:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

844

سه شنبه, ۱۹ مهر ۱۴۰۱، ۱۱:۲۹ ب.ظ

گفتم حالا که بعد از مدت ها پام به بیان باز شده، یکم بنویسم. از چیزهایی که گذشت و البته یادم نمیاد. یه سر به آرشیو بلاگفا زدم که کمک کنه به حافظم . در کل احساس بهتری تویِ بلاگفا دارم. با اینکه کامنت های بدی اونجا داشتم و هرزنامه و اسپم کردن نداره :)

اول از مهم ترین اتفاق این ماه ها شروع میکنم. 18 اردیبهشت. بالاخره از اون خونه اومدم بیرون و دوباره کمی مستقل شدم. بعد از حدود 3 سالی که برایِ من 5-6 سالی گذشت. از بعضی سوالات و اعصاب خُردی ها راحت شدم، از اینکه مدام باید میگفتم من میرم فلان جا. هرچند اون اتاق دوبلکس رو خیلی دوس دارم. دلم میخواست میکندم و با خودم هرجا میخواستم میبُردم. گاهی مامانم میاد. وقتایی که خواهرم هست، غذا میپزه و من ظرف ها رو میشورم . گاهی فیلم میبینیم. سال های قبل که مستقل بودیم، تی وی نداشتیم و الان داریم. اولش خیلی برام سخت بود که اتوبوس ها کجا میرن، چطوریه. اما کم کم یاد گرفتیم. یه دوستی اینجا داشتم توی اینستاگرام، اومد این اطراف رو بهم نشون داد، چندین بار رفتیم بیرون، طبق معمول من، در حدِ دوست :) کلاس چهره رو هنوز میرفتم، قبل از این اتفاق ها قصد داشتیم یه جای خوب رهن کنیم اما نمیشد، حتی یه خونه نزدیک قبلی پیدا کردیم و خوشحال، اما نشد. توی این مدت چند بار لازانیا پختم و کم کم دستم اومد چه طوریه. اولین بار قرمه سبزی پختم و کلم پلو . همسایه ها هم گاهی سر و صدا دارن.

یه سِری آدم اومدن و رفتن این مدت، طبق معمول. یه دوست که استرالیاست و حرف این بود که میاد ازدواج و منو هم میبره. با 208 سانت قَد! من دیگه دل نمیبندم به این حرف ها :) ... طراحی چهره تموم شد. اصلا جذاب نبود برام. اما خب حس میکردم باید بلد باشم! آخرای خرداد نمایشگاه گلستان شیراز، اموزشگاه ما غُرفه داشت. روز افتتاحیه، استادم پیام داد که اگه میتونی خودت برسون، کمک کردیم، انتظام به حجاب من گیر میداد! شاید کمی حس کردم مفید بودم. بچه یِ استادمون رو دیدم. 3-4 روز خوب بود. اون وسط سیروان خسروی کنسرت گذاشت و خوشحال بودم. مثل برق برام گذشت. حس کردم زمان کنسرت برام کم بود! جیغ و همخوانی، فیلم ضبط کرد که ویدیو کنه. تا چند روز اوکی بودم . بعد دوباره بی حوصله شدم.

دنبال کار هم میگشتم. اطراف ما چیز مناسبی نبود. اما معالی آباد رفتم مصاحبه. اما چون شب میشد، گفتن برات سخته و نشد. منتظر استخدام برای صبح موندم اما صبح هم خبری نشد. کاری پیدا نکردم. برای اینکه بتونم صبج ها بیدار بشم، تصمیم گرفتم به دکترم سر بزنم. قرص ها رو تغییر بده. بهم گفت از این وَرا ؟ بهش گفتم علایقم رو دارم یکی یکی از دست میدم :) یه تغییراتی داد . بیمه ام تموم شده بود! چند شد ؟ 140 تومن ویزیت :| دچار پوچی توی نقاشی شدم. بکشم که چی؟ انتظار دارم کارهام حرفه ای باشن .. بعد مدت ها اومدم شروع کنم. مهسا امینی و اعتراضات شد. نصفه موند. خوابم به هم ریخت. چون شب ها تازه نت وصل میشد. و الان اعتراضات و بی حوصلگی و کشتار ...

یه مدت دیگه جام جهانی 2022 قطر، کیروش برگشت. شروع پاییز غم انگیز . این مدت چندین فیلم دیدم. گوشیم آپدیتی که میخواستم رو گرفت. خواهرزادم میره کلاس دوم! موهام کم پشت شدن .. بالاخره صبحونه انگلیسی خوردم، کافه گفتگو . همچنان بازیِ Rise of kingdom و چندین چیزهای کوچیکه دیگه .. غم و مودی بودن و نوسانات افسردگی . و همچنان لبم رو میکنم تا نابود بشه :|

  • Setare

نظرات  (۲)

سلام در مورد جام جهانی گفتی، حالا طرفدار کدوم تیمی؟ 😀

پاسخ:
والا نمیدونم . قدیما بیشتر میدونستم :| ولی احتمالا انگلیس ..

تو گروه ایرانم هست 😁

پاسخ:
آره :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">