:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وینستون» ثبت شده است

روزایِ بَـد ، چند روز پشتِ سرِ هَم دلگرفتگی ! آخر هَفته خونـ ه بودیـم ، دلشوره داشتم . یِ کفش داشتم خیلی دوستش داشتم مالِ سال اول دبیرستآن ـَم بود ، هَمین حدودآ ! ساق داشت ، مشکی بود و کنارش 3 تا خطِ قرمز . مُـد بـود اون زمآن ، میگفتن آلمانی ِ .. مامانم گفت انداخته دور ، یا داده فقیـر ، یهو حالـم بَد شد نشستم گریه کردم و گریه کردم . خیلی دوستش داشتم .. خیلی ..

خواهرزادم 8 ماهشِه الان .. بابا و آبـا و این چیـزا رو میگه . نی نآی نآی میکُنه ، گاگِله میکُنه ( هَمون 4 دست و پآ ) . من زیآد باهآش خوب نیستم . همه چیـزُ میکنه دهنش ! میگن از این طریـق وسایل ُ تشخیص میـده ، از راه دهآن . من وسایل ـمُ ازش میگیـرم ، بـَد دِلَم . بقیه هَم میدونن حواسشون هس ! اون روز کفِ حال خوابیده بودم ، 4 دست و پآ با ذوق اومَـد سرشُ چسبونـد به سَرم ، سرشُ زده بود تو صورتـم . میخواست منُ بخوره :)) دوست داشتنی شده بود . یکی دو بار بغلش کردم .. بهش چلو کبـاب هَم دادیم :)) نون میخورد ، کبابِ ریز ریز و ماست و خیآر ! به خاطر لثه ـَش خیـار و این چیزا دوس داره .. مقوا هَم میخوره ، عینِ موش :| خلاصه بانمک شده ، پیش اومَـده میخواستن صِداش کنن اشتباهی اسم منُ میگفتـن . بابام میگفـت بخواب ، اسم منُ گفـت ..

[ شاتوت ]

شنبه رفتم ساعَـت گل گُلی کِ دیدم بخرم نداشت ، خیلی ناراحت شدم ، خیلی .. تو راه هَم گوشیم خراب شد ، فقط یِ صفحه می اومَد .. خودم ریست فکتـوری کردم نشُد .. بُردیـم تعمیـر گفتـن هاردش بایـد عَوض بشه ، اونم 200 تومَـن :| چِ زیـاد ! خواهرم گفـت مَن پولـشُ میدم به بابا نگیم گنآه داره .. گفت 1 هفته یا زودتـر طول میکشه .. عذابی ِ بدونِ گوشی .. نِ دوربین نَ هیچی .. با لپ تآپ شبیه ساز و اینآ کارم راه افتـاد ..

مَن 1 هَفته واسِه دیدنِ حسام انتظار کشیـدم ، دل تو دل ـَم نبـود . حَتی جُمعه ازش پُرسیـدم لاک چِ رنگی ؟ گفت صورتی کمرنـگ . گفتم ندارم ، گفت بنفـش . چت کردنمون هیچ حسی توش نبـود و من عَذاب میکشیدم .. شنبه شب .. گفت میگیـرنمـون ، بهونه ـَش بود .. گفت باشه بیـآ ولی گرفتنمـون با خودت ! اما باز زَد زیـرش .. گفت یِ عَصـر بـریـم یِ جآیِ عالی ، پشیمـون نمیشی . گفتم کجـآ .. بهم نگفـت .. منم گفتم جآیـی کِ ندونم نمیآم . گفت بهم اعتمـاد داری یا نَ ؟ گفتم نَ زیآد .. اونم گفت بی خیـال فعلا بآی .. عَصبانی بودم .. خسته شده بودم ، گفتم به دَرک . خودخواهِ دُروغگو ، بای .. کِ بعد از خونـدن پیام هآ ، دوبـاره بلاک کرد .. دوباره باهام بـازی کرد ، همش با مَن بازی کرد . مَن هَمونـم به خُدا ، هَمـون کِ واسَت مُهم بودم ، خنده هآمُ میخواستی  :( واگـذارت میکُنـم به خُدا ، کِ اینجوری منُ بازی میدی ، کسی کِ دوست داشته و داره .. شبش هَم خودم حآل ـَم بَـد بود و هَم این جریـان ، حس میکردم دارم جوون میـدَم :( بسِه دیگه اونو نخواه .. آدم کِ قَحطـی نیست . یکیُ پیـدا کُن کمتـر بازی ـت بـده .. لَعنت بهت حِسام . اون دُنیـا هَم شده جلوتـو میگیـرم ، فِکر نکنی دُنیا بی دَر و پیکـرِ .. 

میخواستـم وقتی دیدمـِش ، زُل بزنم بهش بگم تو رو خدا راستش ُ بگو . از اول هَدفـِت چی بود ؟ چرا منُ بازی دادی ؟ قسم خوردم راست بگـو .. نَ با التمآس و دَعـوا ، خیلی آروم ازش بپُرسَـم ، شآیـَدم میگفتم دوستش دارم .. امـآ نشُـد .. از ذهنم بُـرو حسام ، هَر چیزی منُ یاد تـو میندازه . حَتی یِ مُشت استیکـر ، حتی اون خیابـون هآ . حَتی کلماتِ آشنـا ، تیکه کلام هآت ، حَتی وقتی یکی بهم ابـراز عَلاقه میکنه . یادت می افتـم بیقـراری میکنم :( هنوز لایـن بلاک نکرده و مَـن آرزو دارم یِ روز اتفـاقی تویِ این شهـر ببینمـت ..

دیـروز صُبـح دیگه دلُ زدم به دَریـا ، رفتم دکِه تَه خیآبون .. 5 تا وینستون لایـت گرفتم ، طرف هَم نَ تعجب کرد نَ چیزی .. اولیـن نَـخ .. پُشتِ حیاط .. یِ ته سیگارِ رژی اونورِ نرده هآ :) دُومی امـروز .. نصیحت هآتـون هَم نگه داریـن واسه عَمـ ه تـون :) ولی خُب گوشی نبـود ؛ از اولیـن تجربـ ه یِ عکسِ یادگاری بمونـ ه .

به اون یآرو جدیـدِ بود ، میگفت دوستَـم داره ، به اون پنآه بُـردم ، از یِ چآه به چاه ِ دیگه .. باید ی ِ جوری دَووم بیآرم بالاخره تآ فـراموشـِش کنم .. دُرست و غلط هَم هیچی نمیفهمَم . طرف جریـان رو هَم میدونـ ه .. نمیدونم چی پیش میآد ..

  دل ـَم یِ خوابِ طولانی میخـوآد ..

  • Setare