:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

گریه هایِ وقت و بی وقت ..

چهارشنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۴۴ ب.ظ

 صُبح چقدر دیـر بیدار شُدَم . چقَ از همون اول دلَـم گرفتـ ه بود . یکی دو ساعـت ک گذشت . گریه هآم شروع شُد . نشستم لـبِ تخـت گریه کردَم و گریه کردم . فیلی رو گرفتـه بودم التمآس میکردم باهآم حرفـ بزن ؛ عروسکِ بیچـاره :) آروم شـدَم ، دوبـاره اشکآم .. یِ آدم جدیـد اومده بود تو لیستم ، از همونآ کِ میگن تو خوبی بیآ همُ ببینیم . از اونا بود کِ میگفت اهلِ چیزی نیست تقریبا . داشتـم بآ اون چـت میکردم .  یهـو ول می کردم می رفتم . صورتمُ شستم . تکیـه دادم به دیـوار سآلن ، نشستم بآزم اشکآم .. :) گریـه هایِ وقـت و بی وقـت .. وَقتی حس میکنی با خانوادَت فرسَنگ ها فاصلـه داری .. حس میکنی تنهآ افتادی یه گوشهـ .. حتی یه دونـه دوست ندآری .. حتی نمیخوام خآلـه باشم .. وقتی خاله ای متمآیـز محسوب میشم کِ حتمآ میگن این آهنگ ـاتُ نذار براش .. یآ میگـن این حرف ُ تو انداخـتی تو دهنـش ! باشه پیشِ همون خاله یِ دیگـش .. باشه کِ یه وقـت از راه به در نشه .. تآ بشه یه مذهبیِ مزخرفـ مثِ خودشون .. ! مَن از خانواده هم شآنس نداشتـم ..

ایـن چِ اختیاری ِ کِ خدا میگـ ه دادم به انسـآن ، اما نَ میتونه خانوآدشُ انتخـآب کنِ ؛ نَ دینـشُ ؛ نَ کشورشُ .. !

بالاخـره یِ روز از ایـن همـِه تنهآیی خودمُ میکشـم و خآنواده هیچوقـت نمیفهمـن چـرآاا (؟)

یـادِ وحیـد اُفتآدم .. این جور مواقـع اگه تنهآ بودم سَریـع زنگـ می زَد ، شآرژ نداشت ، شآرژ میگرفـت .. حَتی وقتی جواب نمیدادَم . باالتمـاس ، زنگِ زیـآد .. چقَ دلَـم میخوآسـت بود . تلگرام رفتـم رو آیـدیش .. عکسِ خودش بود با یِ لبخـنـد .. برعکسِ اون روزآیی کِ بآ مَـن بود . میدونستـی بآ لبخنـد جذاب تر میشی ؟ :) گفتـم دیگـِه حآلـش خوبـ ه . مـنُ فرآموش کرده کآمـل . یعنی الان بآ کیِ ؟ بآ کلی آره و نـ ه شکلک فرستآدم کِ هنـوز هم تیـک نخورده ..

تـو " ح " ! وقتی پیآم میدی جوری عَصبی میشم کِ دوس دارم بالا بیـارَم . توانآییِ کشتنـت رو دارم ! چقدر ازت خواهش کردم بیآ همُ ببینیم ، گفتی بدونِ مآشین نمیشه ، گفتم مگِه معلولی . چقَ خودمو کوچیک کردم ، گفتم شبآ میترسم نگفتی میآم دنبآلـت . ماشین هم کِ نگرفتی ! تو یِ پسَر بچه یِ بی عرضه یِ خودخواه بودی کِ منُ مسخره خودت کرده بودی . این تعریفیِ کِ ازت دارم . " کلیک " پَ لُطفـا خفه شـو .. تو لیاقـتِ منُ نداشتی (:

   بعضی موقع ها دلَم میخواد دلُ بزنم به دریـآ برم داخلِ مغازش بگم کارت مَغازتـونُ بدین ! یا شماره مغازتون ُ بدین ! بعد بگم شماره موبایلتـون نیست کِ . بعد پشتش شمارشُ بنویسه و تمام ! فکر کُن مَن از این دختر پرو هآ باشم . عمرا اگه غرورَم بذاره .. خُ لعنتی چرا تو تانگو و بی تالک ندیدمـت حداقل ..

   رو قبرَم بنویسیـن هیـچوقـت شآد نبـود ..

پی نوشت : به دلیل نظراتِ چرت و پرتی کِ اغلبتون گذاشتید نظرات این پست بسته میشود .. !

  • Setare

تنهایی

مغازه

نظرات  (۱)

:( 
هممــ این جایی که گفتی "میگـن این حرف ُ تو انداخـتی تو دهنـش" با شِدَت بسیار بالا درکــــ میکنم :(
اینجاس که میگن : باید قدرِشو وقتی هس بدونی.
فقط دلیلِش ماشین بود :|||| ؟؟؟ مگه اینایی که ماشین ندارَن ... هیچی اصَن بیخیال :|||
چه مغازه ای هستِش ؟؟ شغلِش منظورَمه !!؟
مگه ما شاد بودیــم همیشه ؟؟
ولی خدا نکنه

[نا شکری هم نکن]
پاسخ:
هِی ..
بی خیآلش ):
پرده سَرآست ..
همیشه نَ اما بودی گآهی ..
مِرسی ..