61 - خاطرات ..
دیشب یه بار از خواب بیدار شدم .. رویِ خوابِ شب حساسم .. خوابی واسم خوبه کِ یه سره باشه و آروم .. گوشیمُ گذاشته بودم روی 7:50 دقیقه صُبح ، برای انتخاب واحد ! سر ساعت تویِ سایت بودم ، مثِ خمارا ، خوابِ خواب .. همشُ برداشتم ، 14 واحِد شد ! سمینار هم برداشتم ، گور پدرش فوقش مثلا 7 نمره سیمنارِ کِ نمیدَم .. یا نهایتـِش پاور پوینت ُ بهش میدم یکی دو نمره بهم بده .. در هر حال مَن سمینار بده نیستَم عآقا :| هر روز جُز چهارشنبه کلاس دارم و دو روزش 2 تا کلاس پشتِ سر هَم .. حتی بعد از انتخاب واحد بررسی کردم ببینم زمانی که میرم دانشگاه مغازه دارِ بازه یا نَ ((:
امروز اوضاع بهتره انگآر .. خواهشا هر روز بهتر از دیروز باش تا بتونم راحت برم دانشگاه ! :| میدونی کِ معتقدم هیچ جا wc خونه یِ ادم نمیشه و بدَم میاد ! :)) پس بدنِ مُحترم اذیتـم نکن ! :| صُبح بابام زنگید ، انتخاب واحد کردی ؟ حالت خوبه و این صوبتآ ! این زنگ زدن هایِ یهویی اش باعث میشه آدم راحت نتونه از خونه بره بیرون ! حالا بیآ و توضیح بده کجآیی !!
دلم تنگ میشه گآهی .. واسه 2 سال پیش .. " کلیک " ! 2 سال و 9 روز و 16 ساعت و .. ! واسه اون مَسیر دانشگاه ، واسِه میس زدن هایِ من ، زنگ زدن های اون ، یهو شآرژ تموم کردن هآش ، ناراحت شدن هایِ من ((: زمستون و شب هایِ سرد .. اون روزی کِ سرما خورده بودم با گوشیم تو سایت بودم .. صحبت از عشق و این چیزا نیست ، صحبت از یه دوستی ای بود کِ تموم شد .. اون روزی کِ گفت من دیگه تنها نیستم و بعد از اون وقتی خواهش کرد ببخشمش و با اون کات کرده .. اون روزایی کِ تو مسیر بغض ام میگرفت و گوشیمو میگرفتم دستم ُ میدیدم دیگه خبری از زنگ زدن نیست .. بعد دیدم دیگه مثِ اون اوایل نیست و حآلِش خوبه ، باشگاه میره ، حرف هایِ منفی نمیزنه .. رشته اش رو عوض کرده ! اونجا بود کِ دیگه دیدم نیازی به من نداره .. گفتم نمیبخشمت و خداحافظی .. الانم نمیدونم کجآست ، تلگرام جوابی دریافت نکردم ازش .. نه خوب بود و نه بد .. ولی خُب خاطرات ان دیگه ، باید یه آه کشید و گفت یادش بخیر .. (: شآید حس میکنم نیاز دارم به اون اتفاق ها دوباره .. با همون آدم شآید .. نمیدونم !