:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

613

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۱۰:۳۵ ب.ظ

سَرکلاس اندیشـ ه بودیم ، پسر تانگویی از کلاس بغلی ما اومد بیرون ، رست داشتن ، نگاه کرد کلاسمونُ منُ دید گمونـم . دو بار اینطوری شد . اما دیگه لاین پیام نداد چیزی بگه . میدونم چون باش دوست نشدم کاری بهم نداره فعلا . سیاست های ِ پولی مالی ایندفعـ ه طولانی شد .با سِکشن بَعدی یکی شُده بودیم ، کلاس تا ته پُر .. من و دوستمم ته ِ کلاس .. اینقدر خندیدیـم . پسَره رفته بود پـایِ تخته ، اصفهانی هم هس ، صداش زدن بلند میگه بَـره :)) همش مسخره بازی در می آوردن ، می خندیدیـم . استاد به مَن و دوستم گفت یکیتون بیاین جلوتر جآ هس . دوستم کِ نمینوشت هیچی ، منم گفتم نَ استآد ، نَ ، میبینم هَمینجآ . دوستمم میگفت بدونِ من غریبگی میکنه اونجا ، بقیه هم میخندیـدن :| کاش اینآ همکلاسیِ ما بودَن :( اصَن هَم ترمی هایِ ما باحال نیستن .. :(

شب باید میرفتم تآ سینمآ سعدی . اول کِ تو کوچه دانشگاه اذیتم کردن :/ تاریک بود کوچه . یه ماشین تو کوچه میخواست رَد بشه . کنارش رد شدم . فکر کردم کسی کِ نشسته جلو خانمه . ولی پسَر بـود . یهو داد  زد مثِ انسان های اولیه کِ بترسم ، کصافط پریـدم بالا .. بعدَم خوششون اومد هر هر هر مثِ شیطان خندیدن ، تا یِ مدت صدا خندشون می اومد . بدبخت هایِ عُقـده ای ، سرگرمیتون اینه ؟ اعصآبم خُرد شد ، گفتم دیگه از تو کوچه رَد نمیشم اصَن ): مغازه دار هم ندیدمش . بعدش تا سینمآ سعدی ، همش دچآر وحشت بودم . همش نگاه هآیِ بد . یه پسر از کنارم رد میشد تپش قلب میگرفتم . قیافه هاشون هم ترسناک بود به نظرم . پایین شهر ، شلوغ هم بودآآ .. عمدا از کنار آدم رد میشدن .. بچه مدرسه ای هآ ( بـزرگم بودن ، شاید دبیرستان اینا ) یهو می اومـدن جلوم ، ذوق میکردن هاهاها ..  یکیشون جلومُ سَد کرد به زور رَد شدم . دو بار بهم گفتن کوچولـو .. دلم میخواست گریه کنم ـآ .. اگه آمریکا بود و اسلحه داشتم قسم میخورم به جُرم مزاحمت میکشتمشون :) به خواهرم گفتم من دیگه نمیام ، اگه میخوای خودت بیـآ دنبالـم . کوچولـو هَفت جدُ آبادتِ .. ایشالا برین زیر تریلی سقط بشین ، بچه یِ مدرسه ای ِ عقب افتاده ، آخه من همسنِ توام مگه (:

یِ مُشت بی شعورِ بدونِ تمدن دور هم تشکیل جامعه دادن . مثِ انسان هایِ اولیه ، وحشی ؛ دختر ندیده ، جوگیر ، اینقدر آدم بدبخت و فلاکت بار آخه ؟؟! پسر باس اینقدر مفلوک باشه ؟؟

حدودایِ 8 رسیدیم خونـه ؛ تا 1 ساعت درگیرِ کشتن عنکبوت بودیم :)) هَمچین شجاع هم نیستیم کِ :))

مُحمد بهتر شد رفتآراش . میگفت اعصآب نداشتهـ . امتحان داشته . اتفاقا گفت دیشب چت بود تو ؟ برعکس شده والا :| جزوه سیاست هایِ پولی مآلی ـم جر خورد :( باس از اول همشُ بنویسم . حالا کجا و اینآ موندم توش . سررسید به اون خوبی :(

خستم . فردا ساختمونِ معماری ـآم . یِ جوریِ . پسَراشم خوبن اما خُ به ما چه ، فرقی به حالمون نمیکنه کِ . 4 سال درس خوندیم ، هیچوقـت فرقی نداشـت  :(

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">