آخر هفته ، برنامه ی آنسویِ نیمکت ِ شبکه ورزش و عشقم آقایِ صدر و بعدِ کلی دوباره نسکآفه .. " کلیک "
من آلارمِ گوشیمُ گذاشته بودم کِ صُبح بیدارم کنه ! ساعت 8 کلاس داشتم ! میخواستم 7 حرکت کنم . صُبح خواهرم خودش کلاس داشت .. 7 بیدارم کرد :| نگو من آلارمُ گذاشته بودم 7:30 جآیِ 6:30 :| 15 دقیقه ای آماده شدم . میدونین کِ 15 دقیقه واسِه صُبح و یه دختر چقَ کمه :)) قرص ـمُ هم تو راه خوردَم .. به موقع رسیدَم کلاس تشکیل شد . دوستِ بی تالک میخواست برم مغازه اش .. آدرس هم داد . پآساژ نور :) اومدم از 4 راه پآرامونت یه مسیری برم پیاده روی ، ولویی ((: اینقَ آدمآش افتضاح بود سریع نظرم عوض شُد |: میخوردن آدمُ با نگآهشون |: در همین رآستآیِ قدم زدنآ ، یهو دوستِ بی تالک رو دیدَم ، از کنار هم رَد شُدیم .. با گوشی صحبت میکرد .. رفتم دانشگاه دوباره بهش پیام دادم کِ ندیدی ؟ فلان ، اینجوری ، گفت نَ .. بعدم نآراحت کِ چرا همون موقع چیزی نگفتی یا نیومدی مغازه ! بعد دوباره رفتم یِ خیابون دیگه پیاده روی .. اتفاقی افتاده بود .. یه pm .. یه کلمه یِ "هر جور راحتی" .. به شدت حالمُ گرفته بود .. تو راه گریه کردم :| مغازه دار نبودش باز هم .. یه آقآ پسر دیگه بودش .. جریان چیِ آخه ؟
من با این خیآبون کُلی خآطره دارم .. ترم 4 بود . چِ شب هآ از رویِ این خط عابرهآ با خنده و مَسخره بازی رد نشدیم .. حتی اون سمت دو تا دختر تصادف کرده بودن تو کما بودن ، بازم آدم نمیشُدیم . شلوغ بود و حتی پر سرعت هم رد میشدن گآهی . من همیشه دوستامُ سپر قرار میدادَم و پشتِ اونا بودم ((: " آ " و " ف " .. دوستم " ف " هم هوامُ داشت .. چِ متلک هآیِ حتی زشت شنیدیم ! چه زمستونآیی تو ایستگآه میلرزیدیم عینِ چی ! اون دو سه تآ دوستِ خل ـمون چِ دلقک بازی ـآ کِ در نمیآوردَن ! چه سوژه هایی داشتیم ؛ پسرا و مآشین هآشون و با هَم میخندیدیم . اون همکلاسی ـمون کِ کم مونده بود با مسخره بازی هآش برسه وسط خیآبون ! چه خاطره ها با خط 39 داشتیم ! اتوبوس مالِ مآ بود اصن ((: چقَ خوب بود اون روزآ .. چقَ تنهام این روزآ ..
- ۷ نظر
- ۰۹ مهر ۹۴ ، ۲۲:۴۱