:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

813

شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۸، ۰۵:۵۱ ب.ظ

شنبه یِ بارونیِ زمستآن 98 . احساس میکنم از زمستون متنفرم، حتی از تابستون هَم متنفرم .نسکافه و بیسکوییت خوردم. اگه تویِ این خونه یِ لامصب نبودم میرفتم بیرون و شهر رو میگشتم. شاید. اگه بخواهم از حال و روزم بگم چیز جدیدی رخ نداده، من همون آدمِ عصبی و بی حوصله یِ چند ماهِ اخیرم . یک روز بَدم و یک روز بدتر ! مثلا دیروز بدتر بودم ! روزها خوابم میاید و شب ها که قصد دارم بخوابم دوست ندارم بخوابم ! گریه ام می آید اما نمی آید. باران اون حسِ قشنگِ قدیم رو بهم نمیده ! هیچی خوشحالم نمیکنه ! فکر و ذهنم آشفته است . نه توانِ تصمیم گیری دارم و نه حتی میتونم در مورد یک موضوع خاص صحبت کنم. چون وسطِ صحبت یادم میره چی میگفتم :)) قرصِ سرترالین هام زود زود تموم میشه و بابام فکر میکنه به عنوانِ آبنبات میخورمشون :| فکر نکنم بدونه چه قرص هایی هستن !

احساسِ پیری میکنم و هر روز دارم پیرتر میشم :)) رابطه هایِ عاشقانه که میبینم اوغ ـَم میگیره :| کم حرف تر شُدم . هر روز غصه یِ خونه یِ قبلی رو میخورم و شرایطی که داشتم. گاهی یادم میره خونه عوض شده و جایِ دیگه ای هستم. گاهی فکر میکنم فقط اومدم سر بزنم. اون روز بعد از کلاسِ نقاشی یه لحظه میخواستم مسیر همیشگی گذشته رو برم و تصور داشتم از فلان سوپری خوردنی بگیرم ، اما یادم اومد که همه چیز عوض شده .. ته دلم خالی شد و تنفر داشتم . اغلب روزها فکرِ خودکشی دارم. در واقع درک نمیکنم چرا زنده هستیم ! تهش که چی ؟ افکارم مدام عوض میشن، ولی حتی توانِ بیان کردنِ اینها رو هم ندارم . نمیدونم چه مرضی هست اما دوست ندارم حرف بزنم ! دوست دارم تویِ اتاقم باشم.

یکشنبه 8 دی : با دوستم رفتیم پیشِ روانشناس ( بعد از جریانِ پل و خودکشی و ..) از در که وارد کلینیک شد فهمیدیم بداخلاق و عصبانی هس. همینطور بود، اول من رفتم داخل و بعد از دوستم خواست اونم بیاد . منو تهدید کرد که یا همکاری میکنی و یا از اینجا بری بیرون با پدرت تماس میگیرم و نامه بستری ایت هم آمادست و اورژانس اجتماعی میاد و میبرنت ! به نظرم نباید از ترفند دروغ استفاده میکرد . من دیگه حالم خوب نبود و اصلا دلم نمیخواست حرف بزنم. عصبی بودم و ذهنم آشفته بود. حس میکردم نمیتونم حتی فکر کنم . وقت مشاوره با دوستم گذشت بیشتر . در نتیجه قرار شد برم طرحواره درمانی اما نرفتم :) دوستم با همین روانشناس وقت گرفت برایِ خودش :) و تا جایی که میدونم دیگه مایل نیست به من وقت بده. به نظرم افسردگی با حرف زدن خوب نمیشه !

این عکسِ امروزه .. فکر کنم تو این عکس ابرها هم سگِ سیاه افسردگی گرفتن !!

  • Setare

افسردگی

عکس

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">