امروز 1:15 وقتِ مشاوره داشتم . خواهرم مرخصی نداشت ، نمیتونست باهام بیاد . اولین بار بود اون مسیرُ تنها میرفتم . عصبی بودم یکم . نشستم منتظرِ دکتر . یکم دیر کرد . رفتیم اتاق . میگفت من نگرانت بودم یعنی اینکه نمیدونستم چِ راهیُ میخوای انتخاب کُنی . نظرش این بود کِ راهِ تو اینه کِ ارشد بخونی . حَداقل اینِ کِ 2-3 سال فُرصت گرفتی واسِه موندَن ! گفتم با پآیان نامه و دفاع و .. مشکل دارم . نمیتونم وسطش جآ بزنم کِ . میگفت ارشد کِ چیزی نیست فکر میکنی .. ! تا حالا دیدی کسی پآیان نـامـ ه بیفته ؟ نهایتش خیلی سَخت بشه واسَت ، استادا 2 تا سُوال بپرسَن ازت .. ! اصَن زیر 17 هَم نمیدن کِ ! عَجله داشت انگار . فکرام ُ میگفتم . مثلِ این کِ بابام چرا نمیذاره بدونِ یونی اینجا بمونم ، یعنی راضیِ خوشحالی ـمُ بگیره ؟ چرا خواهرم اجازه داره ؟ اینکه من مسئولِ کارهایِ خودمم نَ خواهرم کِ نگرانِ من باشه ! گفت خیلی کمال گرایانه فکر میکنی و هیجانی و احساسی . فِکرت مَنطقی نیست . مَن هَم اگه داداشت بودم و پیشِ مَن زندگی میکردی میگفتم بایـد برگردی . خانواده قبول نمیکنه کِ تو الکی تویِ این شهر بمونی . بهتریـن جا از نظر اونا اینه کِ کنارشون باشی . زودتـر رفت و منُ سپرد دستِ یِ خانم روانشناس . از این کارش دلخـور شدم . چون مَن از روانشنـاس خانـم بدم میاد و هم اینکه مَن واسِه اون پـول دادم . به خانمِ گفت اینطـوریِ و فُلان و اینا .. درگیرِ رابطه عاطفیِ . از یِ خانواده سالم و خیلی دُرستی هستن . خیلی هم این دخترمُ دوستش دارم . و آخرش گفت حَواسِت باشه افکارِ شَرورانه ای داره . O_o :)) خانمِ خیلی حرف زد . اینکه تو نباید اجازه بدی رابطه ـت تو رو از زندگیـت دور کنِ . سرِ حرفات باشی . حد و مَرز بـذاری . نذاری اون رویِ تو سَوار بشه . گفتم نمیخوام با رفتنم اون آسیب ببینه . میگفت فکـرت دُرست نیست . حَتی اگه اینطوری هَستی . باید 2 تا به خودت فکر کُنی و 1 ـی به اون و .. تموم شُد . مُنشی گفتـه بود زنگ بزنیـن حتما بهتون وقـت بدم . تنها برگشتم خونه .
خواهرم یِ کارِ تایپیست پیدا کرده بود . کتابفروشی بود .. واسه امتحان رفتیم ببینیم چطوریِ . گفت ما تایپیست 10 انگشتیِ سَریع میخوایم :| کیبـورد داد امتحان کنم . فارسی نداشت ! عَربی بود جآش ! بَعد در اومـده میگه تایپیست واقعی جایِ حروفُ حفظِ .. منم اصَن تست ندادم . خواستم بگم جمع کُن عامـو این لوس بازی ـا چیِ :| از جَو و آدمآش هم خوشَم نیومَـد . انگار رُبآت .. میگن صاحبش هَم بداخلاقِ !
آسمونِ امروزِ شیراز ..
دیشب با روحی دَعوام شُد . سَر اینکه قبلا به پسَرا اِس میدادَم . منظورم 4 سال پیش بودا ! اینم چون پُرسید دُروغ نگفتم ! گفت الان چی ، گفتم نَ مثِ اون موقع . فقط گاهی احوالپرسی فقَط . یا اگه مثلا یهو یِ مُدت غیب بشن ، کِ بدونم زندن یا نَ ! قآطی کرد :| " کلیک " الان ـَم کِ رفته خونشون ، میگه چرا تو راه اِس ندادی ببینی رسیدم یا نَ . 10 بار کوبیده تو سرَم کِ به دوستات برس . اِس بده زنگ بزن . چت کُن . بعدم سَر درد میگیره ، بعدم میگه برم گریه کنم بخواب ـَم !! چرا اینقدر بچه ای تو آخِ .. مَن گناه ـَم چی بود ! امشب هم باز اومده رفته رو اعصاب ـَم .. هِی میگه دوستات دوستآت . عآمو به ک*ـرم . اَه :|
میترسم از اینکه شب تموم بشه و یِ روز دیگه بیاد . میترسم کِ یهو بگن آماده شو برگرد . یهو خواهرم بگه برو خونتون . از همه یِ اینا میترسم . دکتر به خانم روانشناسِ گفت برگشتن واسش دردنآکِ . آره همینجوره . کآش یِ bf آروم داشتم کِ این روزا کنارم باشه . دعوا راه نندازه . روزایِ خوب واسم بسازه کِ حتی اگه روزایِ آخره شاد باشم . میدونی مُرده شورِ 206 ـِش رو ببرن ، ارزشِ این هَمه اعصاب خوردی رو نداشت :)
اون روز .. " کلیک " اون ـَم هتلِ بزرگِ چَمرانِ .. عکسُ روحی گرفت ِ ..
بهترین چیزی کِ میشه شآید اینِ کِ بابام قبول کنِ یِ لیسانسِ دیگه بگیرم ؟ نَ ؟ روحی هَم بمیره کِ نیازی به cut کردن نباشه . بعدم برم با یکی دیگه با 206 ! ولی چه طوری میشه اعتماد کرد . اینم اتفاقی بود ..
وایتکس بزن :)) " کلیک "
خستم . باید شهرزاد دآنلود کنم . کآش میشُد چشمارو بست و واسِ همیشه خوابید :) شب بخیر .
- ۳ نظر
- ۰۷ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۲۸