46 - درد ..
دیشب تونستَم بخوابَم .. حدودآی 9 بلند شدم ، طبق ِ روال یک عدد قرص هر صُبح نآشتآ ! بعدش هَم صبحونه .. بعد از ظهر تمام مطلب هایی کِه از بلاگفا پشتیبانی داشتم و یکی یکی برگردوندَم وبلاگ . یه چند تا هَم از گوگل دارم ، گذاشتم واسِه بعد ، خسته کننده بود . در طول روز چند بار حس میکنم باید برم دراز بکشم تا بهتر بشم .. به طرز عجیبی زانویِ چپم درد میکنـه ! یا شایدم اطرافش میخوابم بدتر میشه .. گاهی هم مفصل ران ِ چی ِ اون ! :| دقیق نمیدونم ، یا یکدفعـه سردرد میگیرم و تیر میکشه ، باز خوب میشه و دوباره ! به عوارض قرص پنتـومیـد مشکوک ـَم .. تنها قرصی ِ کِ مصرف میکنم . یعنی تا هفتـه ی دیگه و وقت دکتر بایـد درد بکشم ؟ با این اوصاف امیدوارم تا باز شدن دانشگاه سلامتی ِ کامل ـمُ به دست بیارم .
داشتم فکر میکردم فردا عصر برم مغازه دارُ ببینَم ، ولی خُب کِ چی ؟ وایسم رو به رو مغازش زل بزنم بهش ؟ :| توانش ُ هم ندارم تا اونجا برم .. با کلی درد و نگرانی از حالم .. جمعه برمیگردم خونمون .. این موقع روی تخت ِ چوبی ـمون نشسته بودم تو حیاط و بعد از نمازشون منتظر شام بودم . حرف هَم نمیزدَم .. شبا هم کنار پنجره و هوایِ ازاد میخوابیدَم ..
سرم و پام درد میکنن ): پیرزن 22 ساله :|
- ۹۴/۰۵/۲۰