:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آرسنال» ثبت شده است

سه شنبه عَصر باز رفتم بیـرون . رفتم تآ زیـتـون ، هوا خوب بود . مَردم ویتـرین تماشا میکردن . منم تنها ، هَندزفری به گوش ، دل ـَم میگرفت . یِ مانتو بود صورمه ای با گل هایِ آبی هَمش تو ذهنمـ ه . زیاد خوش نبودم . آهنگِ غمگین نمیذاشتم کِ بدتـر نشم . پسَره تیکه انداخت .. دَمِ در پآیین تـر ، وسایـل عیـد آورده بودن . رفتم باز تا مغازه ، دیدمش .. سِفیـد پوشیده بود منُ ندید ظاهـرا .. آفتآب کِ غروب کرد ، چراغ ها روشن شُد . هوا خُنک بود . یکم حالِ گرفتـم بهتـر شُد .. شآید خواهرم دوشنبه قبول کنِ بریم یِ مانتو واس ـَم بخره :)

دیشب و امروز اتفاق هایِ جآلبی افتاد واس ـَم .دیشب عصبی بودم از دستِ حسام گفتم میشه فحشت بدم گفت آره . فحش هایِ معمولی دادم . بی شعور، خودخواه و خَر و .. و اینکه فقط Gf هآت آدم نیستن منم آدمَم . بعد از چند تا پیام گفت - ولی مَن از تو گله دارم . من - تـو ؟ چرا  - چون هَمون اول بهت گفتم نزار برم طَرفِ دُختـر . رفیق باش واس ـَم ، جلومو نگرفتی . بعد آخرایِ شب دیدم کِ گفته : GF هآمُ به خاطِرت ول کردم . دیگه سَعی کُن نذاری برم طـرفِ دختـر . اصَن شوکه شدم یکم . راست میگفت ؟ باورش بـرام سَخت بود . خوشحال شُدم .. :)

امروز صُبـح بآرون زَد و آفتآب شُد . همه جآ رو بویِ بارون گرفته بود . بهار ُ میشُد حس کرد . عکسُ هَم صُبح گرفتم . پُر از زنبـور بود .. " کلیک "

ظُهر برنـج پختم برای دومیـن بار تو زندگی ـم . یکم زِل شُد . یَعنی خام بود .. زیاد حالـم گرفته نبـود . حسام بعد از ظهر pm داد ، بعد گفت GF ـَم میشی؟ میخوامـت قبول کن ؛ ازت خوشم میآد . اما مَن نمیخواستم GF ـِش باشم ، میخواست بدون ِ اجازه اون کاری نکنم !! یعنی ـآ احساس کردم ازم خواستگاری شد :)) گفت عصـر زنگ میزنـم ، دانشگاه بود .منتظـر بودم ، گفتم ایندفـعـ ه هَم میپیچونـ ه . اما بالاخره زنگ زد .. استرس داشتمآ .. :) اون زیآد صُحبـت میکرد مَن اغلب کم حَرف ـَم چیـزی ندارم بگم . رسیـد خونـ ه داشتیم حرف میزدیـم . چرت و پرت هم میگفـت، میخندیدیـم. میگفت با مَن حَرف بـزن تمرین کُن ، پـررو بشی . بتونی حَرف بزنی .. سرگرم صُحبت بودیم . میگفت با مَن راحت باش اصَن هَم نترس .. اذیت هَم زیآد میکرد . میگفت خونه یِ هردومون الان خالیِ ـآ :| میگفت مثِ رفیـق باشیم . اصَن جنسیت هَم بی خیآلش . sx هم کِ میدونی فکرش ُ نمیکنم . یِ چیزایی رو هم میگفت کِ قبول نداشتم .  بعد یهو گفت 40 دقیقه ـست دارم بات حرف میزنم ! [ تعجب ] تا اینکه شآرژش تموم شُد . گفت اینبار ببینمـت دستآتُ میگیرم ـآ :) قرار بود فردا صُبـح اگه شُد برم همُ ببینیم اما کنسِل شُد .. چون کِ قراره برم خونـ ه ـمون ..

اتفاق دیگه این بود کِ " ح " دوستِ قدیمی ـم .. گفته بود اگه بتونم شُماره مغازه دار رو بَـرات میگیرم . شب پیام داد اونجام و یِ نفر فقط داخلِ مغازست . اینجوری و فلان . گفتم خودشه .. چند لحظه بعد دیـدم شماره طرف ُ و فامیلش ُ بهم داد :O باورم نمیشُد اینقدر کِ خوشحال شُدم . بعد از 3 ترم کِ همُ دید زدیم !! میگفت پسَر خوبیه ، مودَب و کاری و اینا . بهش هَم نمیاد اهلِ این چیـزا باشه خیلی مثبـت بود ! یعنی ذوق مَرگ شدُم .. وای پسَر مرسی داری .. وووی الان هول ـَم . شنبه بهش پیام میدم اما چی بگم ؟ بگم مَغازتون تو مسیرم بوده هَمیشه رد میشُدم همُ میدیـدم :)) امیدوارم واکنش ـِش خوب باشه . فکر کنم متولـد 67 باشـ ه . اسمش هَم ظاهرا افشین ِ ! اصَن فکر نمیکردم اسم ـِت این باشه ! :))

 روحی شب واتس پیام داد گند زد :) چیزایی میگه کِ من بسوزم و عذاب بکشم . از دختره گفت . دلم میخواست خفه کنم روحی رو .. بی خیـال .

  تیمم آرسنـآل 0-2 بآرسآ باخت :| از مسی بیزارم ـآ :|

  " کلیک " سمتِ چپی ُ میخوام :× .. امشب شهرزاد دانلود کنم . صُبح میرم خونه ..

  لعنت به بی پولی .. کاش برم سرکار همه عقده هآمُ خالی کنم مخصوصا دمِ عید .. :((

  • Setare

اِمروز خیلی مُزخرفـ و تـ*می بود .. و سَـرد . تویِ خونه و اتاق هم سَردم بود ! به شدت بی حوصله بودم . بالاخره به اجبار کارامو انجام دادم . امروز راضی شدم موهامُ شونه کنم . از اون روزا کِ بگن موسیقی گوش کن میگم نَ . بگن فیلم ببین میگم نَ .. بگن برو بیرون میگم نَ . بگن بخواب میگم نَ .. هر چی بگن میگم نَ .. نمیدونستم خب پس یعنی چی .. :| باید چیکار کنم . تا عَصـر و تاریک شدنِ هوا تنهـا بودم . واسَم عجیبِ کِ انگیزه و ذوق ـَم واسه فوتبـال اینقدر کم شده و حوصله یِ تماشا کردن ندارم . مثِ دیشب تا نیمه اول .. باشگاه هایِ اروپآ . اونم بیشتر نت بودم کِ . تیمم آرسنآل 2-0 بُرد . شانسِ صعودش خیلی کمِ . امشب هم احتمالا حسش نیس :| این یعنی زندگیم نابود شده .. من عشقم فوتبال بود تویِ زندگیم . واسش هیجآن صرفـ میکردم اما حالا ببین چی شدَم ! 

کلاسِ صُبح ، اونم زمستون ، اونم تآریخ .. ساعت 8 خیلی خَر است . همیشه شب هآیی کِ باید صُحبش زود بیدار بشم به صورت خودکار و خودجوش خواب ـَم نمیاد . نَم چرُو :| کسی نیست فـردا صُبح بعد از کلاس بریم ولویی ! هرچنـد غیرمستقیم به حسام فهموندم این 2-3 روز اما به رویِ خودش نیآوُرد کِ بیآم . صُبح تآ شب کآر بعدم خواب ، بعدم 1 ماه پَـر ! نمیدونم چی میشـ ه .. " کلیک " اوضآعی داریم . سعید 206 گفت گوشیشُ زدن ، دوباره گوشی خریـده . دوستآیِ جدید میخوام :| اینآ همشون شلغم ـَن .. حیفـِ شلغَم ، میچسبـ ه زمستون ـآ :| اینآ هیچی . انگار هیچوقت حالم خوب نیست اما دیگه زیاد درد و دل نمیکنم . میدونم فردا صُبح دوباره کارم گریه ـست تو مسیر .. یِ اتوبـآن ِ طولانی میخوام کِ کنارش قدم بزنم و تـا تهش برم .. :( دروغـ ه . روزِ خوب هیچوقت نمیاد . هر روز بدتر هَم میشهـ :(

  بدبختِ عُقده ای .. " کلیک "

  • Setare

دیروز یآدم نیست دقیقا حالِ بدَم از کجآ شروع شد . از برگ برگ شدن جُزوه سیاست پولی ـم یآ خواهرَم . سر رسیدَم کِ خراب شد ، من میخواستم جُزومُ داخلِ هَمون فقَ بنویسم . عَصبی شُدَم . دفتر نمیخواستم . سررسید هایِ خواهرم نگاه کردم نمیخواستم . مثِ بچه ها شده بودم ، میدونـم ! بهش گفتم چه کار کنم ، فقط نمیدونم شنیدَم . دو سه بآر گفتم .. یادم اُفتآد به تمامِ بی توجهی هآش .. به اینکهـ غـذا نیستـ ، به اینکه خرید نمیکنه و گفتم پس کو سیب زمینی :/  به اینکه هر وقـت سرِ دو راهی ـَم میگه نمیدونم ، اینکه سرِ نون خریدَن بحثِ همیشه و میدونـهـ من بدَم میآد .. اینکه هیچوقـتِ خدا نمیاد بریم بیرون تا حَدی کِ دوس دارم بکشمش ! گفتم تو کلا واسَت مُهم نیس .. گفتم "منم دوشنبه هآ نمیآم باهآت" .. شبِ تاریک ِ اما گفتم "مشکلِ خودتِ" .. چطور تمام اون چیزایی کِ گفتم مشکلِ منهـ .. داشتم از بغض میترکیدَم .. عصبیِ عصبی بودم . شاید فقط اگه بمیرم بفهمه چقدر بهم بی توجهی کرد ..

شب گریـ ه میکردم ، آروم میشدم ، دوباره گریـه میکردم . یادمه محمد گفت عآمو ول کن . منم بای دادم . دیگه هم تا الان پیام ندادیم . حسام لاین بود . آخرای شب بحثِ عکس شد .. بـای دادیم . حسام از اونآست کِ آروم نیست ، واسه همین نمیتونم تحملش کنم گاهی ، چون من عصبی ـَم ، مکمل ـَم باید یِ آدمِ آروم باشهـ .. تازه قصه هَم بلد نیست بگهـ :| بعد از اون ی دختـره واتس آپ پیام دادم .. شما ؟ دُنیآ بود ، کسی کِ حمید یِ مدت باهاش دوست بود . گفت میشه خواهش کنم دیگه به حَمیـد پیام ندین ؟ فهمیدَم دوباره رفته با دنیآ . حمید ـی که تآ همین 3-4 روز پیش داشت التمآس ـَم میکرد . همین کِ ادعآیِ دوست داشتنتش رسیده بود به آسمـون ! همین ـی کِ یه زمـان التمآسش میکردم بریـم بیرون نیومـد و کات کردَم و گفـت با دنیـآ رفته بیـرون (: یه دونه اِس بهش داده بودم فقَ . با دنیا بـد حرف زدم  و آخرش گفتم احتیاجی به پسَر بچه ندارم باشه واسِه شما .. خدافظی و بلاک . با اینکه از قبل ازش مُتنفـر شده بودم . یِ ثانیه حس کردم نآبـود شدم .. لاشی ! کلِ اتفاقات رو سَرم خراب شد .. داشتم زَجه میزدم و گریه میکردم واسه هَمه چیز ، هَمه چیز .. از اون شب هآیِ داغونم بود . 3:30 خوابیدم .. صُبح حسام میگفت اتفاقا به خاطر تو تا 3 بیدار بودم پیام ندادی .. تو دلم گفتم گور پدرتــ تو هم ..

صُبح آشپزخونه ، بنیامین گوش میدادم ، گریه میکردم و ماکارونی دُرست میکردم .. ! حتی یادم رفت تهش روغن بریزم ، تهش سوخت یکم . حوصله یِ حسام نداشتم و برعکس رو اعصآب بود . نمیخوام بهت وابسته شَم .. نخواه باهات بمونم ..

پاییز و زمستون یادِ وحید میافتم و کلِ مسیر .. حالم خوب نیست این روزا .. مَعلوم نیست چطوری اما یکدفعه میزنم زیر گریهـ ..  ):

امشب : بآیرن مونیخ - آرسنال ..

  • Setare

رفتیم آزمایش دادیم ، رگمو کِ پیدا نمیکرد :| فردا پس فردا جوابش میاد و 14 ام وقتِ دکتر دارم . حیفِ اون 136 تومن کِ واسه آزمایش بدی (: بعد آزمایش هم یادم رفت قرصمُ بخورم قبل از صبحانه ! بابا یدونه تی وی دیجیتال جدید خرید . بابا : 40 - 50 تومن خرج گذاشتی رو دستمون .. مَن : گرفتن قیافه مظلوم ! دیگه مانتو رو گذاشتم واسه بعد .. خواهرم الان برگشته خونه ، حالش خوب نبود ، دکتر هم رفته .. نگران ام ، استرس دارم . خدا کنه چیز خاصیش نباشه ، منم کاری ازم برنمیاد آخه .. یکی باس مراقب خودم باشه . به خاطر اون حس میکنم منم حالم یه جوریه ): واقعا بعضیا چطوری دکتر میشن ؟

   عصر ممکن بود برم دانشگاه .. روزِ اول . اما دیدم چلسی - آرسنال داره ، لَغوش کردم . میخواستم برم ببینمش .

   از مریضی و این چیزا مُتنفرم دیگه .. خوب شو ..

  • Setare

دیشب یکدفعه ای حالَم بد شُد ، یهو قلبم میزد ، تپش قلب گرفته بودم ، حسِ بی حآلی داشتم ، اولین اقدام هم خوردن نبات داغ بود .. گرمم شد یهو .. دوباره نبات داغ خوردم ، کم کم بهتر شدم .. احتمالا سردیم شده بود ! ترسیده بودم .. شب هم مُدام از خواب بیدار میشدَم .. خُب دلم یه خوابِ عمیق و آروم میخواد تا خودِ صُبح ! صُبح ظرف ها رو شستَم مثِ همیشه ، آشپزخونه رو تمیز کردم . بدترین قسمت زندگی بدون خانواده نداشتن غذاست :| از صُبح به خودم میگفتم امروز عصر دیگه میرم بیرون و پیشِ مغازه دار .. عصر کِ شُد هوا عآلی بود ، بآرون زَد ، بویِ بآرون بلند شد .. میرفتی لب پنجره فقط باید نفس میکشیدی ! ولی نمیدونم چرآ نرفتَم .. حوصله یِ چتر نداشتَم ، دستگیرست ! با اینکه بعدش دیگه اصلا بارون نزد ! شآنسِ من بود .. ظاهرا فردا هَم همینطوره ..

واسِه خودت تنها چآیی دَم کُنی ، با زنجبیل و دارچین ! فوتبال ببینی . رئال و آرسنال ببرن .. لیورپول ببازه ): امشب احساسِ بیقراری میکنم .. آدم باید یکیو داشته باشِه هَر شب واسَش قصه بگه .. به خصوص کِ یه قصه ی آروم کِ آرامش توش باشه .. از زمانی کِ حالم بد شد ، فیلم هایِ اکشن زیاد نمیتونم تحمل کنم :| شکنجه ، خون ، بکش بکش ! فیلم هایی کِ در مورد بیماری و دکتر باشه هَم نمیتونم .. حالمُ گاهی بد میکنه ! خیلی بد شده :| این چند وقت خیلی یآدِ " و " می افتم ، به بودنش ، به قبل ها ، فکر کنم دلیلش تغییراتِ هواست ! بعضی وقتآ لازمه یه غریبه رو پیدا کنی ، کلی غُر بزنی ، درد و دل کُنی ، گریه کُنی ، بعد کِ آروم شُدی ، خدافظی و تموم ..

   خوابم میاد :| چِ زود ..

  • Setare

بعد از این اتفاقات از خیلی چیزها میترسم .. از تاریکی اتاقم ، از اتاقِ شیراز ، از بیرون رفتن ، غذا خوردن ، تنهایی ! حتی دیگه موزیک هم گوش نمیدَم . یه حسِ خود نگه داری دارم ، خودمُ مقابله همه چیز نگه میدارم ، تکون نمیخورم . میفهمین ؟ حتی از وقتی برگشتم وسایلامُ جمع نکردم . دیروز تویِ نت میچرخیدَم ، چشمَم خورد به عَلائم سرطانِ معده و علائم خودَم .. ! حسِ خوبی ندارَم .. شآید نباس اینقدر نت و بالا و پایین کنَم ! دو سه بار گریه کردَم .. کآش زودتر وقتِ دکترم اُکی میشُد .. امروز حمام بودم بابام زنگید ، گوشی رو گذاشته بودم نزدیک ، انگار میدونستَم زنگ میخوره .. بابام اگِه جواب تل ـِشُ ندم یا ناراحَت میشه یا زودی نگران ! هیچی دیگِه از تو حَمام به تلفن ـِش جواب دادم ! زود هَم میپرسه کجآیی ؟؟ قرار شد گوشیمو سایلنت نکنم چون ممکنه هر لحظه وقتِ دکترم اُکی بشه .. با خودم گفتم اینقدر متخصص عوض میکنم تا خوب بشم و انتظار دارم پدرم عادت کنِه و زیاد خودشو اذیت نکنه .. از کِی دلم میخواست برم پارامونت و مغازه دار ! نمیشه با این وضع .. :( از همکلاسی هایِ دانشگاه هیچکس بهم پیام نداد حالمو بپرسه .. کلِ تابستون ! دلم میخواست مثلا خواهرم دکتر بود .. یا یه ربات دکتر کنارم داشتم .. بعد دلم یه بازیِ فوتبالِ جذاب میخواد کِ یه طرفش آرسنال باشه ، آخرشم ببره ، عادل هم گزارش کنه ! اگه زیاد حالم بد نباشه .. البته شایدم نَ .. (دمدمی مزاج :| ) کاش یِ Bf داشتم به خاطر حالم با ماشینش منُ میبرد بیرون میگردوند ، فقط همین .. یعنی ظاهر بشه این کارو انجام بده غیب بشه ! :/ دیوانه شدم یه خُرده ، فشارِ مریضیِ :| :/

   احساس سنگینی میکنم :/ گلومم یه جوری ِ .. !

   و همچنان نشدَم :| نگو کِ دکتر زنان هم باید برم .. دلم میخواد کلی بادکنک باشه بترکونم و گریه کنم :|

   از قالبم خسته شدَم .. بلاگ قالباش خوب نیس .. هِی بلاگفا یادت بخیر ..

  • Setare

دیروز عَصر رفتیم میوه خریدیم ، انبه از میوه های مورد علاقم نیست اما خوردَم ! دیشب چرا اینطوری بود .. نتونستم خوب بخوابَم . نفهمیدَم مشکل چی بود . سرد بود گرم بود ، بالش پایین بود ! بی قرار بودم ؟ حتی نمیدونم تهوع داشتم یا طوریم بود .  پریشب که خوب خوابیدَم ! خونه مامان بابا شبا راحت حدود 11 میخوابیدَم ! خدایا بَس کُن این وضع ُ .. اگه قراره خوب بشم پس جریانِ دیشب چی بود ؟ استرس گرفتم الان .. بعد دارم فکر میکنم کِ یعنی پیاده روی بده واسَم یا اون انبه ای کِ خوردم ؟ صُبح هم واسه هَمین دیر بیدار شُدَم :| بعدش آب ولرم و لیمو و عسل .. صبحانه .. اما حسِ خوبی ندارم .. مدام میگم طوریت نیست کِ ! بهش فکر نکن دیگه .. تو یکی دو هفته است بهتری .. پس این فکرا چیِ میکنی .. ): انگار فایده نداره :| باید دوام بیارم تا آزمایش بعدی ..

   " کلیک "بعد میگِه من کِ Gf ندارم .. مَن از کارای تو سردر نمیارم :| روانی :|

پی نوشت عصر : آرسنآل 2-0 باخت و بازیِ اول ُ خراب کرد .. هووم .. احساس خستگی میکنم ، نمیدونم دوشِ آب گرم وسط تابستون معنیش این نیست کِ غیر طبیعی ام ؟ ((: تنها چیزی کِ میدونم اینه کِ نرمال نیستَم ! میگن لاغر شُدی :| چقدر دلم بیسکوییت ساقه طلایی شکلاتی میخواد با یه لیوان نسکافه ، لَعنتی :| شب ها باید دعا و وِرد بخونم تا شاید خوابِ خوبی داشته باشم . با دم نوشِ بابونه هَم موافقَم .. چقدر امروز اینستآ گردی کردَم ..

  • Setare

سه شنبه بود جواب آزمایشِ خون و ادرار رو بردیم پیشِ دُکتـر .. . گفت مشکل کبد داری یه کم . گفت 1 هَفتـه دیگه مُجدد آزمایـش بده و اگه خوب نشده بود ، شاید لازم باشه سونوگرافی و اندوسکوپی انجام بدیـم . دوباره شکم ُ معاینـه کرد و گفت چیزیـت نیست . یکی از قُـرص ها رو گفت ادامِه بدم (پنتومید) . همِه غَذایی میتونـم مَصـرف کنم جُز سُرخ کردنـی و اینا . وقتی توضیح می داد واسِه من توضیـح می داد .. مزیـتِ خونه خودمون ایـن بود کِ غذا آماده بود ، همیـن کِ با هَم غذا میخوردیم واسِه بی اشتهایی ـم خوب بود . عَصرآ رو تختِ حیاط بودیم تا بعدِ شام .. غذاهایِ سالم میخوردَم ، خواب ـَم به موقع بود ، حدود 11 اینآ میخوابیدَم تآ 8 - 9 .. البتـه گآهی یکی دوبار هم بیدار میشدَم . ولی تآزه زندگیم شده مثلِ آدم !! 1 ماه بدونِ تنقلات و نسکافـِه .

Girl-x

این ترکیب عکس هآ خوب شُد به نظرم :) حدود آخر مُرداد یا اوایل شهریور نی نی میآد .. خواهرم میگه تو بایـد باشی ـآ .. خُب یعنی باز بدونه نـت ! حدود 15 ام اینآ انتخـاب واحِـد داریم ، ترم آخر ! دوس دارم خیلی خوش بگذره و عواملی کِ تحت کنترل من نیستَن هَم با مَن راه بیآن .. میگن بارندگی امسال یکم بهتـره .. خبر خوبیِ .. مسیـر یونی باشـِه و بـارون .. کآش کلاس ها تآ شب طول نکشه ، میترسم .. چقدر دلم تنگ شده واسه شبآیی کِ دیر میخوابیدَم .. تنقلات ، چیپس ، لاک هآم ، قدم زدن هآم ، مَغازه داره .. سَر شبایی که نسکافـِه میخوردَم . چَت میکردم ، اینکه ترسی نداشتم نسبت به حالَـم .. شاید الان قدر زندگیـمو بیشتـر میدونم .. خوب بشم ، دوس دارم بیشتر برم بیرون و قدرشو بدونم .

  از فـردا میریم کِ شروع کنیـم لیگ ِ انگلیـس رو .. به امیـد بالا بودن هآیِ آرسنـال  :×

  کبد نازنین ام خوب شو ^__^ همینطور معده نازنین ام ((:

  خدا مرسی که بهترم .. بوس بوس ^__^

  • Setare