مثلا خوبم
جمعه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۰۴:۵۰ ب.ظ
سلامـــــــــ.
روز جمعه روز دلگیری بوده همیشه...امروزم همیــــنطور...همش یاد خاطراتِ گذشـــــته بودم. دوران مدرسه اذیتـــــ ها.
حالا رسیدم
به دانشــــگاه.چیزی هم جز چند تا نمره ی مَســــخره نصیبم نشد.
چقدر زود می گذره زمان....علـــــی همش ناراحته می خواد بره سربازی، نمی خواد جدا بشه.
امروز مثلا خواســـــتم 92 صفحه رو تموم کنم
اما نشده هــــنوز. صفحه 62 موندم.
نمی دونم مامان بابام کی آشـــــتی می کنن
دیشب تا 4بیدار بودم داشتم دانلــــــود می کردم بابام اینجوری
اومد داخل اتـــــاق گفت ساعت رو ببین...عصبـــی بود. منم گفتم خب دانلود می کنم...
.گفت تموم که شد کامل از تو برق بکشـــــش دیگه اصـــــلا......!
منم قلــــــبم درد گرفت...
.ناراحت ناراحت از محمد رضــــــا خدافظی کردم
که 2ساعت چت می کردیم و خوابیــــــدم.محمد رضا که به قول خودش دیگه عاشــــــق شده..
.واسه همین دیشـــــبم نخوابیده بوده .گفت کادوی تولدمـــــو اماده کرده و 11 ام بهم میده...چی هســــت و چه جوری نمی دونم؟؟!!!!!
بعد از میثـــــم، محمد رضا و ســـعید
تونستن منو آروم کنن اما علـــــی نه در این حد.....!
فکر کنم بالاخره ددی تصمیم گرفته گوشـــــی لمســـــی
رو بخره برام البته ددی من همــــــش کاراش در حد فکره تا 1-2سال دیگه !
اون خواستگاره هم ول نمی کنن خونوادشـــــــون...بابا من گفتم نه ول کنین دیگه..20 به بالا به این چیزا می فکرمـــــ
دیگه کم کم ســـــرد می شن می رن
امشب مجبورم زود بخوابم.....اه ....آلبوم مسعود سعیدی هم حرف نداره
- ۹۱/۰۲/۰۸