638
میدونم این روزآ هَمـ ه چیز داره بهم فشآر میاره و هنوزم هَمون گره کور ـَم . تموم شدنِ دانشگاه کِ واسَم شده مثِ جهنم . کِ بهمن باید با بغض و بیکاری بشینم تویِ خونه و غصه بخورم و غصه بخورم . اینکه یِ لیسانسِ دیگه بگیـرم هم در حدِ فکره . اینکه بابام پولشُ داره نداره . پول ُ میخوام واسه ارتدونسی دندونآم . چآرتِ حسابداری رو دیدم ، هم پـروژه داشت هَم کآرآموزی ، بیخیالـِش شدم . کارِ عملی و سمینار و اینآ اصلا نمیخوام . به خصوص کِ دیگه دوستام هَم نیستن و منم مشکل دارم . اینکه نمیخوام برگردم خونه ، برم اونجا خونه نشین بشم ، بشینم و اذیت ها و گیردادن هایِ بابا مامانُ تحمل کنم . اینکه برگردم اونجا واسم عذابِ .. نمیخوام کِ مجبور بشم به فـرار از خونه فکر کنم . اگه خواهرم انتقالی گرفت چی ؟ چیکار باید کنم ، چی میشه یعنی ؟
از اونور باید غُصه یِ اینُ بخورم کِ هیچکدوم از اعضایِ خونه به فکرم نیستن . کآش میشد آدم خانوادشُ عوض کنه . کآش میشد ازشون طلاق بگیره بره یِ جآیِ دیگه . کآش یِ خانواده کِ بچه دار نمیشن منُ به فرزندی قبول کرده بودن . من اگه این هآ رو نخوام باید کی رو ببینم ؟ هیچکدوم دیگه نگفتن چی شُد پآلتویِ قرمز . من هَم یِ چیزُ 100 بار نمیگم . دیشب ، گریه هآم . نشُد بدونِ اینکه من بگم ، بگن بریم خرید . اینقدر کِ من التمآسِ خواهرم کردم بریم خرید ، فلان جآ ، بیرون و اصلا نمیاد . نتیجه یِ اینا میشه اینکه باید واسه نداشتن لباس هآیی کِ میخوام هم گریه کنم . در عوض همش اسمِ خواهرزادمُ میارن . همین خواهرم حاضره بره واسه اون پوشک بخره اما التماس هایِ من هیچی نیست واسش . از همشون حالم به هَم میخوره . حتی هَمون بچه 4-5 ماه ِ . خُب فلان شده هآ حداقل منُ یِ جوری بزرگ میکردین وابسته یِ شماها نباشم . اعتماد به نفس داشته باشم . آخه چرا گنـد زدیـن به زنـدگی ِ مَن ؟
حسام ، بی توجهی هآش .. اینکه دیگه گریه هآمم واسَش مُهم نیس . اینکه هیچی مثِ قبل نیست . کسی کِ اوایل فکر میکردم واسَش مهم ـَم . اینکه هر دفعه فکر میکنم با GF هآش داره حرف میزنه ، یا حرف هآیی کِ به من میزد ُ به اونا میزنه . اینکه واسَش بی ارزش شدم . این جوابِ خوب بودن هآ و صَبـرم و نگرانی هآم نیست . این فقط بی معرفتی ِ .. واقعا چرا اینقدر واسَم مهمه ! شاید چون کسی بود کِ بهش گفتم دوستش دارم ، خودم از دلِ خودم . نِ مثِ روحی بگه دوستم داری؟ بگم آره ..
روحی هم نمیدونم چی میشه .. گآهی نمیخوام برم بیرون باهآش دیگه . گآهی میگم واسش تکراری میشم . گآهی میگم این همیشه منُ این تیپی میبینه دوس ندارم برم . گآهی میگم آخرش کِ چی . مَن کِ میدونم یِ مدت دیگه .. چِ چند ماه چِ 1-2 سال .. میام همینجاها گریه زاری میکنم ، کِ اینم رفت ، یا Cut کردیم .
حالم خوش نیست .. هیچی دُرست نیست . این پست با گریه نوشته شده است .
- ۹۴/۱۰/۱۶