:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

837

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ

بعد از مدت ها دارم اینجا مینوسم. مدت ها یعنی چندین روز .. ممنون از اونایی که گفتن هنوز اینجا رو میخونن ;x کم کم به وسط های تابستون نزدیک میشیم. هوا گرمه و هنوز کرونا وجود داره. میگن شاید تا 2 سال با ما زندگی کنه ! دو هفته و چند روز لپ تاپ نداشتم. خاموش شد و دیگر روشن نشُد. دادیم دوستِ بابا، نتونست تعمیر کنه و فرستاد برای دوستش .. فکر کنم چهارشنبه هفته پیش بود که تحویل گرفتیم. حدود 580 تومَن هزینه مون شُد. بعد با لپ تاپ ام صحبت کردم و بهش گفتم دیگه خراب نشو عزیزم :) الان لپ تاپ با این مشخصات خیلی گرون شُده ...

روزی که لپ تاپ رو دادیم تعمیر، به آموزشگاه سَر زدم. استاد بود. منشی ـمون .. استقبال گرمی شُد ازم. حسِ خوبی میده به آدم... اون لحظه ای که استاد صدایِ موزیک رو کمتر کرد .. من حواسم بود .. وقتی گفتم اومدم سلامی بکنم و بروم و برخورد خوبی داشتند.. فقط آیا واقعا از دیدنِ من خوشحال میشن ؟ آیا واقعا دلتنگ هم میشن ؟

این عکس رو توی تیر ماه گرفتم ..

ابرها همیشه دیدنی هستند . دلم میخواست میشد بهشون دست زد ...

توی تیر ماه بودیم هنوز، رفتیم خونه دخترخاله، من و مامانم. تنها بود و رفتیم گپ زدیم، صحبت کردیم.. فرد خوبیه .. دوستش دارم :) همون روزها اتاقِ من کولردار شد. در حالی که مامانم مخالف بود. بابا دیوار رو کَند و دریچه ایجاد کرد. کولری داشتیم که روشنش نمیکردیم. جا به جا شد و اومد سمتِ اتاقِ من. خیلی گرم بود .. قابل تحمل نبود. کلید هاشم تویِ همین اتاقه و خیلی خوب شد :)

خیلی وقت پیش یادمه آدرس یکی از مطلب هام رو فرستادم برای دکتر، میدونستم درک خوبی داره، شاید دلم میخواست بعد از اون، اینجا رو گاهی پیگیری کنه، گاهی بیاد و بخونه، چون میدونست افکار خودکشی دارم ؟ هم برام مهم بود و هم مهم نبود! اما میدونستم دیگه فراموش میکنه و مشغله های خودش رو داره .. نمیدونم چرا اما هیچوقت از این اتفاق ها برای من نمی افته .. ولی چرا ؟

دو تا از همسایه هامون عوض شُدند. طبقه های دوم مُستاجر بودند. رفتند . مستاجرهایِ جدید اومدند .. چند تا نقاشی جدید کشیدم. چند تا اَپِ جدید نصب کردم. چرا نمیتونم بشینم و فیلم هام رو تماشا کنم؟ فیلم های زیادی دانلود کردم که ندیدم! انگار نمیتونم هیچ کاری انجام بدم. اما احساس میکنم وقت کم میارم! یادم رفته زندگی قبلِ کرونا چطوری بود؟ یعنی واقعا میرفتیم بیرون و نفس میکشیدیم ؟ دست میزدیم به میله های مترو و زنده میموندیم ؟ یادمه با خیالِ آسوده نشسته بودم تهِ مترو، رو زمین، تکیه داده بودم .. چقدر همه چیز واسم عجیب شده .. چقدر بیشتر از دنیا متنفر شُدم.. من توقع ام از دانشمندا بیشتر از این حرف ها بود. باور نمیکنم نمیشه واکسن ساخت و همه این ها من رو کلافه میکنه ..

دیدید هشتگِ #اعدام_نکنید چه باشکوه بود ؟

من وطن پرست نبودم اما حرص میخورم وقتی میبینم فلان قسمت رو دادن چینی ها! آخه چینی ها ؟ هرچند همه یِ ما اینجا اسیر هستیم :) به نظرِ من همین که در ایران به دنیا آمدیم یک دلیل منطقی برای خودکُشی است .. دلیل هاش نیز همه واضح و شفاف است!

پرسپولیس برای چهارمین سالِ پیاپی قهرمانِ لیگ شُد، من بازی ها رو نمیدیدم. شوق نداشت برام .لیورپول بعد از مُدت ها قهرمان لیگِ برتر شُد. این هم خیلی شیرین بود. عادل فردوسی پور هم حتما خیلی خوشحال شده بوده ..

  آلبوم تیلور سوئیفت اومد، ناگهانی و تویِ قرنطینه ..

  آلبوم سیروان خسروی 18 مُرداد میاد، به اسم "مونولوگ" ❤️️

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">