پنج شنبه و جمعه خونه ـمون بودم . خواهرزاده هم بود . بهش میگم تو هم جوجه ای ، هم موش موشی ، هم گربه :D . " کلیک " انگشت میگیره فشار میده .. ^_^ با اینکه یِ جآهایی حسودی میکنم هنوز ، مثلا وقتی بابام بهش گفت گلِ من ، یهو تو دلم گفتم قبول نیست ، من گلِ بابام بودم . یا میخوام بگم این بابایِ منِ :| اولین ظهر اونجا اینقدر ترب و آبغوره خوردم و همینطور ترشی و غذا :| دیگه عصر دلم درد میکرد . به مامانم گفتم دل ـَم درده ، گفت عیب نداره تنت سلامت و به جدول حل کردنش ادامه داد :| دیگه خودم زیره و اینا خوردم ، مامانم هم گفت بعدش . بعد دوباره چایی و زنجبیل :| عصرش هم 3 تا بشقاب آش رشته دوغی کِ خیلی دوس دارم . باز هم خوبه مامانم قبول میکنه اینُ واسم درست کنِ :)
دیروز روحی از شهرستان برگشت ، اما ماشینشُ داده بود باباش . باباش هم قرار شد امشب و به زودی ماشینشُ بیآره . دیشب بد بود ، بحث و دعوا ، هردومون حساس و زودرنج و عصَبی هستیم . فکر کنم اولین نقطه از اونجا شروع شد کِ گفت بریم بیرون و پیشنهاد داد برم خونشون . منم بهم برخورد . حتی اگه بدونم هیچ قصدِ بدی نداره ، اصلا علاقه ای ندارم با یِ پسر تو یِ خونه باشم :| اینُ هم بهش گفتم کِ توجیه بشه . بهش گفتم زیاد بهم نزدیک نشو و بحث شروع شد و همینطور ادامه داشت و گفت منم میشم مثلِ بقیه ادد لیستات . عصبی بودم دستمُ بریدم یِ کوچولو :| صبح ـَم یکم بحث داشتیم اما باز خوب شدیم :||| از قبل قرار بود عصر بریم بیرون . قرار 3-3:30 بود . 4 اومد :| هوا خیلی سرد بود . گیج بودیم کجا بریم . ناهار نخورده بودم ، اصرار میکرد غذا و فلان میگفتم نَ نمیخوام . حرصش میگرفت D: قدم زدیم ، سیگار خرید ، اجازه گرفت بکشه ، راضی نبودم اما دیدم میخواد . قبول کردم . بعد برگشتیم رفتیم پآرکِ قوری . سردش بود من اذیت میشدم . گفتم برگردیم خونه هامون قبول نمیکرد . یِ جآ نشستیم ، یِ دختر پسر سبک اونورتر ما نشستن ، پسره هم چسبیده بود بهش . دخترِ دماغ چسبی . حال به هم زن بودن . گفتم دختر پسر سبک ! روحی هم بدش اومده بود . دختره گفت من نماز میخونم ، خندمون گرفـت :| جامونُ عوض کردیم . باز سیگار کشید . چآیی گرفت . خیلی سرد بود . قند از من میگرفت شآید چون میدونست بد دل هستم :| دوباره سیگار کشید . یِ فلافل گرفت کِ من حداقل امروز یِ چیزی بخورم . گفتم : خودت چی پس ؟ - نمیخوام من - پس منم نمیخورم نصفش کن . - خودت نصف کن بد دلی . - اشکال نداره نصف کن -کاغذشو بردارم ؟ - بردار خُب عیب نداره :)) دیده بود چسب زدم دستم . گفتم : تو چیزایی کِ تویِ دعواها میگی راست میگی ؟ - دستتُ بده تا بگم . - نَ ، همینجوری بگو ، دستمُ گرفت . - نَ از روی عصبانیتِ .. یکم بعد دوباره گفتم : - من دعواهاتُ باور کنم یا دوست داشتنت ُ ؟ - دوس داشتنمُ :) دست تو دست رفتیم . بعد هم اصرار کرد کِ میرسونمت بعد میرم خونه . تاکسی گرفت . بعد pm داد کِ از اون حرفم کِ گفتم تو دعواها راست میگی ؟ خوشحال شده ، میگفت اینجوری فهمیده دوستش دارم و مهمه ! قرار شد ماشین کِ اومد بریم یِ جآیِ خوب پیتزا :)
از بینِ 3-4 نفری کِ تاحالا باهاشون بیرون رفته بودم تنها کسی بود کِ موقع رد شدن از خیآبون سمتِ مآشین ها می ایستآد . گفت ماشین بزنه بهت جواب باباتُ چی بدم ؟ گفتم اگه زد فرار کن شر نشه :)) اینم حسِ خوبی ِ :) البته میلاد هم یادمه یکم حواسش بود . بقیه نَ ..
کآش اون ترس و نگرانی کِ از آینده دارم واسم اتفـاق نیفتـ ه . خدایـا حداقل 2 سال بهم مهلت بده ، واسه این قضیه گریه میکنم گآهی .
این 206 خیلی خوبِ ، ژووون " کلیک " اینا هَم خوبن "کلیک" "کلیک" "کلیک" اینم واسِ حسآم فرستادم کِ پآرس دوس داره "کلیک" . کآش روحی هم 206 ـِشُ کف خواب میکرد یا ارتفاعشُ کم میکرد D:
درس هم نخوندم فعلا :| درسی کِ اولویت داره تاریخِ کِ با اندیشه یِ روز دارم :|
- ۷ نظر
- ۱۳ دی ۹۴ ، ۲۳:۳۷