روانشناس !
روش تحقیق یک دور خوندَم ، روزنامه ای ! چیزی حفظ نشدم . فردا باید دیگه کامل و دقیق حفظ کنم ، به علاوه یِ اون خلاصه ی کتاب . امروز ساعت 5 وقت مشاوره داشتم . بازم موفقیت آمیز نبود .. من مشکلات زیادی داشتم اما خودم اعتماد به نفس رو گفتم . شروع کرد سوال کردن . سوال و جواب هایِ تقریبا تند . اما خب صحبت کردن برام سخت بود . رسیدیم به جایی که میگفتم ارائه دادن سخته ! مدام تکرار میکرد چی سختش میکنه .. مدام میگفت چه حسیِ ! منم فقط میتونستم بگم نمیدونم ! تو این یک ساعت خدا میدونه چند بار گفتم نمی دونم ! دیوونه بود طرفــ :| مثلا میگفتم شاید استرس داره .. میگفت استرس چه جوری ! چه حسی :| میخواستم خفه اش کنم .. میگفتم حسِ خوبی نیس ، میگفت یعنی چطوریه ؟؟ :| هر چیزی که میگفتم ، نشون میداد داره فکر میکنه و میگفت : اوهوم ، اوهوم .. چند دقیقه اول یکم خنده دار بود واسم ، اما آخراش تو دلم میگفتم اوهوم و درد ، اوهوم و زهرمار ! به نظرم اون باید بلد میبود مشکلات رو کشف کنه ، چون من خودم نمیدونستم . به نظرم وقتی در مورد گذشته و خانواده گفتم ، نباید میگفت خب اون گذشته و کاریش نمیشه کرد . به نظر خیلی ناشی می اومد . من از روانشناس هایِ ربات خوشم نمیاد . روانشناس هایی که نه سن میپرسن و نه فرزند چندمی و نه اینجور سوال ها .. اصلا دوست ندارم . این شاید 4 اُمین روانشنآسی بود که بهش مراجعه کردم و بازم خوب نبود .. یه قسمت از صحبت هامون ، ساکت بودیم و ازم خواست بلند بلند فکر کنم و گفت خب الان به چی فکر میکنی و من چون داشتم اوهوم اوهوم ـشُ مسخره میکردم و اینکه اه چقدر بدی ! خندم گرفت و گفتم هیچی :))
خوابم گرفته ، کاش میتونستم زود بخوابم و با حسِ خوب حداقل 8 بلند بشم .. چرا صبح ها هیچ حس خوش آیندی ندارم .. هیچی !! شایدم الان ترجیح میدم آهنگ شاد گوش کنم و چت کنم ! نمیدونم ..
- ۹۴/۰۳/۲۲