22
دیشب با قُرصِ آرامبخش خوابیدَم .. نَ از اون قوی هآش . صُبح حدود 12 گذشته بود کِه چشامُ باز کردم . گوشیمُ نگاه کردم اون بالا ، کلی نوتیفیکیشن لاین ، تانگو کِ فقَ بلده اعلام دوستی هآیِ جدید بکنه و منم رد کنم .. اینستا ، تلگرام ! دیشب تویِ لاین یه نفر داشت واسم قصه میگفت ، نمیدونم چطوری حسایی کِ جایِ من میگفت رو درست میگفت ! از طرفی منُ یاد " ح " مینداخت که قرار بود کلی برنامه داشته باشیم و کآت شُد . دوس داشتم ، چون شبیه چیزایی بود که تو ذهن خودم هَم بوده هَمیشه .. یه جایی که بشه شهر رو دید .. صبح هَم گریه کردم .. دوباره شدم مثلِ قبل .. یعنی میتونه به دلیل تموم شدن ترم باشه و تنهایی و تنهایی و .. !؟؟ بلند شدم تکیه دادم دیوار و اشک هایِ آروم .. بعدش یه دوش ، شده بود 2:20 .. پیتزایِ تو یخچال و گرم کردم که خواهرم هم رسید .. اصرار کردم یه قاچ برداره تا عذاب وجدان نگیرم که تک خوری کردم . بعد .. لاک .. اما مشکی .. نمیدونم شاید واسه تنوع .. فکرِ اینکه عصر برم بیرون ، نرم بیرون ؟ کجا برم ؟ بازم تا سر کوچه و خیابون ؟ خسته کنندست .. اونم تنهایی و موزیک و مزاحمت هآ .. اما حس هآیِ بد دارم .. خیلی بد .. مدام آه میگشم هر 1 دقیقه شاید .. عادتمـه .. تویِ دلتنگی ـام همیشه دلم واسه گذشتم تنگ میشه .. اون صبح های ِ زود که توی حیاط روی تخت میخوابیدیم .. گنجشک ها .. یخ کردنِ کلمن .. اون آفتابِ صبحگاهی کِه میخورد توی آشپزخونه .. هندونه ای که عصرا بابام قاچ میکرد .. اما همیشه اینطوری نبود .. چرا هر سال کِ میگذره داره بدتر میشه ؟
- ۹۴/۰۴/۰۳