44 - نمیدونم ..
دیشب تونستَم خوب بخوابَم . نمیدونم کارِ بابونه بود یا نَ ! تا حدود 5 بیدارم نشدم .. امروز زیاد جالب نبود ، همون مشکلی داشتم کِ نمیدونم چی ِ ! تهوع ، حسِ استفراغ خفیف ؟ معده ؟ :| نای :| گلو :| مری ؟ :| غذاها ؟ :| آب حتی ؟ :| خُب من چطور اینُ واسه دکتر شرح کنم ؟؟ نمیدونم بدن درد دارم یا استخون درد :| به من مربوط نیست ، خودش تشخیص بده |: حتی اگه آزمایشم اُکی بود بهش میگم من هنوز کامل خوب نیستم کِ .. ! حالا امشب چی ؟ خوابم میبره یا نَ ؟ عجب اوضاعی شده .. یه بیماری با کلی عوارض و حس هایِ بد مونده .. بابام زنگ زد الان حالمو بپرسه ، من مثِ همیشه میگم خوبم .. خُب زیاد طوریم نیس کِ .. قرار شد شنبه بریم آزمایش .. (:
نمیدونم چرا دلَم برای خونمون تنگ شده ، اَ وقتی اومدم اینجا یه ذره بدتر شدم ، نمیدونم دلیلشُ .. اونجا پنجره بود و هَوایِ ازاد ، حیاط .. اینجا منم و یه اتاق قوطی کبریت ، بدون پنجره .. حتی عادت کرده بودم به رو زمین خوابیدَن :/ فکر میکردم بیام اینجا میتونم برم بیرون ، اما اونقدر از حالم مطمئن نیستَم که برم .. خوابم گرفته .. چه زود .. یه جوری ام ! خدایا شبا رو بخیر بگذرون ..
- ۹۴/۰۵/۱۹