:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

شهر بآرونی ..

شنبه, ۱۶ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۲۳ ب.ظ

اِمروز از صُبح تا شب ، شهر بآرونی بود .. خیلی قشنگ بود ، هم بارون ، هم شهر . هوا خیلی خوب بود .. زیآد سرد نبود و میشُد لـذت بُرد .کلاس داشتم عَصـر تا شب .. بارونِ پاییزیِ سیروان میخوند و دلم میخواست باهآش همخوانی کنم .. 

سمینار داشتیم .. یکی از پسرا کِ باس شماره میگفت ، گفت شماره 10 :| و اسمم در اومد :o دو هَفته یِ دیگه ارائهـ دارم :| عینِ خل و چل ـآ میرم اونجا ، اصن نیگایِ زَمیـن میکنم :| یعنی کسی ازم سوال کنه تآ آخر عمرم نفرینش میکنم :)) شب سر کلاس رعد و برق میزد . بآرون شَدید .. تعطیل شدیم ، چِ بارونِ قشنگی میزد . با یکی از همکلاسی ـآ اومدیم تا ایستگاه .. چتـر نداشت ؛ زیر چتر من بودیم . نورِ چـراغ ها میخورد به خیآبونِ خیس ، انعکآسِ قشنگی میداد .. نورِ قرمز ماشین هآ .. آب گرفتگی زیاد داشتیم . آب تویِ جوی هم زیاد شده بود اومده بود بالاتر .. منتظر خط بودیم ، گفتم ما چه عاشقانـ ه ایم ـآ :)) گفت آره .. گفتیم زیر بآرون ، زیر یِ چتر .. قدم زنآن :D .. همه چیز خوب بود .. اما خُب رسیدم خونهـ دیدم خبری از غذا نیست ، عصبی شدم و حسِ خوبم پریـد .. میگن تا چند روز بارون ِ .. سیل شاید حتی ..

فردآ صُبح ، تربیـت بدنی .. مَغازه دار هم تـه مَغازش نشسته بود و منم دیگه گفتم بی خیآلش .. حسام قصد داره بهم نزدیک بشه . حرف از بیرون رفتن و اینا هَم شد .. اما مَن میخوام فاصِلهـ بگیرم .. مُحمد هم گفت یکم جسمی و روحی اُکی نبوده و نیست ، ناراحَت نشم . سرما خورده بود .. مُهم نیست ..

هِی .. " کلیک " خیلی دلَم خواست ، احتمال خیلی زیآد هم 206 هست .. . یِ 206 باشه ، نوک مدادی :( اینآ آدمن ما هم آدمیم :( ولی شآید مآ آدم نیستیم کِ اینجوره .. :( هی ..

  • Setare

سمینار

شیراز

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">