:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

638

چهارشنبه, ۱۶ دی ۱۳۹۴، ۱۲:۲۳ ب.ظ

میدونم این روزآ هَمـ ه چیز داره بهم فشآر میاره و هنوزم هَمون گره کور ـَم . تموم شدنِ دانشگاه کِ واسَم شده مثِ جهنم . کِ بهمن باید با بغض و بیکاری بشینم تویِ خونه و غصه بخورم و غصه بخورم . اینکه یِ لیسانسِ دیگه بگیـرم هم در حدِ فکره . اینکه بابام پولشُ داره نداره . پول ُ میخوام واسه ارتدونسی دندونآم . چآرتِ حسابداری رو دیدم ، هم پـروژه داشت هَم کآرآموزی ، بیخیالـِش شدم . کارِ عملی و سمینار و اینآ اصلا نمیخوام . به خصوص کِ دیگه دوستام هَم نیستن و منم مشکل دارم . اینکه نمیخوام برگردم خونه ، برم اونجا خونه نشین بشم ، بشینم و اذیت ها و گیردادن هایِ بابا مامانُ تحمل کنم . اینکه برگردم اونجا واسم عذابِ .. نمیخوام کِ مجبور بشم به فـرار از خونه فکر کنم . اگه خواهرم انتقالی گرفت چی ؟ چیکار باید کنم ، چی میشه یعنی ؟

از اونور باید غُصه یِ اینُ بخورم کِ هیچکدوم از اعضایِ خونه به فکرم نیستن . کآش میشد آدم خانوادشُ عوض کنه . کآش میشد ازشون طلاق بگیره بره یِ جآیِ دیگه . کآش یِ خانواده کِ بچه دار نمیشن منُ به فرزندی قبول کرده بودن . من اگه این هآ رو نخوام باید کی رو ببینم ؟ هیچکدوم دیگه نگفتن چی شُد پآلتویِ قرمز . من هَم یِ چیزُ 100 بار نمیگم . دیشب ، گریه هآم . نشُد بدونِ اینکه من بگم ، بگن بریم خرید . اینقدر کِ من التمآسِ خواهرم کردم بریم خرید ، فلان جآ ، بیرون و اصلا نمیاد . نتیجه یِ اینا میشه اینکه باید واسه نداشتن لباس هآیی کِ میخوام هم گریه کنم . در عوض همش اسمِ خواهرزادمُ میارن . همین خواهرم حاضره بره واسه اون پوشک بخره اما التماس هایِ من هیچی نیست واسش . از همشون حالم به هَم میخوره . حتی هَمون بچه 4-5 ماه ِ . خُب فلان شده هآ حداقل منُ یِ جوری بزرگ میکردین وابسته یِ شماها نباشم . اعتماد به نفس داشته باشم . آخه چرا گنـد زدیـن به زنـدگی ِ مَن ؟

حسام ، بی توجهی هآش .. اینکه دیگه گریه هآمم واسَش مُهم نیس . اینکه هیچی مثِ قبل نیست . کسی کِ اوایل فکر میکردم واسَش مهم ـَم . اینکه هر دفعه فکر میکنم با GF هآش داره حرف میزنه ، یا حرف هآیی کِ به من میزد ُ به اونا میزنه . اینکه واسَش بی ارزش شدم . این جوابِ خوب بودن هآ و صَبـرم و نگرانی هآم نیست . این فقط بی معرفتی ِ .. واقعا چرا اینقدر واسَم مهمه ! شاید چون کسی بود کِ بهش گفتم دوستش دارم ، خودم از دلِ خودم . نِ مثِ روحی بگه دوستم داری؟ بگم آره ..

روحی هم نمیدونم چی میشه .. گآهی نمیخوام برم بیرون باهآش دیگه . گآهی میگم واسش تکراری میشم . گآهی میگم این همیشه منُ این تیپی میبینه دوس ندارم برم . گآهی میگم آخرش کِ چی . مَن کِ میدونم یِ مدت دیگه .. چِ چند ماه چِ 1-2 سال .. میام همینجاها گریه زاری میکنم ، کِ اینم رفت ، یا Cut کردیم .

حالم خوش نیست .. هیچی دُرست نیست . این پست با گریه نوشته شده است .

  • Setare

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">