:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

644

چهارشنبه, ۷ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۲۸ ق.ظ

امروز 1:15 وقتِ مشاوره داشتم . خواهرم مرخصی نداشت ، نمیتونست باهام بیاد . اولین بار بود اون مسیرُ تنها میرفتم . عصبی بودم یکم . نشستم منتظرِ دکتر . یکم دیر کرد . رفتیم اتاق . میگفت من نگرانت بودم یعنی اینکه نمیدونستم چِ راهیُ میخوای انتخاب کُنی . نظرش این بود کِ راهِ تو اینه کِ ارشد بخونی . حَداقل اینِ کِ 2-3 سال فُرصت گرفتی واسِه موندَن ! گفتم با پآیان نامه و دفاع و .. مشکل دارم . نمیتونم وسطش جآ بزنم کِ . میگفت ارشد کِ چیزی نیست فکر میکنی .. ! تا حالا دیدی کسی پآیان نـامـ ه بیفته ؟ نهایتش خیلی سَخت بشه واسَت ، استادا 2 تا سُوال بپرسَن ازت .. ! اصَن زیر 17 هَم نمیدن کِ ! عَجله داشت انگار . فکرام ُ میگفتم . مثلِ این کِ بابام چرا نمیذاره بدونِ یونی اینجا بمونم ، یعنی راضیِ خوشحالی ـمُ بگیره ؟ چرا خواهرم اجازه داره ؟ اینکه من مسئولِ کارهایِ خودمم نَ خواهرم کِ نگرانِ من باشه ! گفت خیلی کمال گرایانه فکر میکنی و هیجانی و احساسی . فِکرت مَنطقی نیست . مَن هَم اگه داداشت بودم و پیشِ مَن زندگی میکردی میگفتم بایـد برگردی . خانواده قبول نمیکنه کِ تو الکی تویِ این شهر بمونی . بهتریـن جا از نظر اونا اینه کِ کنارشون باشی . زودتـر رفت و منُ سپرد دستِ یِ خانم روانشناس . از این کارش دلخـور شدم . چون مَن از روانشنـاس خانـم بدم میاد و هم اینکه مَن واسِه اون پـول دادم . به خانمِ گفت اینطـوریِ و فُلان و اینا .. درگیرِ رابطه عاطفیِ . از یِ خانواده سالم و خیلی دُرستی هستن . خیلی هم این دخترمُ دوستش دارم . و آخرش گفت حَواسِت باشه افکارِ شَرورانه ای داره . O_o :)) خانمِ خیلی حرف زد . اینکه تو نباید اجازه بدی رابطه ـت تو رو از زندگیـت دور کنِ . سرِ حرفات باشی . حد و مَرز بـذاری . نذاری اون رویِ تو سَوار بشه . گفتم نمیخوام با رفتنم اون آسیب ببینه . میگفت فکـرت دُرست نیست . حَتی اگه اینطوری هَستی . باید 2 تا به خودت فکر کُنی و 1 ـی به اون و .. تموم شُد . مُنشی گفتـه بود زنگ بزنیـن حتما بهتون وقـت بدم . تنها برگشتم خونه .

خواهرم یِ کارِ تایپیست پیدا کرده بود . کتابفروشی بود .. واسه امتحان رفتیم ببینیم چطوریِ . گفت ما تایپیست 10 انگشتیِ سَریع میخوایم :| کیبـورد داد امتحان کنم . فارسی نداشت ! عَربی بود جآش ! بَعد در اومـده میگه تایپیست واقعی جایِ حروفُ حفظِ .. منم اصَن تست ندادم . خواستم بگم جمع کُن عامـو این لوس بازی ـا چیِ :| از جَو و آدمآش هم خوشَم نیومَـد . انگار رُبآت .. میگن صاحبش هَم بداخلاقِ

آسمونِ امروزِ شیراز ..

دیشب با روحی دَعوام شُد . سَر اینکه قبلا به پسَرا اِس میدادَم . منظورم 4 سال پیش بودا ! اینم چون پُرسید دُروغ نگفتم ! گفت الان چی ، گفتم نَ مثِ اون موقع . فقط گاهی احوالپرسی فقَط . یا اگه مثلا یهو یِ مُدت غیب بشن ، کِ بدونم زندن یا نَ ! قآطی کرد :| " کلیک " الان ـَم کِ رفته خونشون ، میگه چرا تو راه اِس ندادی ببینی رسیدم یا نَ . 10 بار کوبیده تو سرَم کِ به دوستات برس . اِس بده زنگ بزن . چت کُن . بعدم سَر درد میگیره ، بعدم میگه برم گریه کنم بخواب ـَم !! چرا اینقدر بچه ای تو آخِ .. مَن گناه ـَم چی بود ! امشب هم باز اومده رفته رو اعصاب ـَم .. هِی میگه دوستات دوستآت . عآمو به ک*ـرم . اَه :|

میترسم از اینکه شب تموم بشه و یِ روز دیگه بیاد . میترسم کِ یهو بگن آماده شو برگرد . یهو خواهرم بگه برو خونتون . از همه یِ اینا میترسم . دکتر به خانم روانشناسِ گفت برگشتن واسش دردنآکِ . آره همینجوره . کآش یِ bf آروم داشتم کِ این روزا کنارم باشه . دعوا راه نندازه . روزایِ خوب واسم بسازه کِ حتی اگه روزایِ آخره شاد باشم . میدونی مُرده شورِ 206 ـِش رو ببرن ، ارزشِ این هَمه اعصاب خوردی رو نداشت :)

  اون روز .. " کلیک " اون ـَم هتلِ بزرگِ چَمرانِ .. عکسُ روحی گرفت ِ ..

  بهترین چیزی کِ میشه شآید اینِ کِ بابام قبول کنِ یِ لیسانسِ دیگه بگیرم ؟ نَ ؟ روحی هَم بمیره کِ نیازی به cut کردن نباشه . بعدم برم با یکی دیگه با 206 ! ولی چه طوری میشه اعتماد کرد . اینم اتفاقی بود ..

  وایتکس بزن :)) " کلیک "

  خستم . باید شهرزاد دآنلود کنم . کآش میشُد چشمارو بست و واسِ همیشه خوابید :) شب بخیر .

  • Setare

شیراز

نظرات  (۳)

چه آسمون قشنگی دارین ، یواش یواش دارم عاشق شیراز میشم .
محدودیت خیلی بده ، خیلی
پاسخ:
آره ..
تو پسری بازم نمیتونی وضعِ ما رو کامل درک کنی :)
سللام صب بخیر :|
من جای تو بودم جلو زن به دکتر میگفتم من از مشاور زن خوشم نمیاد :) چند سال پیشواقعا اینطوری بودم. الان دوس ندارم هیش کس ببینم.
عالم و ادم به من میگفتن ارشد بخون..حتی الانم حرف از ی رشته دیگه میزنم میگن برودکترا بخون. انگار هرکس مسیر روتین انتخاب نکنه بازنده اس. ولی من میگم اینکه تا این سن بیکار موندم بازنده بودنه. اینکه استقلال تجربه نکردم.... چه آدمای سطحی نگری...
شب بخیر دوسی :|
پاسخ:
ظهر بخیر :*
روم نشُد بگم ..
آره واقعا . وقتی مثِ بقیه رفتار نکنی ، زندگی نکنی .. فکر میکنن اشتباه کردی !! :|
بیکاری کلا بده :(
;x
چجوریاس دیگه تندی تایید نمیکنی.
پاسخ:
نمیمونم تو صفحه . دیگه مثِ قبل هَم کسی نظر نمیذاره . البته خدا رو شکر چرت پرت نمیگن :|

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">