63 - مثِ همیشه ..
صُبح از 9 گذشته بود بلند شدم .. هَمه چیز مثِ همیشه بود .. تنهایی ، روشن کردن لپ تاپ ! صُبحانه ( که اونم از زمانِ مریضی عادت کردم میخورَم ) . حمام .. چک کردن سایت هایِ اجتماعی ، 90tv ، بعدش هم مَسنجرآ .. همشون .. تلگرام .. نآهآر تنهایی ، یکی دو تا موزیک ، چت کردن هم کِ عادتمِه ! عصر خواهرم رفت بیرون ، هوا ابری بود ، طاقت نداشتم تو اتاقم بمونم ، بعدش من رفتم بیرون .. اون قسمتی کِ انتخاب کردم واسه قدم زدن و میدونستم خلوت ِ ، پیاده روشو زده بودن کنده بودن ، همونجآ گفتم لعنت به شآنس :| نرسیده به چهار راه یادِ " م " افتادم ! هندزفری ام یا امیر شهیار میخوند یا Gz Band .. برگشتنه رفتم داروخونه ، اَستون و قرص .. تو راه مدام حس میکردم دوستایِ " ح " رو میدیدَم :| تا برسم خونه زدم رو فازِ دنیا دیگه مثِ تو نداره ! از اون زمان کِ رسیدَم خونه یه ریز داره بینی ـم آب میآد .. یا حساسیت ِ یا باد می اومده رفته تو بینی ام :| ول کن هَم نیست انگار .. شام ُ دیگه با خواهرم خوردم ، بعدش هم دَم نوش بابونه .. فقط من بیدارم ..
شاید کسی درک نکنه ، با اینکه ترم آخرم ولی من دلم هنوزم مَدرسه میخواد ! هَمونجا کِ کسی بآ آرایشش فکر نمیکرد بهتره .. یا کسی واسِه خودنمایی جلوی پسرا کاری نمیکرد .. چند تا بچه بودیم ، کنار هم خوش .. درس هم سرِ جآش .. همدم بودیم واسِه هَم ، وقتی یکی گریه میکرد یادتونه ؟ آرومش میکردیم .. اردو رفتن هآمونم عالی بود ، مینی بوسُ میترکوندیم .. اون زمان ، در چنین روزهایی روزا رو خط میزدم تا مدرسه وا بشه (:
من نمیدونم ملت چطور همیشه موقع قدم زدن آهنگ هایِ فوقِ غمگین گوش میدَن |: من باشم درجا اشکم در میاد و خودمو میندازم جلو ماشین .. :|
بالاخره شد .. یکی از مشکلام حل شد ..
دوس دارم بینی ـمُ بکنم :| ول کُن نیست .. اصن تمرکز نوشتن نداشتَم .. ):