:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطرات» ثبت شده است

پایـیـز ، هوایِ سَرد و گرم .. یخ شدن دست هام شروع شُد ! خاطرآت ـَم یآدم میآد . پاییـز خیلی چیـزا یادم میآره . از دانشگاه کِ هَر روز جلویِ چشم هآمِه .. تا کسایی کِ بآهاشون دوست بـودم و الان دیگه نیستـن . " و " .. تهـرآن بود . خیلی خواهش کرد باهاش باشم . وقتی الان بهش فکر میکنم ، میبینم بی منـت بود .. تمام مُـدت اون بـود کِه زنگ میـزد . مَن میس مینداختـم و سریـع زنگ میزد . تو راهِ یونی .. هَر شب .. تا برسم خونه ، اون هَوایِ سَرد .. هَر وقت حالم بَد بود . سریع زنگ میزد ، شآرژش تموم میشُد ، شآرژ میخریـد باز زنگ میـزد .. بعد از ظهـر ها از محلِ کارش ، شده 2-1 ساعت حرفــ میزدیـم . هر کاری میکرد کِ خوب بشه حالم .. حرفایی کِ همیشه هَمه میزنن ، تو امیدِ زندگیمی ، بدونِ تو نمیتونـم .. گذشت اون روزآ .. دلم میخواست بهش پیام بدم بگم ، یادت افتآدم ، یآدِ تمامِ اون روزهآمـون ..

بعد آدمایِ دیگه ای کِ موندنشـون طولانی نبود .. الان یا نیستـن یا مثِ سابق نیستَـن .. یعنی اونآ هَم چنیـن چیـزهایی یـآدشون میآد ؟ کسی تو پاییـز تو فکرش یآدِ مَن می افتـه . همیشه دلم میخواست ، فراموش نشم .. !

آخر هفته یِ گذشته ؛ خونه بودیم کِ یکی از اقوام واسه بابام یِ گوشی خریـد ، Galaxy A3 بود . حسادت کردم چون کسی هدیه یِ کادو پیج شده تاحالا به مَن نَـداده بود ، حسادت کردم چون کسی چنین هدیـه کِ ارزشش زیآد باشـ ه بهم نداده بود .. بحثِ اینکه پدرم نـت بگیره و واتس و تلگرام بیآد و رویِ عکس هایِ پروفایـل ـَم حساس بشه هَم رو اعصاب ـَم هست ..

صُبح هآ اغلـب میرم بیـرون . تیپِ یونی .. مقنعه . کوله پشتی . اینطوری حس میکنم راحـت ترم .. حسِش هَم واسم بهتـره . به یآدِ اون روزآ .. خیابـون هآ رو متـر میکنم ، مغازه هآ رو نگاه میکنـم و موزیک ـَم قطع و وصل میکنـم . گآهی دلم سکوت میخواد و صدایِ یِ شهـر ..

یِ دفتر وکالـت منشی میخواست ، رفتیـم فـرم پُـر کردیـم ، ساعتش هَم خوب بود . یِ آقایِ 4 شونه و به نظر خیلی جـدی . بالا شهر ، دکورِ شیک ، جایِ خوبـی بود .. امآ خبـری نشُد . زنگ نـزدن .

میخواستـم کار پیـدا کنم کِ ولخرجی کنم . کِ منـت سَرم نباشه . مانتـو ، پآلتـو ، کفش ، چیـزایِ دیگه .. بعد از 3-4 ماه یِ گوشی نـو . با اینکه گوشیمُ واقعا دوستش دارم اما خُب اندرویـد جدیدتـر، دوربیـنِ بهتـر ، حافظه بیشتـر میخوام :) از Huawei P9 lite خوشم اومَده .. دوستِ تهرانی ـم گفـت من میخرم برات بگو چی باشه . امـا خُب نمیشه ..

ترکیـه بود 2 روزی ، طبقِ گفته خودش .. یِ گوشی واسه خودش خریده به نظرم به درد نخور و موقـتآ ، تآ ایران هست . سوغاتی برایِ مَن .. یعنی 2 - 3 هفتـه دیگه میآد شیـراز ؟ و قابـلِ اعتمـاد ؟ و چنـد روز خوشی میکنیـم ؟ دلم پوسیـده :( کآش رویـاهـآم به هَم نریـزهـ ..

   شآید اگه قبل از بازنشستگی ِ بابام ، اون سال هآ شرکتی کِ توش کار میکرد .. وَرشِکست نمیشُد و نمیخوابیـد الان وضعِمون خیلی بهتَـر بود ، زندگی اینطوریـآست .. یهو میبینی میترکه :) هِی ....  

   کآش بارون می بآریـد .. کآش هـوا تازه میشُد ، دلَم حسِ خوب میخوآد .. دلم خیس شدن زیـرِ بآرون میخواد ..

  • Setare

آخر هفته ، برنامه ی آنسویِ نیمکت ِ شبکه ورزش و عشقم آقایِ صدر و بعدِ کلی دوباره نسکآفه .. " کلیک "

من آلارمِ گوشیمُ گذاشته بودم کِ صُبح بیدارم کنه ! ساعت 8 کلاس داشتم ! میخواستم 7 حرکت کنم . صُبح خواهرم خودش کلاس داشت .. 7 بیدارم کرد :| نگو من آلارمُ گذاشته بودم 7:30 جآیِ 6:30 :| 15 دقیقه ای آماده شدم . میدونین کِ 15 دقیقه واسِه صُبح و یه دختر چقَ کمه :)) قرص ـمُ هم تو راه خوردَم .. به موقع رسیدَم کلاس تشکیل شد . دوستِ بی تالک میخواست برم مغازه اش .. آدرس هم داد . پآساژ نور :) اومدم از 4 راه پآرامونت یه مسیری برم پیاده روی ، ولویی ((: اینقَ آدمآش افتضاح بود سریع نظرم عوض شُد |: میخوردن آدمُ با نگآهشون |:  در همین رآستآیِ قدم زدنآ ، یهو دوستِ بی تالک رو دیدَم ، از کنار هم رَد شُدیم .. با گوشی صحبت میکرد .. رفتم دانشگاه دوباره بهش پیام دادم کِ ندیدی ؟ فلان ، اینجوری ، گفت نَ .. بعدم نآراحت کِ چرا همون موقع چیزی نگفتی یا نیومدی مغازه ! بعد دوباره رفتم یِ خیابون دیگه پیاده روی .. اتفاقی افتاده بود .. یه pm .. یه کلمه یِ "هر جور راحتی" .. به شدت حالمُ گرفته بود .. تو راه گریه کردم :| مغازه دار نبودش باز هم .. یه آقآ پسر دیگه بودش .. جریان چیِ آخه ؟

instagram

من با این خیآبون کُلی خآطره دارم .. ترم 4 بود . چِ شب هآ از رویِ این خط عابرهآ با خنده و مَسخره بازی رد نشدیم .. حتی اون سمت دو تا دختر تصادف کرده بودن تو کما بودن ، بازم آدم نمیشُدیم . شلوغ بود و حتی پر سرعت هم رد میشدن گآهی . من همیشه دوستامُ سپر قرار میدادَم و پشتِ اونا بودم ((: " آ " و " ف " .. دوستم " ف " هم هوامُ داشت .. چِ متلک هآیِ حتی زشت شنیدیم ! چه زمستونآیی تو ایستگآه میلرزیدیم عینِ چی ! اون دو سه تآ دوستِ خل ـمون چِ دلقک بازی ـآ کِ در نمیآوردَن ! چه سوژه هایی داشتیم ؛ پسرا و مآشین هآشون و با هَم میخندیدیم . اون همکلاسی ـمون کِ کم مونده بود با مسخره بازی هآش برسه وسط خیآبون ! چه خاطره ها با خط 39 داشتیم ! اتوبوس مالِ مآ بود اصن ((: چقَ خوب بود اون روزآ .. چقَ تنهام این روزآ ..

  • Setare

دیشب یه بار از خواب بیدار شدم .. رویِ خوابِ شب حساسم .. خوابی واسم خوبه کِ یه سره باشه و آروم .. گوشیمُ گذاشته بودم روی 7:50 دقیقه صُبح ، برای انتخاب واحد ! سر ساعت تویِ سایت بودم ، مثِ خمارا ، خوابِ خواب .. همشُ برداشتم ، 14 واحِد شد ! سمینار هم برداشتم ، گور پدرش فوقش مثلا 7 نمره سیمنارِ کِ نمیدَم .. یا نهایتـِش پاور پوینت ُ بهش میدم یکی دو نمره بهم بده .. در هر حال مَن سمینار بده نیستَم عآقا :| هر روز جُز چهارشنبه کلاس دارم و دو روزش 2 تا کلاس پشتِ سر هَم .. حتی بعد از انتخاب واحد بررسی کردم ببینم زمانی که میرم  دانشگاه مغازه دارِ بازه یا نَ ((:

امروز اوضاع بهتره انگآر .. خواهشا هر روز بهتر از دیروز باش تا بتونم راحت برم دانشگاه ! :| میدونی کِ معتقدم هیچ جا wc خونه یِ ادم نمیشه و بدَم میاد ! :)) پس بدنِ مُحترم اذیتـم نکن ! :| صُبح بابام زنگید ، انتخاب واحد کردی ؟ حالت خوبه و این صوبتآ ! این زنگ زدن هایِ یهویی اش باعث میشه آدم راحت نتونه از خونه بره بیرون ! حالا بیآ و توضیح بده کجآیی !!

دلم تنگ میشه گآهی .. واسه 2 سال پیش ..  " کلیک " ! 2 سال و 9 روز و 16 ساعت و .. ! واسه اون مَسیر دانشگاه ، واسِه میس زدن هایِ من ، زنگ زدن های اون ، یهو شآرژ تموم کردن هآش ، ناراحت شدن هایِ من ((: زمستون و شب هایِ سرد .. اون روزی کِ سرما خورده بودم با گوشیم تو سایت بودم .. صحبت از عشق و این چیزا نیست ، صحبت از یه دوستی ای بود کِ تموم شد .. اون روزی کِ گفت من دیگه تنها نیستم و بعد از اون وقتی خواهش کرد ببخشمش و با اون کات کرده .. اون روزایی کِ تو مسیر بغض ام میگرفت و گوشیمو میگرفتم دستم ُ میدیدم دیگه خبری از زنگ زدن نیست .. بعد دیدم دیگه مثِ اون اوایل نیست و حآلِش خوبه ، باشگاه میره ، حرف هایِ منفی نمیزنه .. رشته اش رو عوض کرده ! اونجا بود کِ دیگه دیدم نیازی به من نداره .. گفتم نمیبخشمت و خداحافظی .. الانم نمیدونم کجآست ، تلگرام جوابی دریافت نکردم ازش .. نه خوب بود و نه بد .. ولی خُب خاطرات ان دیگه ، باید یه آه کشید و گفت یادش بخیر .. (: شآید حس میکنم نیاز دارم به اون اتفاق ها دوباره .. با همون آدم شآید .. نمیدونم !

  • Setare