شهر بآرونی ..
اِمروز از صُبح تا شب ، شهر بآرونی بود .. خیلی قشنگ بود ، هم بارون ، هم شهر . هوا خیلی خوب بود .. زیآد سرد نبود و میشُد لـذت بُرد .کلاس داشتم عَصـر تا شب .. بارونِ پاییزیِ سیروان میخوند و دلم میخواست باهآش همخوانی کنم .. ♥
سمینار داشتیم .. یکی از پسرا کِ باس شماره میگفت ، گفت شماره 10 :| و اسمم در اومد :o دو هَفته یِ دیگه ارائهـ دارم :| عینِ خل و چل ـآ میرم اونجا ، اصن نیگایِ زَمیـن میکنم :| یعنی کسی ازم سوال کنه تآ آخر عمرم نفرینش میکنم :)) شب سر کلاس رعد و برق میزد . بآرون شَدید .. تعطیل شدیم ، چِ بارونِ قشنگی میزد . با یکی از همکلاسی ـآ اومدیم تا ایستگاه .. چتـر نداشت ؛ زیر چتر من بودیم . نورِ چـراغ ها میخورد به خیآبونِ خیس ، انعکآسِ قشنگی میداد .. نورِ قرمز ماشین هآ .. آب گرفتگی زیاد داشتیم . آب تویِ جوی هم زیاد شده بود اومده بود بالاتر .. منتظر خط بودیم ، گفتم ما چه عاشقانـ ه ایم ـآ :)) گفت آره .. گفتیم زیر بآرون ، زیر یِ چتر .. قدم زنآن :D .. همه چیز خوب بود .. اما خُب رسیدم خونهـ دیدم خبری از غذا نیست ، عصبی شدم و حسِ خوبم پریـد .. میگن تا چند روز بارون ِ .. سیل شاید حتی ..
فردآ صُبح ، تربیـت بدنی .. مَغازه دار هم تـه مَغازش نشسته بود و منم دیگه گفتم بی خیآلش .. حسام قصد داره بهم نزدیک بشه . حرف از بیرون رفتن و اینا هَم شد .. اما مَن میخوام فاصِلهـ بگیرم .. مُحمد هم گفت یکم جسمی و روحی اُکی نبوده و نیست ، ناراحَت نشم . سرما خورده بود .. مُهم نیست ..
هِی .. " کلیک " خیلی دلَم خواست ، احتمال خیلی زیآد هم 206 هست .. . یِ 206 باشه ، نوک مدادی :( اینآ آدمن ما هم آدمیم :( ولی شآید مآ آدم نیستیم کِ اینجوره .. :( هی ..