47
دیشب حدود 3 از خواب بیدار شدم ، فرصتی خوبی بود .. هم App ـآیِ گوشیمو آپدیت کردم و هم 2 تا ویدیو و 3-4 تا موزیک .. 9 صُبح بلند شدم ، قرص ، صبحونه ، نت ! ناهآر مثِ همیشه تنهایی .. خیلی دلم میخواست عصر سری میزدم به پآرامونت ، مغازه دار ولی نشد . عصر رفتم بیرون ، از سمتی کِ دوران کاردانی میرفتم دانشگاه ! بنیامین بیشتر ریپیت میشد . تا یه ایستگاه رفتم ، نشستَم .. اولش رفت و آمد ماشین ها خوب بود ولی بعد داشتم سرگیجه میگرفتم کِ برگشتم .. نزدیک سر کوچه ـمون یه تعمیرات اتومبیل و این چیزاست ! یه آقایی اونجا کار میکنه کِ اغلب اوقات چش ـاش بازه و منُ میبینه و از زمان کاردانی یادمه منُ میدید . در مغازه ایستاده بود ، مثِ چی داشت نگام میکرد :| گفت عوض شدی ، چه عوض شُدی ، رد شدم ، گفت خیلی عوض شُدی ! [حالت متعجب ] .. داشت خندم میگرفت :)) یعنی تا این حَد ؟ شاید لاغر شدم فقط .. نمیدونم ! برگشتم خونه ، خواهرم داشت میرفت مسجد .. همین یه ذره قدم زدن خسته ام کرد .. ): کی حال داره این میز و خلوت کنِه ؟ " کلیک " دوس دارم همشو بریزم زمین .. ! قرار بود بعدِ امتحآنآ مرتب کنم همِه چیزو .. حتی جزوه هآ و دفترام مونده کنار میز .. واسَم عجیبه کِ به خونه یِ مامان بابا وابسته شدم .. همش عصرای اونجآ رویِ تخت حیاط میاد تو ذهنم .. هوووم .. دوستایِ منو نیگآ ، خُمار و مُعتاد نبودیم کِ شدیم ((: " کلیک "
حالم یه جوریِ .. تهوعِ ؟ نمیدونم .. امشبم ایشالا به خیر بگذره .. ( شدم مثِ پیرزن هآ ) :|
" ع " تازه داره به من میگه ماشین خریده . مبارک ِ (:
- ۹۴/۰۵/۲۱