:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

840 - روتین

دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۹، ۰۵:۴۸ ب.ظ

تویِ این مدت طولانی که نوشته های طولانی نداشتم، واقعا خبر جدیدی وجود نداشت. یک زمستان سرد و بدونِ بارون، خشک و بی روح. رو به روی اتاقم درخت هایِ بی برگ .. ! واقعا حوصله نداشتم برای نوشتن. چی رو باید مینوشتم. زندگیِ روتین و تکراری رو ؟ دوران کرونا و خونه نشینی. واکسنی که ساخته شده و به ما نخواهد رسید! احساس میکنم بدنم خشک شُده. نرم کننده قرمز گیرم نیومد و مجبور شدم همون آبی رو بخرم . همون نرم کننده آبی که بوش منو میبره به خونه قبلی. گاهی احساس میکنم قراره بعد از نرم کننده .. لباس بپوشم و دوباره برم همون خیابون ها، یا حتی اون مشاوره مسخره. فکر نمیکردم بویِ نرم کننده برای من اینجوری بشه! حدود یک سال و چهار ماه گذشته، اما غیرممکنه؛ برای من انگار 5 سال. بخصوص که کرونا هم شروع شد و بدتر و بدتر. همیشه گفتم یکی از دلایلی که آدم دلش برای گذشته تنگ میشه و بغض میکنه اینه که زندگی مدام بدتر میشه :) سبک نوشته های من هم ساده شدند ! خب، احساس پیری میکنم. انگاری که از گذشتِ زمان متنفرم! از اینکه سنم میره بالا متنفرم. 27 سالگی نباید اینجوری میبود! من شبیه یه پیرزن هستم که هنوز کودک درون داره! شاید! شاید به نظر من 22 سالگی اوجِ جوونی بود فقط! این روزها خیلی دلم سیگار میخواد .. اما نیست. نمیشه. سیگار میخوام ..

روزها فقط دراز میکشم. به ندرت نقاشی میکنم و کمتر از همیشه فیلم میبینم. دو بازی دارم . king Of avalon و Rise of kingdoms !  اولی من رو عصبی میکنه. اما هنوز بازی میکنم و نمیدونم چرا! شاید چون بیکارم و یا معتاد! و مدام خودم رو سرزنش میکنم که به جای این کارها، کاش نقاشی میکردی. اما واقعا انگار توان انجام خیلی کارها رو ندارم. به معنای واقعی کلمه، حسش نیست! کاش نوروز امسال حداقل ماهی وجود داشته باشه. حس زندگی میده یکم . فوتبال ها رو نمیبینم. منی که از بچگی عاشق فوتبال بودم. این برایِ من خیلی غم انگیزه. دلایل زیادی داره، عادل رفت، فوتبال ها مثِ سابق نیست، الان هم که تماشاچی نداره.

شنبه یِ هفته قبل تولدِ نی نیِ استاد بود. همه تبریک گفتیم. هرچند من بچه دوست ندارم و درکی از این ماجرا زیاد ندارم! شب های زمستان شیر داغِ محلی زیاد میچسبه .. مخصوصا قبل از خواب. گاهی ظهرها میرم تو آفتاب میشینم... و این رو هم ثبت کنم که 1 آذر، دوستِ ایتالیایی ام بسته ای که برام فرستاده بود رسید. چیزهایی با طرح پرچم انگلیس و یک دست نوشته .. تجربه عجیب و خاصی بود. چند روز پیش اینستا بهم یادآوری کرد که 3 ساله دارم قرص میخورم :)

یک شبکه ماهواره ای سریال شهرزاد میذاره و ما هم نگاه میکنیم .. یادش بخیر اون روزها. دوشنبه هایِ شهرزادی. چرا بعضی چیزها اینقدر زود میگذرن. چندین روز پیش بهش sms دادم با خط دومی که قبلا میشناخت و گفت شما ؟ ...

+ فیلم نبات، 1917، انگل رو دیدم ..

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">