلیلی ناراحتم میکنه ، گفتم پس کار ـِت کم نشه شیراز هَم نمیای ..  گفت .. شیـراز کِ حتما میام ، مَن آدمی هستم کِ سرِ قول ـَم بدم وایمیستم .. قول دادم به تـو ، خودمم میخوام شیراز رو ببینم حتما ، میام 4-5 روز شیـراز ، همه جا میگردیـم ، کلی خوش میگذرونیم ، خاطره میسازیـم . کِ از ایران رفتـم یادم باشه یِ دوستی داشتم شیراز کِ کلی هم خوش گذروندیم . قربونت برم قول میدم بهت :)

یکم قانع شُدم و یکم بهتر ..

دلم هَوایِ روزایِ دانشگاه رو کردهـ .. یه جور آزادی بود . شبایِ زمستونی کِ حتی 8:30 شب میرسیدم خونه ، ترس داشت ، سَرد بود اما یِ جور آزادی بود ، اغلن شب هآ رو هَم میدیدم .. یا ظهرها 1 یا 2 یا 3 میزدم بیـرون . چرا اون روزا 1 ساعت زودتر نمیزدم بیـرون کِ بگردم ؟ یادتِ با بچه هآ ترم اول کارشناسی ؟ ظهرهآ ، ساندویچیِ پارامونت و گشتن هامون :) چِ خوب بودن اون روزآ ..

دلم یِ حسِ خوب میخواد ، مثِ بارون ، مثِ یِ قرار ، مثِ یِ دوست ِ جدید ، مثِ اینکه یکی pm بده بگه بریم بام ؟ بگه بریم بیرون ؟ بگه بریم دور دور .. دلم میخواد " رد " بدم ، یِ دوستِ دختـر ، بریم بیـرون ، مَسخره بازی ، خنده ، با یکی بریـم بگردیم ، موزیک بلند ، باهاش بخونیم و لایی بکشیم ، خطِ قرمز رو رد کنیم ، سیگار بکشیم .. و به هیچی فکر نکنیم .

  
معتادِ چی پُف شُدم انگار " کلیک "

   کآش دیجیتال euronews , bbc , Gem , manoto , Pmc هَم میگرفت :|

   آهنگ " دانلود "

  • Setare

بارون

دانشگاه

نظرات  (۲)

  • آقای سر به هوا ...
  • چقدر منطق چرته ، اینکه آدم ها یهو عوض میشن و تاز میفهمن برای زندگیشون برنامه دارن !
    عکس هم دوست داشتم حس خوبی بهم میده ...
    این چی پف ها خیلی خوشمزه اس لامصب ولی من تو دوره خشک سازیه بدنم این چیزها ممنوعه :دی
    مگه هستن هنوز اینایی که راه میافتن دنبال دخترا :)))
    پاسخ:
    واقعا ، البته مشکلِ منم هست کِ تا این حَد احساسی ـَم ..
    مِرسی ^_^
    آره خیلی ، با چایی ، نسکافه اینآ .. اوووم :دی مثِ اون میخوای سیکس پَک بسازی ؟ :))
    متاسفانه آره :/ تعقیب کردن حسش بدتره تا مُخ زدن !
  • آقای سر به هوا ...
  • نه بابا منو چه به سیکس پک :دی
    پاسخ:
    :)))

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">