آشتی :D
پنجشنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۱، ۱۰:۴۹ ق.ظ
اول یک خبر بدمـــ....امروز صبح دیدم
مــــامـــان بــــابـــام
با هم صبحونه می خورن
....حرف زدن ...وای خدا
آشتی کردن یعنــــــی؟
ناهارم دارن با هـــــم می خورن....یعنی کدوم اول آشتـــــی کرده؟خدا رو شکر....آخیــــــش
امروز پنج شنبه است. حال و روز چندان خوشی ندارم. دیشب می خواســــتم با قرص خودکشــــــی کنم.
دیروز اتفاق خاصــــــی توی دانشگاه نداشتیم.اما بازم دوشنبــــــه لعنتی می رسه و اســـــتاد روانیه امتحان گذاشته . منم حوصله حســـــابداری ندارم.سه شنبه هم که تا صفحه 104 امتحان تســـــتی ادبیات داریم
. حتی فکرم نمی کنم چه جوری ممکنــــــه سوال بده.
فقط 1ماه دیگه میریم و میایم و بعدشــــم ترم و تمام...امیدوارم همه نمرات لازمـــ رو بگیرن. حوصله هیــــچ کس و هیچ کاری ندارم.حسِ درســـــــم ندارم. چقدر دانشگاه مسخرستا.....
دیروز بازرس اومده بود دانشگاهمون...
.اومده کلاســـــمون می گه زبان دارین؟ ترم چندین؟ 2دقیقه ایستاد و رفت.نگفت مشکلی چیزی دارید، ندارید...عجبـــــ
بابام گفت شنیده می خوان جای دانشــــــگاه رو عوض کنن...ببرن شاید شاید شاید شهرک صـــــــدرا که از ما دوره..ای بابا...خدا کنه عوض نشه.
خبر اولـــــی مهم بود که گفتمــ
- ۹۱/۰۲/۲۸