624
پریشب حالَم خیلی بَد بود . شبِ بدی بود . هِق هِق هآم .. بند اومَدن نفس هآم ، قلب ـَم کِ شکست ، یهو نآبـوذ شدم ، یهو قلب ـَم ریخـت . اینجور شروع شُد کِ حالم کِ گرفتـ ه بود کلا . بعد مُحمد اینجوری بهم جواب داد " کلیک " ، مگه بآر اولی کِ اومدی چِت شُد ؟ کِ حالا میگی با عَمه ـت برو پآرک . خیلی دلَم گرفـت . اشک داشتم . عَصَبی بودم . حسام اومـد گفت باز باید بـرم تا نصفه شب . اعصآب ـَم خُرد شُد . بعد کِ اومد میدونست حالم گرفتـه . مآجرایِ مُحمد و گفتم .. انگار عصبی بود ، منم حالم بَـد بود در حدِ قُرص خوردن و اینآ . آخراش داشتم میگفتم تو منو نمیفهمی .. منظورم بَـد نبود . نفهمیدم چی شُد کِ یهو همه چی رو خَراب کرد . " کلیک " وقتی گفت دیگه هَم پیشِ من گریـ ه نکُن ، حوصله یِ گریـه هآتُ ندارم . هَمین جآ ، هَمین نقطه ، همَین حَرف ، دلمُ خیلی شکونـد . زدم زیر گریه . دقیقا تا دو روز پیش برعکسشُ بهم گفتـه بود . واسَم سخت بود خیلی . سرم درد میکرد . حالَم بد بود . نمیدونم چطور خواب ـَم برد . حدودای ِ 6 از خواب پریـدم . خوابِ خوبی ندیـدم ، گرمم بود . سرم درد میکرد بآز .. ایـن وابستگی ؛ این دل شکستن منُ یآدِ اون تابستون و یِ دوستِ مجازی انداخـت ( علیرضآ ) ! کِ خیلی بَد داغون شدم . یِ شبش کلا میلرزیـدم . صُبح تآ شب گریـ ه میکردم .
دیروز صُحبت کردیم یکم ، گفت هَنوز دوستیم اما مَعمولی "کلیک" معمولی میدونَم یعنی چی ! یعنی سَرد ، یعنی گریه کُن تآ جونت بالا بیآد ، یعنی تو کآرات دخالت نمیکنم ، یعنی انتظار نداشته باش . یعنی صدام کنی میگم بله .. همه اینآ یعنی من با هرکدوم از این حالـت هآ بآیـد گریـ ه کنم . بعد از این ـَم کِ میره اونور و اونی کِ با غصه هآش میمونه منم . قولـِش این بود کِ تنهام نمیذاره ، مگر من بگم یا BF پیدآ کنم . اما خُب .. :(
مَن خیلی حسآس ـَم و وابستـ ه . شاید از مُحمـد و اینآ زورش گرفـت یا شآید چون گفتم نمیفهمی . دو سه روزِ آخر تحملم میکردی .. نمیتونستی اشکمُ در نیآری موقع ِ رفتـن ؟
چرا هر کَس کِ بهش وابسته میشم گند میزنه ؟ چرا هرکس میبینه وابسته شُدی ، پس میزنه ؟ چرا این اتفاق هآ هِی واسم رُخ میده ؟ جالـبِ .. یا میشن یکی مثِ محمد ، بی خآصیت ، یا مثِ حسام . به قولِ مآجی باید سیو کن شلغم یک سیب زمینی 206 کرفس پارس . حسام کرفسی :)) دراز با اون موهآش ..
بعد از تمام این هآ ، کلی چرت و پـرت بهش گفتم . گفتم تو واسَم فَرق داری ، دوسِت داشتم ، وابسته شُدم ، از این حَرفـآ .. گفت : میدونی زورم از این میگیره که با آقا پسرایِ دیگه میری بیرون ، بعد موقع گریه میای پیشِ من خُب برو پیشِ همونا گریه کن ! هنوز نمیخواست چیزی عوض بشه اما دیگه آخرایِ شب دوباره خوب شُدیم . این یکی دو روز خیلی با احساساتم درگیـر بودم خلاصه . هنوزم حسِ خوبی ندارم ، میترسم از اینکه فهمیده بهش وابسته هستم سوء استفاده کنه . یا منو تحت فشار بذاره .. حس میکنم غرورم از بین رفته . بایـد به جآش با غرور میگفتم اُکی برو به سلامت ! نَ ؟ نمیدونم ، هیچوقت اینطوری نبودم :| شایـد فردا بره اونـور .. امروز سَرکار بود بهش گفتـم بیـآ گفت میخوام بیام امآ نمیتونم وقـت ندارم ..
یادم باشه خلاصه یِ سمینارمُ بدم به استآد .. امروز یآدم رفت ، گفت شنبه یِ آینده آخرین فرصتِ .. یادم باشه اَسِتون بخرم .. یادم باشه جزومُ بگیرم فردا از دوستم .. هفته یِ پآیانیِ دانشگاست ، غصه ـَم گرفته :(
میخوام آیـدی ـمُ بنویسم رو کآغـذ ، بندازم زیرِ مغآزه ـَش .. :| ((:
ناخنم هآمُ کوتاه کردم .. لاکِ قرمز .. قرمزِ ارکیده خیلی خوبِ ؛ آخراشِ .. باس پیدا کنم باز ..
- ۹۴/۰۹/۰۷