یهویی
وقتی میخوام نگهش دارم . بدون رابطه ی ِ خآص ، بدون فکرای شوم ، بدون اینکه رو من غیرتی داشته باشه . ولی میخوام باشه . حداقل اگه خواستم حاضر باشه بیاد تا جایی همراهم باشه . ولی اون نمیخواد .. زورکی هیچکاری نمیشه کرد . / هفته آخر ترم . خستگی از کوییز و درس
روزآ چطوری میگذرن ؟ با خواب ؟ با تانگو و بیتالک و شبکه های اجتماعی . هی از اینور به اونور .. ی میز و یه لپ تآپ ی موزیک ی ِ لیوان بزرگ قهوه . روشن کردن Tv . برنامه ی فوتبال 120 .. آهنگش .. و فکر میکنم کاش خیلی ـآ تو زندگیم مونده بودن و با رفتاراشون خرابش نمیکردن .
میرفتم دانشگاه . ی پیاده رو نسبتا خلوت و با خودم گفتم بیا تصور کن داری پیاده روی ِ لندن قدم میزنی . زل زدم به پایین و تصور کردم . چیزایی ک دیدم ، دستمآل ، ته سیگار .. آشغال هایِ ریز ریز ! با خودم گفتم فکر میکنی لندن اینطوریه ؟ بی خیآل شو :|
خیلی خوبه ی دوست اینستـآ داشته باشی ک عکسای لندن و بذاره .. با اون اتوبوس ها و باجه های قرمزِ دوست دآشتنی (:
سختِ .. سخت .. وقتی که پیام هام میزنه Read ، آبی میشه ، منتظرم اَما دوباره میزنه Last seen Today at ..
به من نگو عزیزم ، چون حس ـام ُ میکشم .. (:
- ۹۴/۰۳/۰۱