599
دیروز کلا کآرهایِ خونه رو انجام دادَم .. آشپزخونه رو تمیز کردم . جآرو کشیدم ، ماکارونی پختم . اتاقمُ تمیز کردم . لباس هآ .. عصر سم پآشی کردن خونه رو . شب خواهرم اینا اومدن خونمـون . خواهرزاده خوشگل تر شده بود .. میگفت الان 55 روزشه ! چقدر هم گریـه کرد ، دل درد داشت طفلی :( لپآشو دلم میخواست بگیرم بکشم :| گآز ، دندون اینآ :| دو سه روز پیش بالاخره بعد از 3 ماه و اینآ ، چیپس خریدَم .. امروزم دوباره .. باز معتاد نشم فقَ :| یه دوستی داشتم تآنگو .. دوست کِ نَ ! یه ادد لیست فقط ! روزآیِ اول دانشگاه حدس زدم خودشه ، دیروز پریروز ازش پرسیدَم گفت خودمم . ازم خواست ساعت کلاسآمُ بهش بگم .. اینکارو نکردم . غیر قابل اعتماد !
امروز تآریخ و انقلاب داشتیم . انقلاب جلسه اولش بود . یه آقایِ زشتِ ریشی :| ازش معلوم بود دَهآتیِ .. نمیدونم ! از این استآدا کِ فکر میکنه درس عمومی خیلی چیز مُهمیِ .. گفت نمره نمیدَم فله ای ! گفت جلسه ی ِ بعدی باید از درسِ قبل کنفرانس بدین ! بعد از من کلاس نیاین ! هر جلسه کتآب داشته باشین .. ! یکی از بچه پرسید اُفتاده هَم داشتین ! استـاد گفت : بهتره بگی قبولی هم داشتین .. سرکلاسش به زور نشسته بودم ، داشت در مورد تزکیه و خـدا میگفت :| آخِ چه ربطش به انقلاب :| حالا بماند کِ من اصن نوشته بودم تسکیه :))) داشتم از حرص میترکیدَم :| عصبی ، نآراحت .. گفتم میرم آموزش عوضش میکنم ، ولی 10 روز از حذف و اضافه گذشته بود قبول نمیکردن کِ ! گفتم حذف اضطراری ـش میکنم . ترم آخری ! بعد معرفی به استاد میگیرمش .. تو این فکرا بودم و داشتم با چت همینآ رو به " اَ " میگفتم ! فحش میدادَم تو دلم .. :| رفتم آموزش ، یه دختر دیگه هَم میخواست عوضش کنه ! شنیدَم کِ به صورت جدی بهش گفتن کِه حذف و اضافه تموم شده و نمیشه . هنوز ایستاده بودیم ، تلفن آموزش زنگ خورد . دختره میگفت عوض نمیکنن ! ول کرد رفت . صبر و حوصله کردم تا تلفنش تموم شد عصبانیش کرده بودن . گفتم میخوام درس انقلاب و عوض کنم ! گفت شماره دانشجویی ـت .. من : 0__o ! شُمارمُ سریع گفتم .. گفتم میخوام با یکی دیگه بگیـرم هرکسی به غیر از فلانی .. واسم گذاشت سه شنبه اون یکی ساختمون ! اینقدر خوشحال شدم کِ حد نداشت .. اصَن باورم نشُد کِ به اون گفت نمیشه ، اما واسه من انجام داد :شکلکِ عینک دودی و مغرور ! مگه میشه ؟ مگه داریم؟! اینا همون عوامل غیرقابل کنترل و محیطیِ که همیشه میگم تحت کنتـرل من نیست ـآ .. و همیشه گند میزنه به زندگیم .. اینبار خوب از آب در اومَد .. دیگه فقط چهارشنبه هآ تعطیل ـَم ..
جزوه پآکنویس کردن دوس دارم .. این ترم هَم یه درس داریم کِ چک نویس و پاکنویس میخواد .
عکسمُ دادم بهش .. میگه خیلی فنچی :| بهت میآد 14 سالت باشه :||||||| من : عآقا 18 خیرشو ببینی :|||
گفتم واسم بلال و انآر بیارن ، ولی جمعه 40 ـُم پسرعمومِه ، بابام نمیتونه بیآد گمونم :| من بلال میخوام خُ :(
استاد کتآبِ اندیشه 2 معرفی کرده تهیه کردم ، انوقت جلسه بعد میگه این کتاب جدیدُ تهیه کنید ، آموزش اینُ گفته ! استاد ببخشید کرم داری :| ؟
صُبح سَرد بود یعنی ؟ :O آستین مانتوم بالا بود ، دستم دون دون شد از سرما :| بقیه رو میدیدم همه عآدی بودن :|
پی نوشت : مغازه دار دیدمش ، اینبار پیراهنِ صورتی ـشُ پوشیده بود . پیاده رو ایستاده بود .
- ۹۴/۰۷/۱۶