20
سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۱:۴۱ ب.ظ
روز ، عصبی ، بی حوصله .. تنهآ .. 24 ساعت خونه .. موقع هایی کِ دلت یه دوستِ صمیمی میخواد . ک مشتاقِ با تو بودن باشه و برنامه بیرون رفتن داشته باشیم . اما نیست و نبوده هیچوقت . گریه های شبونه تو تاریکی و سکوت .. اشکام که همینطور میان پایین و میریزن .. وقتی همه ی آدم هآ بی خآصیت ـَن واسم .. خوب بودم با همه .. PM میدادم حال همه رو میپرسیدم .. حتی اونی که عید نوروز که اینترنت نداشتم کلی اِس رد و بدل کردیم ، الان هیچی .. حیف ِ اون هَمِه مهربونی .. هیچکس نمیفهمه منو .. چقدر دلم اَز همه گرفته ، دلم میخواد تآ صبح گریه کنم ..
اینقدر هق هق کنم که بمیرم ، اصن خون بالا بیارم .. بعدش هم با یه قرص آرامبخش بخوابم .. یا حتی یه توصیف بهتر دیگه صبح ُ نبینم .. کآش فقط یه دونه آدم اونطوری که من میخوام وجود داشت . یکی که منبع آرامش باشه .. کآش میشد باشه و بهش وابسته نشد .. کاش اون موقع که اینُ میگم هیچ خری دهنشو وا نکنه و بگه خدا هست و دو تا مسئله رو با هَم قاطی نکنه .. کاش دردهای روحی هم مثِ جسمی مهم بود ! عیادت ، چیزای خوب ، توجه کردن اطرافیا ، کآش حتی قابل بیان بود ..
اینقدر هق هق کنم که بمیرم ، اصن خون بالا بیارم .. بعدش هم با یه قرص آرامبخش بخوابم .. یا حتی یه توصیف بهتر دیگه صبح ُ نبینم .. کآش فقط یه دونه آدم اونطوری که من میخوام وجود داشت . یکی که منبع آرامش باشه .. کآش میشد باشه و بهش وابسته نشد .. کاش اون موقع که اینُ میگم هیچ خری دهنشو وا نکنه و بگه خدا هست و دو تا مسئله رو با هَم قاطی نکنه .. کاش دردهای روحی هم مثِ جسمی مهم بود ! عیادت ، چیزای خوب ، توجه کردن اطرافیا ، کآش حتی قابل بیان بود ..
- ۹۴/۰۴/۰۲