سمینار :|
صُبح مثل همیشه ظرف ها رو شستم . نت گردی ؛ چت .. لاکِ قرمز .. چقَ خوشرنگِ آخه ، تصمیم داشتم برم دانشگاه . عصر کلاس شروع میشد تا 20:30 شب :| آماده شدم برم ، همزمان خواهرم هم اومد خونه .. حالش امروز یکم بهتر بود فکر کنم .وارد دانشگاه کِ شدم اول دو تا از پسرایِ همکلاسی ُ دیدم و سلام و این صوبتآ .. بعد یکی از دوستآم اومد . یکی از دوستامون هم سرکلاسِ درسِ دیگه ای بود ، بعد به ما ملحق شد . تحقیقات بازاریابی داشتیم و بعدش سمینار بازاریابی .. حدود 7 نفر بودیم . اسم هامون رو نوشتیم .. در صورت هیچ گونه غیبت ، حضور و غیآب 1 نمره داشت اما به ما گفت شماها میتونید 1 جلسه غیبت کنید و نمره رو میدم بهتون .. در مورد سمینار هم توضیح داد .. 10 نمره ارائه :| من کِ نمیتونم .. اینُ کِ گفت استرس گرفتم ! بقیه 10 نمره هم از همین ارائه هآست کِ بچه ها به صورت خلاصه به استاد میدن و استاد به مآ ..
کلاس ُ تموم کرد .. بچه ها رفتن .. استاد داشت میرفت صداش کردم ، گفتم استاد من نمیتونم ارائه بدَم .. اصلا نمیتونم و این صوبتآ ! گفت میتونی .. مثل ِ شما زیاد هست و اتفاقا خوب هم ارائه دادن ! گفتم ولی استاد من اصلا نمیتونم .. ارائه ام خراب میشه .. میشه پاورپوینتُ بهتون بدم یه نمره ای بهم بدین ؟ گفت نَ اصلِ درس ارائه ـست .. گفتم استاد خواهش میکنم .. گفت میذارمت واسه آخرایِ ترم کِ واست راحت تر باشه ( احتمالا هم بچه ها کم میشن ) .. و گفت واست شرایط خاص مد نظر میگیرم و چنین چیزی .. یادَم نیست دقیقا .. الان سمینار واسِه منی کِ تازه تونستم از سوپری خرید کنم یه کآبوسِ .. استرسِ شدید داره واسَم .. بهش کِ فکر میکنم روانی میشم یهو :| حالا چِ خاکی تو سرم بریزم :( اگه دیدین مثِ دیوونه هآ شدم بدونین واسه درسِ سمینار ِ:|
موقع رفت یه پسَر دیگه ای داخلِ مَغازه بود .. موقعِ برگشت هَم یه آقایِ سن بالا .. شآید پدرش یا صاحبِ مغازه یا .. خودش نبود . احتمالا اتفاقی رُخ داده کِ اون روزم مشکی پوشیده بود .
فکر کردم فردا صُبح تربیت بدنی داریم ، اما شروعش از 11 مهر هستِش ، خوب شد متوجه شدم . صُبح میخواستم برم گیج و ویج :|
دپرس ـم یکم .. یکم گریه لازمم / یکی هَم نیسـتـ بگه به تـو دورت بگردَم ( بنیامین ) !! ):