630
امروز قرار بود مثلا بارونی باشه اما نبود .. دیشب یکم بارون اومد نم نم . عصر کلاسِ انقلاب داشتم . ساختمانِ معماری ـآ ، بدَم میآد از اونجآ .. :( تو کوچه خونمون کِ بودم دیدم خط رد شُد ، میدونستم دیرم میشـ ه . به موقع رسیدم دانشگاه ، اما استآد سرکلاس بود . وای خیلی سَختمـ ه وقتی دیر میرسم . خُب طبیعی واسِ یِ آدمِ خجالتیِ بدونِ اعتمآد به نفس . نشستم ردیـفِ اول کنار دوستـم . wifi دانشگاه کِ وصل شدم دیدم تویِ لاین از حسآم پیآم دارم . حسِ شوک و خوشحالی بود یِ لحظه . یکی از دخترا داشت به خوبی کنفرانس می داد . منم با حسام چت میکردم . نمیتونستـم ولش کنم کِ .. زودتر از 1 ماه اومد . گفت مشهدم و ساعت 10 پرواز دارم حدود 12 میرسم شیراز . رسیدم پیام میدم ..
و امآ دیروز عصر ، مهدی یکی از اددلیستام پیام داد بیام سَرِ کوچه دانشگاتـون ؟ قبلا هم اصرار به دیدن و حرفـ زدن کرده بود ، اینبار اصلا واسَم مهم نبود و قبول کردم . گفتم حدود 17:30 اینآ تعطیل میشم . قرار شد زنگ بزنه و نزدیک هآیِ زیتون باشـ ه ، کوچه ضایع بودِش ! 17:15 تعطیل شدیم پیام دادم ج نداد ، تک زدم . طولش داد زنگ زد . گفتم سلام و اینآ ، شآرژش تموم شد من زنگ زدم باز . گفت به چِ صدایی و من مغازه بودم و اینـآ.. :||| نمیرسید ، قرار شد فلان جآ همو ببینیم تآ مسیر خونه ! دمِ ایستگاه ایستآدم تکیه دادم دیوار و مُنتظر ، شب بود :| پسره یِ بچه مدرسه ایِ میگفت شما دوقولـویین ، نفهمیدم منظورش چی بود . یکم بعد دوباره گفت نیگآ کن سوال میکنم ج نمیده ، فکر کنم اعصابش خُرده ، هم خندم گرفته بود هم جدی بودم :| :)) یِ خانمِ هم ایستاده بود . خط کِ اومد سوار بشن بابای بیبی و این صوبتآ :)) عاقا هم بالاخره پیداش شد ، جلو خانمـ ه زشت شدا :| یِ پسره یِ دراز ِ نسبتا لاغرِ صورت دراز :| با سویشرت طوسی و کلاهشم انداختـ ه بود . عینِ جادوگرا :| O_o ! از صُحبت کردنش خوشم نمی اومد . بهش گفتم تو کِ قرار بـرات مهم نیست چرا قـرار میذاری . هم شآرژ نداشتی هم یادت رفته بود اصَن ! کلا تکذیب کرد :/ خودمونی حَرفـ نمیزد و ش رو هم عمدا مثِ سوت میگفت :| منم همش میگفتم هیچی . هیچی .. گفتم همیـنِ کِ هس . به نظرم بد شد مسیر خونه رو با این پسره رفتم ! تا کوچه اومد و فداتون ! و خدافظی .. پسره یِ لوس :|
روحی نبودش امروز اصَن ، غیب شده . شب بابام زنگ زد سرِ اینکه فردا صُبح بیآد خرید یا شب بحث میکرد ، میگفت صُبح ، من میگفتم عَصر ! گفتم خُب پس چرا میپرسین ! بعدم همه چی بارم کرد ، کِ تو بزرگ شدی فکر میکنی بچه ای ، احترام حالیـت نیست و اینآ . قرار شد عصر بیآد .. اما ریـد تو اعصآبِ من .. زر زر کرد . من و اون تنهایی بریم خرید ، اوق :| زهرمارم میشه پالتـو . یِ خریـد چقدر بدبختی داره واسـ ه مَـن ! لابُـد فردا هم دعوا داره باهام . کآش اصن نمی اومـد . اصن نمیخوام :( همه چی به آدم میگهـ .. کآش زودی گیرم بیاد راحت بشم . خدا کنه به خیـر بگذره :(
میگن یِ دُختر تو زیرگذر زنـد خودکشی کرده ، میگن زنـدس . خُ ارتفاعش هم کم بود . خودکشی زیآد شده .. چند هفته پیش هَم کِ یکی تویِ دانشگآهمون قرص خورده بود ..
- ۹۴/۰۹/۲۴