:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

63 - مثِ همیشه ..

دوشنبه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۴، ۱۰:۵۴ ب.ظ

صُبح از 9 گذشته بود بلند شدم .. هَمه چیز مثِ همیشه بود .. تنهایی ، روشن کردن لپ تاپ ! صُبحانه ( که اونم از زمانِ مریضی عادت کردم میخورَم ) . حمام .. چک کردن سایت هایِ اجتماعی ، 90tv ، بعدش هم مَسنجرآ .. همشون .. تلگرام .. نآهآر تنهایی ، یکی دو تا موزیک ، چت کردن هم کِ عادتمِه ! عصر خواهرم رفت بیرون ، هوا ابری بود ، طاقت نداشتم تو اتاقم بمونم ، بعدش من رفتم بیرون .. اون قسمتی کِ انتخاب کردم واسه قدم زدن و میدونستم خلوت ِ ، پیاده روشو زده بودن کنده بودن ، همونجآ گفتم لعنت به شآنس :| نرسیده به چهار راه یادِ " م " افتادم ! هندزفری ام یا امیر شهیار میخوند یا Gz Band .. برگشتنه رفتم داروخونه ، اَستون و قرص .. تو راه مدام حس میکردم دوستایِ " ح " رو میدیدَم :| تا برسم خونه زدم رو فازِ دنیا دیگه مثِ تو نداره ! از اون زمان کِ رسیدَم خونه یه ریز داره بینی ـم آب میآد .. یا حساسیت ِ یا باد می اومده رفته تو بینی ام :| ول کن هَم نیست انگار .. شام ُ دیگه با خواهرم خوردم ، بعدش هم دَم نوش بابونه .. فقط من بیدارم ..

شاید کسی درک نکنه ، با اینکه ترم آخرم ولی من دلم هنوزم مَدرسه میخواد ! هَمونجا کِ کسی بآ آرایشش فکر نمیکرد بهتره .. یا کسی واسِه خودنمایی جلوی پسرا کاری نمیکرد .. چند تا بچه بودیم ، کنار هم خوش .. درس هم سرِ جآش .. همدم بودیم واسِه هَم ، وقتی یکی گریه میکرد یادتونه ؟ آرومش میکردیم .. اردو رفتن هآمونم عالی بود ، مینی بوسُ میترکوندیم .. اون زمان ، در چنین روزهایی روزا رو خط میزدم تا مدرسه وا بشه (:

   من نمیدونم ملت چطور همیشه موقع قدم زدن آهنگ هایِ فوقِ غمگین گوش میدَن |: من باشم درجا اشکم در میاد و خودمو میندازم جلو ماشین .. :|

   بالاخره شد .. یکی از مشکلام حل شد ..

   دوس دارم بینی ـمُ بکنم :| ول کُن نیست .. اصن تمرکز نوشتن نداشتَم .. ):

  • Setare

غمگین

نظرات  (۶)

وب خـوبى داریـد
خوشحـال میشـم به وب مـن هم سـر بزنیـد ..
پاسخ:
مَمنون ..
:گل
در هیچ کجای دنیا، فرصت‌ها کم نیستند. کمبود، فقط در افرادی‌ست که اصولاً خود را وقف کامیابی نمی‌کنند.
پاسخ:
چِ جمله یِ سنگینی .. آخی :|
تبریک میگم شدنتو!!!
پاسخ:
هِه .. مِرسی .. !
  • عرفـــــ ـــان
  • منم اینطور وقتا دوس دارم بینیمو بکنم ! مخصوصا وقتی میخاره ... وای دیوانه میشم :|
    با چه عشقو لذتی دورانه مدرسرو تعریف کردی ، من که از مدرسه متنفر بودم الان هوسه مدرسه کردم :)
    پاسخ:
    منم الان دیوونه شدَم :|
    حال کُن نویسندگی ُ :)))
    من هیچوقت دوست درست نداشتم همش تنها. مدرسه دانشگاه بهم خوش نگذشت
    پاسخ:
    اوهوم .. تاثیر داره .. 
  • عرفـــــ ـــان
  • حال کردم اساسی :)
    پاسخ:
    ^_^

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">