:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بنیامین» ثبت شده است

این سه روز تو ذهـن و مـغـزم و سِرچ هآم فقط بنیـآمیـن بود . پنج شنبـه 1 مهـر ، سانسِ اول ، روزِ اول .. ساعـت 18 .. لَحظه شماری میکردم ، با اینکه زنگ زدنِ بابام حالـم رو بَـد کرد . سوال پیـچ کردن هآش .. عصبی شدن هام . خواهرم میگفت نفسِ عمیـق بکش .. دامادمون مَن و خواهرم رو رسـونـد .. ردیـف 3 بودیـم .. بنیامین خیلی بهمـون نزدیـک بود پَس .. نیم ساعت با تاخیـر اومَـد .. وقتی اومَـد باورم نمیشُد .. با آهنگِ حواسَم به تـوءِ شروع کـرد .. جلویی هآ هَمه بی حآل بودن .. هَمه یِ آهنگآشُ حِفظ بودم . باهاش میخوندم .. فیلم گرفتـم ، فیلم هآم خراب شُد صِداش .. :( دنیا دیگه مثلِ تو نداره رو دوبار خونـد .. یکیش رو آخـر خونـد . همش شآد خونـد ، ترکونـد واقعا .. میگفت میخوایـن همین انـرژی رو حفظ کنیم و شاد بخونیـم ؟ همه جیغ و هـــووووراااا .. آهنگِ عشق احساسِ ، مَـدار ، روز قیـامـت ، لُکنـت ، حالَـم بده ، کجایِ دُنیایی ، هفته عشق ، لیلی در پاییـز و چَند متـر مکعب عشق و ... ! سرِ اهنگِ عشق احساسِ .. اون دو تیکه کِ 4 بار تکرار میکنه رو اول باهامـون تمـریـن کرد . و میگفت واقعا تنها جآیی کِ دُرُست و بدونِ اشکال میخونـن شیـراز بوده ، بچه ها شآهِـد هستـن .. کلی هَم از انـرژی ـمون تعریـف کرد .. میگفت از بالکن میریـزه میآد پآییـن ، از اون بالا میآد ، وسط .. تا جلو میرسه به مَـن ، البته جلویی ها یکم با تـرس و لـرز :)))) البته مَن کِ همش دست میزدم و دستآ بالا :)) سُلطانِ قـلـب ـَم رو خونـد و نور فلش هآیِ گوشی ـمون ..

آهنگِ جدیدش تلپـآتی .. اولین جآیی کِ اجرا شُد شیـراز .. رهبر ارکستـر میگفت نَ تمریـن نداریـم خراب میشه .. بنیامین میگفت بخونیـم ؟ همه جیغ و هوووراآآآ .. :)) بنیامین : ممکنه خراب بشه ـآ .. ولی پیشِ آدمایِ دُرستی خراب میشه .. هَمه خودی هَستـن .. دوباره ما جیغ و هـوراااا :)) جَو خیلی خوب بود .. خونـد و خراب هَم نشُد .. کلی ذوق کردیـم .. دستِ مَن بود تمامِ سانس هآ رو میرفتـم . عالی بودی بنیامیـن ..  کلی عکس و ویدیـو نگاه کردم ازش .. هُتل ستارگان اقامـت داشته ..

میخواستـم فرداش هَم برم ؛ بالکن حداقل ، اما مُخالفـت کردن ، یکم بعد هَم صندلی ها کامل پُر شُد ، اغلن عَذاب وُجدان نگیـرم ..

دیـروز یِ ویدیـو از کنسرت گذاشت پیجِش کِ خیلی ذوق مرگ شُدم چون از روزِ اول ِ کنسرت بود ، دنبالِ خودم هَم گشتم اما فقط منطقه ـَش رو پیدا کردم :))) عالی بود .. فقط حسرتِ فیلم هآم مونـد کِ خراب شد صداش ..

امروز قرارِ عکاسی بود تـویِ باغِ ارم ، ساعت 2 تـآ 4 .. " ع " باهام نیـومَـد و خیلی دلخور شدم ازش .. ساعت 1 زدم بیـرون . استرس داشتـم یکم . بقیه اومـده بودن و منـتـظـر بودن . حدودهای 2:30 یا کمتـر بنیـآمیـن اومَـد ، بآ همراهآش و سلیـم احمـدیِ خوشتیپ ( مدیر برنامه ) . بعضیـا جیـغ کشیـدن .. افتادیـم دنبالشـون . یِ دُختـری کِ تنها بـود با مَن همکلام شُد .. بنیامیـن جلویِ ساختمانِ ارم و اون حوض مُستقـر شدن ، صف گرفته بودیـم . من و این دخـتر تهِ صـف بودیـم . با بقیه حرفــ زدیم تا نوبـتـمون شُد .. گرم بـود . ناهآر نخورده بـودم .. همون همراهآیِ بنیآمیـن عکس میگرفتـن ، گوشی هآ رو آماده میکردیـم میدادیـم اونـآ .. باورم نمیشُـد کنآرش ایستآدم ، عکس گرفتـم ، البته اون لحظه چون استـرس داشتـم حالیـم نبود :))) دو تا عکس ازم گرفـت ، اولش بنیآمیـن حواسش پَرت اینـور اونـور بود :)) عکاس گفت بنیآمیـن ؟ :)) کی فکرشُ میکرد یِ روز کنارِ بنیـآمیـنِ دوست داشتنی باشم ؟ ( جیـغ ) .. تا بنیـآمیـن نمیرفـت قصدِ رفتـن نداشتـم . بعضیـا گل و کآدو دادن .. امضآ نمیداد شآید چون وقـت گیر بـود .. توریست هآ مغزشون پُر از سوال شُده بود :)) میگفتـن کی هَس ؟ مَن کِ ایستاده بودم .. یِ پسر و خانمی ازم پرسیدن کِ فردِ مشهوریِ ؟ گفتم آره و بعد singer .. اسمش چیه ؟ benyamin .. پسره دستاشو بُرد بالا .. با لهجه خارجی گفت benyamin و خندیـدیـم :)) چنـد تا دختـر اومَدن و سوال کردن و خندیدیـم و من خودم ُ کشیدم کنـار .. منتظـر بودیـم ببینیـم بنیآمیـن از کدوم طرف میـره .. کِ رفـت تو باغچـه ، کفشآش رو در آورد ، رفـت تو حوضِ آب :))) ما هَم خنده و جیـغ ، رفـت تآ اونطـرف .. خیلی بـاحـال بود :)) کفش به دست بـود و بعد دویـد و فـرار کرد از دستمـون :)) بقیه پشتِ سرش جیغ :)) سوار شُد رفـت .. خاطره یِ جالبی برامون ساخت .. کسایی کِ هوادارش نیستـن بدشون اومَد اما ما حال کردیـم .

عشقی بنیآمیـن بهتریـن شب و بهتـرین روزم بـود .. عکس ـَم هَم گذاشتم اینستآ البته با شکلی در صورت :))

  • Setare

نشستم تو تاریکی .. رو تخت ، لَپ تاپ رو پآهآم ، پتـو .. بنیامین می خوند هَمه جا رو گشتم از تو ، ردِ پآیی نیست کِ نیست . فقط منتظرم زمستون تموم بشه . حداقل هوا از غم انگیزی و خشکی و مُردگی در بیآد . زمستون قدیمآ اینقدر خشک و بی روح نبود . یادمه بچه بودم .. بادِ شدید بود ، رعد و برق بود . هفته ای یِ بار حداقل بارون میزَد . یادش بخیر .

با روحی آشتی کردیم 2-3 روز اما امروز دوباره بحث شُد . سرِ عکسِ پروفایل ، سَرِ اینکه من چرا Last seen recently هستم . گفتم تو خاطراتم مینویسم چِ دعواهایِ مَسخره ای داریم و این چِ دوست داشتنِ خنده داریِ کِ همش شده دعوا . کِ ارزش ِ من و دوست داشتنش یِ عکس ُ یِ ساعتِ حضور در تلگرام ! وقتی میگه عوض شو .. یعنی چیزی اگه میگم به حرف ـَم گوش کُن . اما دیدیـم نمیشه و من نمیتونم اینجوری باشم . خلاصه کِ رابطه مـون خیلی مََسخره شده کِ حتی از نوشتنش هم خسته شدم . کِ هی قهر آشتی .. دعوا .. رفتاراش باعث شد حس کنم دیگه دوستم نداره ، حس کنم کِ منُ اینجوری کِ هستم نمیخواست و نمیخواد و اینا هَم خودش سختِ . اما خُب اولین BF واقعی تو سنِ 22 سآلگی ، جالـب از آب در نیومد ..

دیـروز حدود 2 اینآ مامان و بابا و خاله اومَدن . واسِه جَشن . ساعت 6 رفتیم تآ حُدود 10 شب . موهام چتری بود . یِ مامور حراست بود کِ قبلا دمِ در شرکت خواهرم به من تذکر داده بود قدیمآ . گفتم الان منُ میگیره با این مُدل مو . سرمُ انداختم پآیین رفتم . تیپِ من اونم با 3 تا اعضای ِ خانواده کِ چآدری بودن جالب بود ! کیبورد و همون موسیقی بین برنامه خوب بود . شآد میزد کِ به هیجآن می اومدی دست بزنی . 3 تا گروهِ موسیقی بود . سنتی ، پآپ ، بندری .. ، دکلمه بود ، اجرایِ طنـز بود ، اجرایِ شاد واسِه بچه ها بود .. تویِ گروه پآپ ( حآم ) یِ پسر جوون بود کِ گیتار برقی میزد کِ من اسمشُ وارد نیستم . ازش خوشم اومد . مُنتظر بودم اسمشُ بگن . اومدم خونه دنبالش ، فامیلشُ اشتباه میزدم . بالاخره اینستآ پیداش کردم . هومن صلاحی :) و Follow .. مامان اینا هَمون شب برگشتن خونه . موقع اجرایِ گروه بندری .. صدا بلنـد بود گوشم داشت جر میخورد . صدابردارِ سالن افتضاح بود ! 

با بابام صُحبت کردم . کلا دانشگآه مُنتفی شد . چِ لیسانس دوم و چِ ارشد . چون پولـشُ نداره . مُعدلِ کل ـَم هم شد 16.78 ! موند یه گزینه اونم کآر .. واسه کار نَ نیآورد . حتی مُنشی هم بشم قبولِ .دنبالِ کارم اما به خاطر اعتمآد به نفسم به همش میگم نَ ! گفتم میخوام شیـراز بمونم . یکم گیر داد کِ چرا ! گفتم اونجآ بیرون هم نمیشه رفت .. کوچیکِه بده ! بعدش گفت حداقل چند روز شیـراز باش چند روز بیآ پیشِ مآ . بازم بهتر از هیچی ِ .. ولی خُب اونآ شبکه یِ ورزش نـدارن .. نت هَم کِ هنوز نمیخـرن . خدایآ کمک کُن یِ جایی برم سرِ کآر .. بهم اعتمآد به نفس بده و یِ جآیِ خوب ..

پریشب گوشیم از میز افتآد بعد از مدتی دکمه power ـِش کار نمی کرد :o مگر اینکه زنگ میزدم به خودم و گوشی روشن میشُد کار کنم . ترسیدم زدم هَمه یِ مَسنجرا و عکس هآ قفـل بشه . فولـدر sceenshot هم پاکیدم!  ترسیـدم مَجبور بشم ببرم تعمیـر ! باتری ـشم کِ دَر نمیآد .  از بابام میترسیـدم کِ تو گوشیم فوضولی کنِ چیـزی ببینه .. شآرژش قرمـز شد .. شآرژ هم نمیشد . صَفحه رو آرم گوشی قفل کرد :| داشتم سکته میزدمآ :| زدم شآرژ و ولش کردم .. Off شد و دوباره On شد . دیدم دُرست شُده . یِ نفسِ خیلی راحت کشیدم :/ هوووف ..

  کآمنت هایِ صَفحه فریدونِ زندی " کلیک " :))

  این منُ یآدِ روحی میندازه .. البته اگه تمیزش کنِ .. " کلیک " :(

  چت ِ مَن و جیگرم :)) " کلیک " / امشب شهرزاد دانلود کنم :)

  • Setare

حالم خوب نیست .. مهم هَم نیست .. امروز انقلاب ساختمون معماری هآ داشتم . حدود 5 اونجا بودم . پسراش هَم خوبن ـآآ ! دوستِ میکروبلاگی ـمُ هم دیدم . تو حیاط بودم اون با چندتا دوستاش اومد . سلام و اینا . رفتم سر کلاسشون یکم . تویِ رِست بودن . در مورد سایت و کآربراش حرف زدیم . این که فلانی و فلانی خراب و لاشی ـَن . فلانی خیلی خوبه و اینآ .. بعدم رفتم کلاسِ خودم . اسممُ آخر کلاس گفتم استاد اضاف کرد ، دورش هم شلوغ بود نشد بگم میشه سکشِن قبلی ها بیام یا نه .. کتاب هم ندارم .. میگن انقلاب از جمعی از نویسندگآن گیر نمیاد کِ ! گورِ پدرش ، الان هیچی واسَم مُهم نیست ..

تو حیاط دانشگاه یه خانمی داشت به نگهبان میگفت چراا گیر میدن و فلان و اینآ .. چرا اَزمون کآرت دانشجویی میخوان یهو .. دیگه فهمیدَم قضیه یِ گیر دادن جدیِ .. خوبه کِ زمستون میشه ، دیگه لازم نیست آستین بالا باشه و گیر بده و .. بعدشم کِ پالتو و کآپشن اینآ .. یعنی چی وقتی رئیس دانشگاه یکیِ اما این ساختمون گند میزنه تو اعصاب ؟ (:

رسیدم خونه شام نبود ، عَصبی شُدَم .. اون BF نداشته یِ من کدوم گوریِ کِ یه چی ، کوفتی ، زهرماری چیزی بخره یا بریم کوفت کنیم .. اون " ح " فلان فلان شده کِ اون همه قول داده بود ایشالا خیر نبینه :| قرار بود هاچ بک بخره ، بخری باهاش بری تو ستون :| منُ هم بذارید جزوِ افرادِ دچارِ سوءِ تغذیه :| حالا اگه دوباره من مریض نشُدم :|

این چند روز حالِ روحی ـم جالب نیست ، بغض و گریه هایِ زیآد .. دیشب گریه ، صُبح چشم درد .. اینقدر حسرت و فشار روحی ، روانی ِ گذشته ، حآل و آینده هست کِ کسی بپرسه میگم : هیچی ! کآش خُدا منُ میبرد .. کآش ..

ازدواج بنیامین با بهاره افشاری که تکذیب شد . خود بنیامین گفت .. خدا رو شکر !! اما اگه مهمون خندوانه باشه خیلی خوب ِ .. امشب ببینیم بعدم سرمونو بذاریم بمیریم (:

  • Setare

داره بآد میآد .. مثِ روزآی ِ پاییزی ! داره میگِه کِ پاییز خیلی نزدیکِ .. تابستون تموم شُد ! از خورشید ، از برگ هآ ، این هَمه قاصدک ، باد ، زود تاریک شدن هآش میشه فهمید .. امروز دلگیر بود ؟ یا من دلم گرفته بود .. یه آرامش از این مدل ..

آرامش

بدونِ هیچ بشری .. فقط بشینم رو اون نیمکت ، گریه کنم دوباره آروم بشم ، دوباره هِی تکرار بشه .. زُل بزنم به موج هآیِ آب .. دلم آرامش میخواد .. بعدش شروع کنم با آهنگ های بنیامین آروم زمزمه کنم .. از همِه جا رفته بودی ، بی اعتنآ رفته بودی ، من موندم و خیآبونآ ، پرسه زدن تو میدون ـآ ..  چرا احتیاج دارم گریه کنم ؟ .. اون حسِ تنهایی ِ بهم حمله کرد .. با یه سری خاطرات ِ یهویی . ):

    ماهان بهرام خان میگه : خیلی تنهآم اگه میشه یه جوری برگـرد .. ..

    تآبستان خود را چگونه گذراندید ؟ در بیماری :|

  • Setare