593
صبح بیدار شدم به امید حذف و اضافه ! اما تویِ لیست نبود . امروز دو تا کلاس داشتم . اندیشه 2 و سیاست هآیِ پولی و مآلی .. روزایی که از ساعت 14 کلاس داشتم همیشه خوب بودن ! ورودی جدید هآ اومده بودن اما خیلی شلوغ نبود . از چندین روزِ پیش بین دو راهی بودم واسه درس انقلاب ، بینِ سه شنبه و پنج شنبه ! " کلیک " . سه شنبه ها تک کلاس بود و ساختمان ما برگزار نمیشد ، توی ساختمان معماری ها بود .. نمیدونستم سه شنبه رو تعطیل کنم واسه خودم یا خونه باشم دپ میشم . از طرفی نمیخواستم برم پیشِ معماریِ .. از اونور یه دوستِ جدید تویِ سایت آشنا شده بودم کِ ترم اول معماری هست و گفتیم سه شنبه ها همو ببینیم :| داشتم از فکرِ درس انقلاب روانی میشدم .. از دو راهی هآ متنفرم .. عصبی ـم میکنه .. قبل از کلاس اندیشه رفتم آموزش دیدم شلوغه ، بی خیآل شدم .. بعد از کلاس رفتم ، مسئول ها خسته شده بودن ، هنوز 3-4 نفر بالایِ سرشون بود .. گفتم میخوام یه درس عمومی رو جا به جآ کنم .. گفت ورودی چندی ؟ اشتباهی گفتم 93 .. گفت تا الان کجا بودی .. یهو پریدَم وسطِ حرفش گفتم 92 :)) حتی یادم نبود ورودیِ چندَم :| از ساعت اداری گذشته بود ، گفتن دیر اومدی دیگه انجام نمیدیم .. منم تا کارم ضروری نباشه التماس نمیکنم . ول کردم اومدم بیرون . کلاس بعدی با 6 نفر تشکیل شد .. یه درسِ سخت که مربوط به اقتصآدِ کلان میشه .. درسی کِ هیچی ازش نفهمیده بودم :| اما با شناختی کِ از استاد دارم دست نمره اش خوبِ .. گفت فقط قیافه مَن براش آشناست .. دو ترم پیش باهاش بهره وری داشتم ! کلاس رو زودتر تموم کرد .. زنگ زدم خواهرم با هم رفتیم تا به وقتِ مشاوره اش برسه .. حدود 8 رسیدیم خونه .. کلی هم خندیدیم .. تصور کنین یه دختر مانتو کوتاه ، کوله پشتی ، موها بیرون ، رژلبی ، با یه خواهر ساده یِ چآدری .. :)) همیشه به شوخی میگم تو گشتِ ارشادی منو گرفتی الان :))
عاقو شب سایتِ دانشگاه رو باز کردم ؛ دیدم حذف و اضافه هنوز فعاله .. گشتم تویِ درس انقلاب .. دیدَم همون ساعتی کِ میخوام اضاف شده :O .. دقت کردم .. ظرفیت 38 تا ؛ ثبت نام شده 37 تا !! باورم نمیشدآ .. " کلیک " دوباره چک کردم .. نمیدونی چِ حسِ خوبیِ وقتی میبینی کلاس فقَ یه دونه جایِ خالی داره و درسُ میگیری .. اصن اون یه دونه حقم بود ، سهمَم بود ، مالِ من بود ! ^__^ در عوض فردا تعطیل ـَم :(
خاطره ای کِ استاد اندیشه تعریف کرد : میگفت یه دانشجویِ پسر داشت ، موهاش سیخ رو به بالا بود ( یاد هنرستانِ خودم افتادم ) :)) .. بهش گفتم چرآ اینجوریِ و فلان ؟ گفت : استاد زدمش سَمتِ خدا =))) .. استاد : خُب صافش کُن سمتِ قبله تا 19 ـتُ بدم 20 .. :)) چقَ خندیدم D:
برگشتنه مغازه باز بود امآ بازم نبودش ، انگار یه چیزایی دیگه مثِ قبل نیست ، کآش میدونستم چِ اتفاقی افتاده !
سال اول دبیرستان ، 3-4 نفر بودیم اکیپی .. زنگ تفریح کِ میخورد شروع میکردیم به خوندنِ یه آهنگ همزمان .. با این آهنگ کلی خآطره داریم .. " کلیک " بچه مثبت بازی در نیارین ـآ ! D: