:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۷ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «فوتبال» ثبت شده است

بعد از مدت ها دارم اینجا مینوسم. مدت ها یعنی چندین روز .. ممنون از اونایی که گفتن هنوز اینجا رو میخونن ;x کم کم به وسط های تابستون نزدیک میشیم. هوا گرمه و هنوز کرونا وجود داره. میگن شاید تا 2 سال با ما زندگی کنه ! دو هفته و چند روز لپ تاپ نداشتم. خاموش شد و دیگر روشن نشُد. دادیم دوستِ بابا، نتونست تعمیر کنه و فرستاد برای دوستش .. فکر کنم چهارشنبه هفته پیش بود که تحویل گرفتیم. حدود 580 تومَن هزینه مون شُد. بعد با لپ تاپ ام صحبت کردم و بهش گفتم دیگه خراب نشو عزیزم :) الان لپ تاپ با این مشخصات خیلی گرون شُده ...

روزی که لپ تاپ رو دادیم تعمیر، به آموزشگاه سَر زدم. استاد بود. منشی ـمون .. استقبال گرمی شُد ازم. حسِ خوبی میده به آدم... اون لحظه ای که استاد صدایِ موزیک رو کمتر کرد .. من حواسم بود .. وقتی گفتم اومدم سلامی بکنم و بروم و برخورد خوبی داشتند.. فقط آیا واقعا از دیدنِ من خوشحال میشن ؟ آیا واقعا دلتنگ هم میشن ؟

این عکس رو توی تیر ماه گرفتم ..

ابرها همیشه دیدنی هستند . دلم میخواست میشد بهشون دست زد ...

توی تیر ماه بودیم هنوز، رفتیم خونه دخترخاله، من و مامانم. تنها بود و رفتیم گپ زدیم، صحبت کردیم.. فرد خوبیه .. دوستش دارم :) همون روزها اتاقِ من کولردار شد. در حالی که مامانم مخالف بود. بابا دیوار رو کَند و دریچه ایجاد کرد. کولری داشتیم که روشنش نمیکردیم. جا به جا شد و اومد سمتِ اتاقِ من. خیلی گرم بود .. قابل تحمل نبود. کلید هاشم تویِ همین اتاقه و خیلی خوب شد :)

خیلی وقت پیش یادمه آدرس یکی از مطلب هام رو فرستادم برای دکتر، میدونستم درک خوبی داره، شاید دلم میخواست بعد از اون، اینجا رو گاهی پیگیری کنه، گاهی بیاد و بخونه، چون میدونست افکار خودکشی دارم ؟ هم برام مهم بود و هم مهم نبود! اما میدونستم دیگه فراموش میکنه و مشغله های خودش رو داره .. نمیدونم چرا اما هیچوقت از این اتفاق ها برای من نمی افته .. ولی چرا ؟

دو تا از همسایه هامون عوض شُدند. طبقه های دوم مُستاجر بودند. رفتند . مستاجرهایِ جدید اومدند .. چند تا نقاشی جدید کشیدم. چند تا اَپِ جدید نصب کردم. چرا نمیتونم بشینم و فیلم هام رو تماشا کنم؟ فیلم های زیادی دانلود کردم که ندیدم! انگار نمیتونم هیچ کاری انجام بدم. اما احساس میکنم وقت کم میارم! یادم رفته زندگی قبلِ کرونا چطوری بود؟ یعنی واقعا میرفتیم بیرون و نفس میکشیدیم ؟ دست میزدیم به میله های مترو و زنده میموندیم ؟ یادمه با خیالِ آسوده نشسته بودم تهِ مترو، رو زمین، تکیه داده بودم .. چقدر همه چیز واسم عجیب شده .. چقدر بیشتر از دنیا متنفر شُدم.. من توقع ام از دانشمندا بیشتر از این حرف ها بود. باور نمیکنم نمیشه واکسن ساخت و همه این ها من رو کلافه میکنه ..

دیدید هشتگِ #اعدام_نکنید چه باشکوه بود ؟

من وطن پرست نبودم اما حرص میخورم وقتی میبینم فلان قسمت رو دادن چینی ها! آخه چینی ها ؟ هرچند همه یِ ما اینجا اسیر هستیم :) به نظرِ من همین که در ایران به دنیا آمدیم یک دلیل منطقی برای خودکُشی است .. دلیل هاش نیز همه واضح و شفاف است!

پرسپولیس برای چهارمین سالِ پیاپی قهرمانِ لیگ شُد، من بازی ها رو نمیدیدم. شوق نداشت برام .لیورپول بعد از مُدت ها قهرمان لیگِ برتر شُد. این هم خیلی شیرین بود. عادل فردوسی پور هم حتما خیلی خوشحال شده بوده ..

  آلبوم تیلور سوئیفت اومد، ناگهانی و تویِ قرنطینه ..

  آلبوم سیروان خسروی 18 مُرداد میاد، به اسم "مونولوگ" ❤️️

  • Setare

امروز چِ روزِ مزخرفی ِ .. پَریروز یعنی 19 ـُم رفسنجانی به دلیلِ ایستِ قلبی فوت کرد و امروز تعطیلِ رسمی اعلام شُد . ناراحت کننده بود .. و رَمزی گل زده بود !! دیگه هیچکس واسمون نموند به جز روحآنی (: دیروز صُبح بیرون ،کلی قدم زدم . رفتم یکم پارکِ خلدبریـن نشستم ، قدم زدم . یِ دخترکِ غمگینِ پالتو قرمز .. تویِ پارک یک دختر دبیرستانی با پسرهآ والیبال بازی میکرد ، پیرمردها دورِ هَم ، بعضی هآ ورزش ، پینگ پُنگ ، شطرنچ ، دُخترایِ مَدرسِه ای ، و من غمگین فقط تماشا میکردم ، مهدی جهانی و علیشمس تو گوشم بود کِ میگه مگه میشه تو رو دوسِت نداشت .. اومدم خونه ، فقط کیک و چایی .. عصر خواهرم زنگ زد بریم جایی .. دوباره کلی پیاده روی .. داروخونه ، اون پسره کِ کار میکرد اونجا ، نگاه هآمون ، بی فآیدهـ .. شب گوشیم میگفت حدود 10 کیلومتر پیاده روی کردم ..

ه . ا . ن . ی نیومـَد . بیشتر از دو هفته ـست .. از دلتنگی دارم میمیـرم اما اون نمیدونهـ .. همش مَن پیام میدادم ، ابرازِ دلتنگی میکردم و اون قول میداد به زودی میاد و قول میداد گوشی میخرهـ و دلش تنگ شُده .. میگفت " تو تنها کسی هستی کِ باهاش حرف میزدم ، من تنها شدم تو نیستی " ..انگار کِ " قول " تیکه کلامشهـ .. اما به حرف نیست به عمل کردنه .ببین تو اگه یه نفر واست ارزش داشته باشه و دل تنگش بشی حتما دست به یِ کاری میزنی تا نشون بدی .. سرِ شب ، بعد از یک روز و اَندی ، خودش پیام داد کِ چطوری و حالی نمیپرسی بی معرفت . - من قهرم، خب تو یادِ من کُن .. - من همیشه به یادتم عزیزم چرا قهر حالا به خدا اینقدر خسته میشم نمیرسم برم گوشی بخرم .. (: دیشب تو خواب ـَم بود ، یِ بار تو ماشین بودم ، یِ بار هَم اِس داد بهم شماره جدید داد کِ 0911 ـِش رو یادمه فقط ..

روز و شب بغض و گریه و بازندهـ .. تویِ رابطه هآم و احساسات دقیقا یِ بچه یِ 18 ساله ـَم .. و حتی عبرت هَم نمیگیرَم و این چرخه ادامه دارهـ .. شآید یِ روز یِ نفر پیدا شُد کِ آدم باشه .. کِ حتمَن اون زمان تو دیگه آدمِ سابق نیستی (: یِ نفر کِ دلش برات تنگ بشه ، یِ نفر که وقتی میگه رفیقیم ، رفیق باشهـ .. قدرِ خوبی هآ و مهربونی هآت ُ بدونه ، نمیگم اون بَد بود ، نَ ! روزایِ خوبی داشتیم و دلم میخواد دوباره همونطوری بشه اما خُب .. یواش یواش دلم رو شکست . دل شکستن فقط تو عشق نیست ، با یِ حرف ، با یِ قول ، یا هر چیزِ دیگه میشکنهـ .. من تمامِ خوبی هام ، دلتنگی هآم ، نگرانی هآم صادقانه بود . وقتی مریض بودی و یا دلت میگرفت یا هرچیزی ..

وقتی میشه با زنگ زدن ، احوالپرسی ، پیام دادن ، یکی رو خوشحال کنین چرا دَریغ ـِش میکنین ؟ تو دنیا به این بزرگی این کار خیلی سادس . حتی زنگ زدن 5-10 دقیقه هَم بیشتر نمیشهـ ..

روزام مثِ جهنم میگذره و نَ کسی براش مُهمه و نَه کاری از کسی برمیآد . گوشی خریدنم واسم زهرِمار شد بدونِ اون . هیچی واسم لذت نداره ، حتی موزیکِ شاد ، حتی رقص ، تاحالا با غم رقصیدی و گریه کُنی ؟ (: اینقدر فکر و خیال میکنم کِ مغزم خسته میشهـ .. نکنه عَمدی نمیاد ، نکنه عَمدی رفته ، نکنه اونم کنار کشید ، نکنه میخواد تنهام بذاره ، نکنه دوباره میخواد تکرار بشه ، نکنه الان کِ من زار میزنم داره با همه میگه و میخنده ، نکنه دخترایِ زیادی دورش هستن و .. حسادت ، نکنه با یِ شماره دیگه میاد ، نکنه ... هزاران فکر ..

حالَم خیلی بَدهـ . دلَم میخواد داد بزنم ، چیزی بشکنم ، قلبم ُ از جا بکنم و بگم تو منُ بدبخت کردی :( چِت میشُد اگه خفه خون میگرفتی .. دلم میخواد برم گم شم ، پرت شم یِ جایِ دور .. دلم میخواد برم کمآ ، هیچی یادم نیآد ، .. کاش هیچکس فراموشم نمیکرد ، چرا من همه رو یادمِه ؟ کاش من یِ آدمِ دل سنگِ لاشی بودم (: 

اگه مَن مُردم بهش بگین از دلتنگیت مُرد .. (: از اینکه دوباره باخت مُرد .. (: از صبر و انتظار زیاد مُرد (: بهت گفته بود از انتظار متنفره (: من میخواستم تا همیشه دوستت بمونم ، حتی اونورِ آب بری .. کاش قبل از اینکه برگردم پیش خانوادم میومدی شیراز ، واسم چند روزِ خوب میساختی ، اونوقت تا همیشه یادم میموند ، اونوقت میگفتم منم تو زندگیم چند روز شاد بودم ، خوشحال بودم به واسِطه یِ تو ..

+ کریستین رونالدو بهترین بازیکن ِ جهان در سال 2016 (:

شاید نیام .. نباشم ، نمیدونم . by ..

  • Setare

آخر هَفته هَم تموم شد .. جُمعه هایِ مزخرفــ .. " آ " منُ برد یِ گروهِ تلگرام سَرگرم شدم ، بچه هایِ خوبیَن انگآر . عصر خواهرَم خواب بود . رفتم بیـرون ، مغازه هآ بستـه ، چندتـا باز ، میوه فروشی و فست فود و .. نشستم رو یِ نیمکتِ دور و تنهآ .. واسم کوهِ درد میخوند ، باهاش لَـب خونی میکردم .. نسیم هایِ خنک شروع شدن . چراغ هآ روشن ، برگشتم خونه ..

دیـروز روزِ خوبی بود چون حسام باهآم خوب بـود . خیلی حرف زدیـم ، گفتیم ، خَندیدیم .. مثِ قدیمـآآ .. اون نقاشی کِ گذاشته بودم اینستـآ نشونش دادم گفت آفریـن . گفت من ـَم بکش . یِ استیکر هَست خوشش میآد اونُ واسَش کشیدم . " کلیک " خیلی خوشِش اومده بود و دوستـش داشت . گفتم پآکش نکنی ـآ ، نگهش دار وقتی مُـردم یادم بیفتی ! گفت : کوفـت مگه میذارم بمیلـی ، گفتم میشه 5 تومَـن ، بعد گفتـم پـول نمیخواد شما سَـرِ قرار ـِت بیا کآفیـه .. گفت باشه میـآم بعد از ماه رمضـون خوبه ! موضوع کشیـد به جوجه رنگی ، گفت میخره واس ـَم :| ببینیم و تعریـف کنیـم . بعد هَم این " کلیک " ، کُلی واسِه این یکی خندیـدیـم . دل درد حَتی .. یِ نقاشی دیگه هَم کشیدم و گفت داداشم گفت بهـت بگم باهآش دوست نمیشی ، در جواب گفتم : بهش بگـو نَ مَن داداشتُ دوس دارم :) بعد از اون دیگه شب شده بود .. گفتم کآش کِ .. - بگووووو - کآش کِ همیشه بام خوب بودی .. گفت اینجوری ؟ گفتم آره سرِ قرارهآت هَم بمونی ، لابــُد جوجه رنگی میذاری سرِ کوچـه میگی واسم کار پیش اومَد بیآ وَردار ببـر .. گفت این کارُ نمیکنم ، بـایـد قول بـدی موهآتُ بلنـد بـذاری .. - حالا چـون تویی کچـل نمیکنـم . بعد، از بیمـاری کِ داره و میترسه دکتـر بره گفـت و مَن واقعـا نـآراحـت ـِش شدم .. کآش یکم حرفــ گوش میداد و میرفـت دکتـر ..

گفت بـاید دوبـاره نمـاز بخونـم . قبلا دو جُز قـران میخوندم ! مَن :  :| O_o ! میگفت دیگه نمـاز نخونـده با دختـرا میپـریـده و از این صُحبـت هآ . مَن ـَم از اونجآیی کِ میدونم واسش خوبه تشـویـق ـِش کردم دوبـاره بخونه . نمیدونم تـاثـیر داشت یـا نَ .. روزه هَم کِ میگیـره فرصَـت ِ خوب ـیـه .. از مشکلاتِ خآنوادگی ـش گفـت و مَن نمیدونستـم اینقـدر حـآدِ و اینقـدر بیـن اون و داداش ـِش فرق قـائـل میشـن .. چون حرفــ گوش کُن نیست و تویِ کآراش دخآلـت میکنن . بعد از اون گفتیـم کآش خونه مُجردی داشتیـم . کلی رویـاپـردازی و خَنـده . اون میگفـت تویِ ستـارخان دوست داره ، مَن خآک شنـآسی . مَن میگفتم از جونـور میترسم ، سوسک و .. اون میخندیـد .. گفتم اگه بـود میگم بیـای بکُشی ! ماشیـن مَن 206 ، اون جنسـیس ! میگه دخـتـر کُشـِه :))

چقـدر دوس داشتم این حس و حآل ُ .. کآش بفهمی کِ بودنـت واسَم خوب ِ ..

از فـردا عَصـر دوبـاره فـوتبـال ، 1/8 نهآیی . پرتغـال هَم بازی داره ، با کرواسی .. ببریـم کآش .. چِ زود بازی هایِ گروهی تمـوم شُـدن ..

چقـدر بیـدار مونـدم :/ ، پآم درد گرفـت از بس نشستم تو تخـت ! یادم رفـت بگم به " ک " پیام داده بودم ، خوب شدیم یِ ذره باز بـای دادیـم :)) دیگه مُهم نیست واسم ..

  • Setare

تآبستون 95 شروع شُد .. 3 ماهِ خُنثی مثِ تمام تابستون ـایِ مَن . جُدا از پآرسال کِ مریض بودم . 1-2 روز اخیر مشکلی نداشتـم . صُبح هآ کسل ـَم .. شبا خواب ـَم میاد به خاطر فوتبـال دوست ندارم بخواب ـَم .

حسام سرِ یِ عکس با سیگار کِ داشتم ، دَعوام کرد . منم گفتم دِکوری ِ .. حرفایی زد از رو عصبانیـت .. گفت نباید حتی بهش فکر کُنی .. بگو ببخشید و این حرفآ ، منم ازش خواستم بابـت اینکه قرار گذاشت و کنسل ـِش کرد عُذرخواهی کنه ، گفت خُ معذرت میخوام :)

دلم میخواست این توانایی رو داشتم صُبح زود میرفتم بیـرون ، هوایِ خوب تنفس میکردم .. عصر میخواستم برم قدم زنی .. همون یِ نفر کِ پست قبل گفتم و همُ مجتمع دیدیم " س " .. گفت منم میآم ، حوصله ـمون سَر رفته بود .. قبـول کردم بالاخره .. مثلِ یِ دوستِ معمولی میبینمش .. نمیدونم اون حس داره یا نَ ! ذوق و شوقی واسش ندارم اما از تنهایی قدم زدن بهتـره .. سر چهآرراه رسیدیم به هَم .. کلی قدم زدیـم . تیکه اول مسیر خیلی ساکـت بودیم ، گفت از دفعه قبل ساکت تر شُدی .. خسته شده بودم .. پسرِ مودبی به نظر میرسید .. البته تا الان .. :) جاهایی کِ راه نبود ، تعآرفــ میکرد .. موتور رَد میشُد گفت بیـآ اینطرفــ .. و به نظرم هیـز نبود .. دفعه پیش هَم واسه هَردمون آب معدنی گرفـت با لیـوان . واسَم ریخـت تو لیوان و بهم داد .. خوبیش اینه کِ تا حُدودی جریـانِ منُ میدونه و از این بابـت عذاب وجـدان نمیگیرم ..

چی میشُد حسام اینقدر واسه بیـرون رفتـن پـایـه بود ؟ :( همش دُعآ میکنم قرار بذاره و کنسل نکنِه ، همُ ببینیم . میترسم بمیرم یا از اینجآ برم و نبینمِـش .. / کآش وقـت هایی کِ تو خیـابون بُغض میکنم ، خودتُ سریـع میرسونـدی ..

حس میکنم اخیـرا هیچ ذوقی نداشتم .. تنها قسمتِ خوبِ این روزهآ یورو 2016 هست کِ اونم باب ِ میلَم پیش نمیـره ! مثِ انگلیس و پرتغـال .. دل ـَم یِ قـرار میخواد کِ واسش ذوق داشته باشم . مثِ حسام ، مثِ مغآزه دار ، مثِ اون روز " آ  " .. دلم میخواد وقتی تنهـایی میـرم بیـرون گریه ـَم نگیـره ، بُغض نکنم ، حَسرت نخورم ..

حواس پَـرت شدم و کم حافظـِه .. بدونِ تمرکـز .. حتی شده یادم میره شبِ گذشته مثلا انگلیس با کجآ بازی داشت !! دلم برایِ دورانِ دانشگاه ـَم یِ ذره شُده .. بعدِ تآبستون ـا یِ دلخوشی بود .. کِ اونم از مهر دیگه خبـری نیست :(

  jimi ، دوستِ تانگویی بود .. آوردمش لاین ، شاید صَمیمی تر شدیم !

  • Setare

هوا گرم شُده . صُبح هآ نمیشه رفـت بیـرون ، مگر صبحِ زود بری حداکثـر 10 برگردی ! اما خُب عصـر و سَرشب هوا خوبـ ه ! مَن از نونوایی رفتـن بدَم میآد ، امروز ظهر مجبوری رفتـم . اما 29 ـُم بود و روز تعطیلیِ نونوایی بود :)) از سوپـری خریـدم .. شانسِ مآ هَم اینجـوری :/

شهرزآد تموم شُده ، انگآر یِ چیزی کمِ .. دل ـَم تنگ شده واسَش . فوتبال هآ هَم تموم شُدن . لسترسیتی قهرمان ، آرسنال نایب قهرمـآن ، بارسلونآ قهرمان ، رئـال نایب قهرمـآن .. و 23 روز تآ بازی هایِ یورو ..

دیروز عَصـر با خواهرم رفتیم تآ جایی ، یِ غُرفه بود یا بازاچه ، نزدیکِ حافظیـ ه . بَد نبود اما گـرم بود .. البته خُب آدمایِ اون اطراف زیآد جآلـب نیستن .. موقـع برگشت ، شب شده بود ، رفتیـم نـونـوایی نـون بگیـریم . اتفاقِ جالبی افتـاد . شلوغ هَم بود . مَن کنآرِ دیـوار ایستآدم تا خواهَـرم نون بگیـره ، یِ پسر جلویِ مَن تویِ صَـف بود . پیـرهَـن و کفشِ قرمـز ، آشنـآ به نظَـر می اومَـد ، برگشت و با یکی دو نفر حرفــ میزد ، حرفاش هَم گوش دادم یـادم نیست :)) دیدم بله خودشه ، اصَن ذوق کردم . " آ " بود ، فوتبآلیستِ ، یکی از اددلیستآم ، کوچه یِ اونـور ِ مآ . میگفتم بهش همسآده :)) خواستم مطمئـن بشم ، تک زدم ، گوشیش زنگ خورد ، نگاش کردم واکنشی نشون نـداد ، محل هَم نذاشت . یِ نیم نگاه هَم کرده بود ، منُ دیـده بود ، چنـد سانـت فاصلـ ه داشتیم :| اِس دادم نـونوایی . جواب داد : " :/ " . اینقـدر شوت بـود !! مَن اگه کسی بهم اِس میداد نونوایی دور و برمُ دیـد میزدم :| دُختـر هَم جُز ما دو تـآ نبود ! فقط هَم مَن گوشی دَستـم بود :| بعد کِ نون و گرفتیم بریـم ، گفتم نونوایی بودم ، گفـت کـو ؟ ، گفتـم رفتیـم .. بعد گفـت حواسَم نبـود . خدایـا ایـن پسَر خیلی شوت بود :||| مگه میشه ؟ مگه داریـم .. مَن کنارش بودم :| خنـدم هَم گرفتـه بود :)) همیشه دل ـَم میخواسـت شانسی ببینمـِش اینـوراآ .. کِ خُب جوور شُد اما خِنـگ بازی در آورد یآ شآید مُمکنـ ه دروغ گفـت .. ولی خُب خوب شُد .. خوشحآل شدم اولَـش ..

" ک " امروز هَم نیـومَد ، زنگ زَد حَرف زدیـم .. منُ توی گوشیش save کرده بود " Ghalbam "  ، از این لوس بازی ـآ کِ مَن اهلش نیستم . هنوز تویِ جَوِ کارهایِ عاشقونه ـست کِ بچه مچه هآ انجـآم میـدَن .. :| شآید واسه همینآ بود کِ حسامُ دوس داشتم ، از این اداهآ نداشت ، لوس هَم نبود  :/  یکم بعد یکی از اددلیستام زنگ زَد ، بَد نبود ، پیشنهآدِ دیدارش ُ رَد کرده بودم قبلا ..

حسام پیام میخونـد جواب نمیـداد ، گفتم زنده ای ؟ گفت به تو چِ .. گفتم : هوم . گفت 1شنبه میام پیشت ، بای. بعدش گفت اگه حرف زیادی هَم زدی ول میکنم میرم . یعنی اینکه هر چی کِ رو مُخَم باشه ! گفتم نمیدونم چی رو مُختـ ه ! گفت 1شنبـه بهـت میگم . در اومدَم گفتم 1شنبـه تعطیـل ِ .. گفت : یعنی چی ؟ اوکی ، پس بیخی ! منم گفتم هوم .. راستش دیگه بهش اعتمآد ندارم . هَم اینکه یکم ازش میتـرسم ، مرموز و ناشناس شده واسَم . مخصوصا بعد از اون حرفایـی کِ زده بود .. و اینکه اون روز گفت یِ عصر بریم یِ جای خوبی ، اما نگفت کجآ .. نمیدونم بگم حیف کِ 1شنبه تعطیـلِ یا نَ ، تعطیل باشه نمیتونـم برم .. امـآ تو کِ منُ بلاک کردی تلگـرام ، باهام بَـد شُدی ، حرفِ نآجور زدی ، واسَت مُهم نیستم ، قرار گذاشتن ـِت مَعنیش چیِ ؟ :| همینجوریِ یا مَنظـور داری ؟ هوم ؟  فقط آرزومِ یِ روز اتفاقی تویِ شهر همُ ببینیـم .. اینجوری واسَم بهتـره .. کآش کِ خدا برام اُکی میکـرد .. کاش خبـر داشتم کجآ میـری ، چِ ساعتی ..

  فردا صُبـح میرم خونه ، تا کِی نمیدونم ، شنبه یا بعد از تعطیلات ..

  دیشب خوابِ مغازه دار رو دیـدَم :)) تو جمعِ خانوادگی ـمون بود :| بهش گفتم ..

  • Setare

اِمروز خیلی مُزخرفـ و تـ*می بود .. و سَـرد . تویِ خونه و اتاق هم سَردم بود ! به شدت بی حوصله بودم . بالاخره به اجبار کارامو انجام دادم . امروز راضی شدم موهامُ شونه کنم . از اون روزا کِ بگن موسیقی گوش کن میگم نَ . بگن فیلم ببین میگم نَ .. بگن برو بیرون میگم نَ . بگن بخواب میگم نَ .. هر چی بگن میگم نَ .. نمیدونستم خب پس یعنی چی .. :| باید چیکار کنم . تا عَصـر و تاریک شدنِ هوا تنهـا بودم . واسَم عجیبِ کِ انگیزه و ذوق ـَم واسه فوتبـال اینقدر کم شده و حوصله یِ تماشا کردن ندارم . مثِ دیشب تا نیمه اول .. باشگاه هایِ اروپآ . اونم بیشتر نت بودم کِ . تیمم آرسنآل 2-0 بُرد . شانسِ صعودش خیلی کمِ . امشب هم احتمالا حسش نیس :| این یعنی زندگیم نابود شده .. من عشقم فوتبال بود تویِ زندگیم . واسش هیجآن صرفـ میکردم اما حالا ببین چی شدَم ! 

کلاسِ صُبح ، اونم زمستون ، اونم تآریخ .. ساعت 8 خیلی خَر است . همیشه شب هآیی کِ باید صُحبش زود بیدار بشم به صورت خودکار و خودجوش خواب ـَم نمیاد . نَم چرُو :| کسی نیست فـردا صُبح بعد از کلاس بریم ولویی ! هرچنـد غیرمستقیم به حسام فهموندم این 2-3 روز اما به رویِ خودش نیآوُرد کِ بیآم . صُبح تآ شب کآر بعدم خواب ، بعدم 1 ماه پَـر ! نمیدونم چی میشـ ه .. " کلیک " اوضآعی داریم . سعید 206 گفت گوشیشُ زدن ، دوباره گوشی خریـده . دوستآیِ جدید میخوام :| اینآ همشون شلغم ـَن .. حیفـِ شلغَم ، میچسبـ ه زمستون ـآ :| اینآ هیچی . انگار هیچوقت حالم خوب نیست اما دیگه زیاد درد و دل نمیکنم . میدونم فردا صُبح دوباره کارم گریه ـست تو مسیر .. یِ اتوبـآن ِ طولانی میخوام کِ کنارش قدم بزنم و تـا تهش برم .. :( دروغـ ه . روزِ خوب هیچوقت نمیاد . هر روز بدتر هَم میشهـ :(

  بدبختِ عُقده ای .. " کلیک "

  • Setare

بابام زنگ زد .. 4 دقیقه صحبت کرد ، رفته بود منبـر !! اول واسِه اینکه 4 زانو میشینم زانو درد میگیرم پیشنهاد داد ! عجب پیشنهآدی .. بستنی ُ منع کرد و گفت به جآش فالوده بخور ! ( فالوده ؟ :اوغ ) ! لبنیات هم کم کُن .. پدر مُحترم من از بچگی این مشکلُ داشتم و به زبون نیاوردم ، حتی بچه بودم فوتبال واسه خودم بازی میکردم ، روپایی میزدم ، عجب زانو دردی گرفتم ، چند روز میشلیدَم ، چیزی نگفتم ! اونوقت شما بفرما لبنیات ! تویِ مهمونی هایی کِ مبل نبود ، زانو هام میترکید از دَرد .. شما تازه متوجه شدی (:

الان 3 ماهِ مریض ام ، در صحبت هاش ادامه داد کِ معدت حساس شده .. هرچیزی نخور ، دیر نخواب ، نشین تآ 1-2 ! حتی فوتبال هَم دیدی ، ندیدی .. انگار دکتره میدونه مَن چمِه :| بازم عرض کنم کِ پدر محترم مَن بچه بودم آرزوم بوده در عرصه فوتبال بمیرم ـآ :))) گفت نسکافه و شکر نخور .. منِ بدبخت کِ 3 ماهِ لب به نسکافه نزدَم !! نسکافه کِ نوشیدنی مورد علاقَم بود .. الان 3 ماهِ حتی بدنم تحمل نداشت دیر بخوابَم !! انوقت اینآ رو به رُخ ام میکشی ؟  بعدش هَم خواست ناراحَت نشم گفت : بابا من دوسِت دارم کِ اینارو میگم ، سلامتیت از نت و فوتبال واجب تره و منتظرم وقتِ دکترت اُکی بشه بریم .. واقعا فکر میکنی یه لیوان نسکافه در روز و یه خواب منُ مریض کرده ؟ بعید میدونم ! آره سلامتیم واجب تره ولی بین تمام هم سن هام کِ مثِ همیم چرا مَن اینجوری شدم ؟؟ میدونم حق داره .. فکرش اینجوره .. ولی اینکِه چقدر دلم واسه گذشتم تنگ شده درک نمیکنه .. واسه تا 3-4 شب نشستن ها ! رو تخت .. نسکافه ، اینکه یهو 3 شب میرقصیدَم ! تنقلات .. اینکه حتی برم قدم بزنم .. حسرت نخورَم .. میدونم حتی فکرشُ هم نمیکنه کِ از خستگیِ بیماری دلم میخواد بمیرم (:

   اگه من یهو رفتم : یا رفتم خونمون و نت ندارم ، یا درگیر دکتر میشم ، یا مُردَم .. (: بیشتر دو حالت اول ِ ..

  • Setare