:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تنهایی» ثبت شده است

 صُبح چقدر دیـر بیدار شُدَم . چقَ از همون اول دلَـم گرفتـ ه بود . یکی دو ساعـت ک گذشت . گریه هآم شروع شُد . نشستم لـبِ تخـت گریه کردَم و گریه کردم . فیلی رو گرفتـه بودم التمآس میکردم باهآم حرفـ بزن ؛ عروسکِ بیچـاره :) آروم شـدَم ، دوبـاره اشکآم .. یِ آدم جدیـد اومده بود تو لیستم ، از همونآ کِ میگن تو خوبی بیآ همُ ببینیم . از اونا بود کِ میگفت اهلِ چیزی نیست تقریبا . داشتـم بآ اون چـت میکردم .  یهـو ول می کردم می رفتم . صورتمُ شستم . تکیـه دادم به دیـوار سآلن ، نشستم بآزم اشکآم .. :) گریـه هایِ وقـت و بی وقـت .. وَقتی حس میکنی با خانوادَت فرسَنگ ها فاصلـه داری .. حس میکنی تنهآ افتادی یه گوشهـ .. حتی یه دونـه دوست ندآری .. حتی نمیخوام خآلـه باشم .. وقتی خاله ای متمآیـز محسوب میشم کِ حتمآ میگن این آهنگ ـاتُ نذار براش .. یآ میگـن این حرف ُ تو انداخـتی تو دهنـش ! باشه پیشِ همون خاله یِ دیگـش .. باشه کِ یه وقـت از راه به در نشه .. تآ بشه یه مذهبیِ مزخرفـ مثِ خودشون .. ! مَن از خانواده هم شآنس نداشتـم ..

ایـن چِ اختیاری ِ کِ خدا میگـ ه دادم به انسـآن ، اما نَ میتونه خانوآدشُ انتخـآب کنِ ؛ نَ دینـشُ ؛ نَ کشورشُ .. !

بالاخـره یِ روز از ایـن همـِه تنهآیی خودمُ میکشـم و خآنواده هیچوقـت نمیفهمـن چـرآاا (؟)

یـادِ وحیـد اُفتآدم .. این جور مواقـع اگه تنهآ بودم سَریـع زنگـ می زَد ، شآرژ نداشت ، شآرژ میگرفـت .. حَتی وقتی جواب نمیدادَم . باالتمـاس ، زنگِ زیـآد .. چقَ دلَـم میخوآسـت بود . تلگرام رفتـم رو آیـدیش .. عکسِ خودش بود با یِ لبخـنـد .. برعکسِ اون روزآیی کِ بآ مَـن بود . میدونستـی بآ لبخنـد جذاب تر میشی ؟ :) گفتـم دیگـِه حآلـش خوبـ ه . مـنُ فرآموش کرده کآمـل . یعنی الان بآ کیِ ؟ بآ کلی آره و نـ ه شکلک فرستآدم کِ هنـوز هم تیـک نخورده ..

تـو " ح " ! وقتی پیآم میدی جوری عَصبی میشم کِ دوس دارم بالا بیـارَم . توانآییِ کشتنـت رو دارم ! چقدر ازت خواهش کردم بیآ همُ ببینیم ، گفتی بدونِ مآشین نمیشه ، گفتم مگِه معلولی . چقَ خودمو کوچیک کردم ، گفتم شبآ میترسم نگفتی میآم دنبآلـت . ماشین هم کِ نگرفتی ! تو یِ پسَر بچه یِ بی عرضه یِ خودخواه بودی کِ منُ مسخره خودت کرده بودی . این تعریفیِ کِ ازت دارم . " کلیک " پَ لُطفـا خفه شـو .. تو لیاقـتِ منُ نداشتی (:

   بعضی موقع ها دلَم میخواد دلُ بزنم به دریـآ برم داخلِ مغازش بگم کارت مَغازتـونُ بدین ! یا شماره مغازتون ُ بدین ! بعد بگم شماره موبایلتـون نیست کِ . بعد پشتش شمارشُ بنویسه و تمام ! فکر کُن مَن از این دختر پرو هآ باشم . عمرا اگه غرورَم بذاره .. خُ لعنتی چرا تو تانگو و بی تالک ندیدمـت حداقل ..

   رو قبرَم بنویسیـن هیـچوقـت شآد نبـود ..

پی نوشت : به دلیل نظراتِ چرت و پرتی کِ اغلبتون گذاشتید نظرات این پست بسته میشود .. !

  • Setare

از دلگیر یه چیزی اونطرف تره ، این روزآ .. خودتُ بغل کُنی ، بُغض کُنی ، ببینی اَشکات ریختَن .. وضع ـَم اینطوریِ .. ! هِی سَردم میشه یهو ، خون دماغ اینآ .. روحی قاطی میکنم .. یهو میگم خودکشی اینجوری اونجوری .. همیشه میاد تو ذهنم که 4-6 نفر بالا سر قبرم هستن .. اونام فقط خانوادن ! یا مثلا بابام شکسته شده .. " آ " رو دیدم امروز تلگرام .. " کلیک " ! میدونستم ـآ .. اصن هم به مربوط نبودآ ، نمیدونم چرا یهو ریختم به هَم .. یه صدُم ثانیه فکر کردم " و " هست اما اون اینجوری نبود ! بعد من یه آدَم مریضی ـَم (!) کِ همه ادد لیستآم باید Single باشن .. مگر اینکه یه آدم بیخودِ ته لیستیِ هویج باشه کِ حالا صرفِ نظر میکنم ! :| هیچی دیگه زدم Delete Conversation ! حالا دیگه نمیدونم اون زمان کِ دوبار پیشنهاد داد بریم بیرون با کسی بود یا نَ :| بعدشم دعا کردم هرچی دو نفره هست نابود بشن ، مَحو بشن ، سَقَط بشن :O :|

به خاطر گریه هآم چشمام خسته ـست ، دَرد میکنه ! برای " اَ " هم دیگه مُهم نیستم ! [" آ " با " اَ " فرق میکنه :| ] اگه میخواستم اَ تنهایی در بیام ، " اَ " بود ، " م " بود .. ولی هم خودم مشکل دارم هم چطور میشه اعتماد کرد . کآش مثِ قبلنآ " و " بود .. دلم بودنشُ میخواد ): فکر کنم خُل شُدَم ! یه جایی میخوام برای داد زدن :| بهتر نبود جایِ این همه حروف بازی ، اسمآشونو میبردم :| به کسی کِ ربطی نداشت ..

فردا صُبح تآریخ دارم .. یکی از دوستامم هست ! کآش نبود .. اونطوری راحت تر بودم .. ! یکی بیاد فردا صُبح بعد از کلاس بریم بگردیم ، مثِ اون روز کِ میلاد اومد .. رفتیم پارک و اینا ):

   من خسته شدم از این همه تنهآیی .. یه دونه دوستِ دُختر هم نیست ):

   خندوانه هم تموم شُد .. دوباره ماه محرم کِ حتی نمیشه Tv روشن کرد .. به زور به خوردمون میدن :)

  • Setare

بعد از این اتفاقات از خیلی چیزها میترسم .. از تاریکی اتاقم ، از اتاقِ شیراز ، از بیرون رفتن ، غذا خوردن ، تنهایی ! حتی دیگه موزیک هم گوش نمیدَم . یه حسِ خود نگه داری دارم ، خودمُ مقابله همه چیز نگه میدارم ، تکون نمیخورم . میفهمین ؟ حتی از وقتی برگشتم وسایلامُ جمع نکردم . دیروز تویِ نت میچرخیدَم ، چشمَم خورد به عَلائم سرطانِ معده و علائم خودَم .. ! حسِ خوبی ندارَم .. شآید نباس اینقدر نت و بالا و پایین کنَم ! دو سه بار گریه کردَم .. کآش زودتر وقتِ دکترم اُکی میشُد .. امروز حمام بودم بابام زنگید ، گوشی رو گذاشته بودم نزدیک ، انگار میدونستَم زنگ میخوره .. بابام اگِه جواب تل ـِشُ ندم یا ناراحَت میشه یا زودی نگران ! هیچی دیگِه از تو حَمام به تلفن ـِش جواب دادم ! زود هَم میپرسه کجآیی ؟؟ قرار شد گوشیمو سایلنت نکنم چون ممکنه هر لحظه وقتِ دکترم اُکی بشه .. با خودم گفتم اینقدر متخصص عوض میکنم تا خوب بشم و انتظار دارم پدرم عادت کنِه و زیاد خودشو اذیت نکنه .. از کِی دلم میخواست برم پارامونت و مغازه دار ! نمیشه با این وضع .. :( از همکلاسی هایِ دانشگاه هیچکس بهم پیام نداد حالمو بپرسه .. کلِ تابستون ! دلم میخواست مثلا خواهرم دکتر بود .. یا یه ربات دکتر کنارم داشتم .. بعد دلم یه بازیِ فوتبالِ جذاب میخواد کِ یه طرفش آرسنال باشه ، آخرشم ببره ، عادل هم گزارش کنه ! اگه زیاد حالم بد نباشه .. البته شایدم نَ .. (دمدمی مزاج :| ) کاش یِ Bf داشتم به خاطر حالم با ماشینش منُ میبرد بیرون میگردوند ، فقط همین .. یعنی ظاهر بشه این کارو انجام بده غیب بشه ! :/ دیوانه شدم یه خُرده ، فشارِ مریضیِ :| :/

   احساس سنگینی میکنم :/ گلومم یه جوری ِ .. !

   و همچنان نشدَم :| نگو کِ دکتر زنان هم باید برم .. دلم میخواد کلی بادکنک باشه بترکونم و گریه کنم :|

   از قالبم خسته شدَم .. بلاگ قالباش خوب نیس .. هِی بلاگفا یادت بخیر ..

  • Setare