:)

روزمرگی ..

:)

روزمرگی ..

649

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۱۱:۵۲ ب.ظ

قرار بود آخر هفته بریم خونه اما نشد . مامان بزرگ ـَم مَریض و بیمارستان بود . پنج شنبه خواهرزادم اینا اومدن اینجآ . عصر رفتن زود . به من هنوز با تعجب و مات نگاه میکنه :) فکر کنم 6 مآهش شُد .

روزایِ پُر تنش ـی برام بود . روحی مثل قبل نبود . گفت میخواد 206 ـِش رو بفروشه . من ـَم میگفتم نَ . حیف ِ ، تو کِ میدونی دوست دارم . میگفت خرج گذاشته رو دستش . خراب شده .. یکم کِ خوب شدیم باز .. صُبح ِ جمعه بود . مثل همیشه پیام داد ، یِ چیزی گفت مَن یِ چی گفتم ، جدی گرفت و شوخی شوخی بهش برخورد . بلاک ـَم کرد :) این ُ ازش انتظار نداشتم و همه چی رو تموم شُده دونستم . لاین و تلگرام بلاک بودم . شبش دیگه آخرِ این رابطه بود . " کلیک " " کلیک "

اولِ رابطه :

دوسِت دارم ، مالِ خودمی ، جوجه یِ مَنی .

نمیخوام غُصه بخوری ؛ گریه کنی . مَن پیشتم تآ تهش .

آخر رابطه :

مَن نمیدونم چِ غلطی میکردی . هر قبرستونی میری برو

هَر *ـهی میخوری بخور .. اصَن برو بمیـر . به مَن چه .

این حقم نبود . مَن ـی کِ حتی وقتی اون شب اون هَمه فحش ـَم داد ، بهم گفت لاشی بلاکش نکردم . با اون همه فحش ! وقتی درخواست داشتم از بقیه که میگفتن اونو ول کُن بیا با مَن دوست شو ، میگفتم نَ ! میگفتم مَن BF دارم :) دیگه بیشتر از این صداقت و روراستی میخواستی . پیدا نمیکنی ! عصر واسم متن و عکس ولنتآین فرستآد . آخِ به چه رویی .. نمیخوام اَدایِ عشق و عاشقی در بیآرم چون چرتِ اما خُب واسه یِ دوستی هَم آدم قلبش میشکنه ، با یِ حرف ، با یِ رفتار ..

جمعه طاقت نیاوردم اِس دادم حسام . اولش گفت شما ؟ فکر میکرده شمارشُ پاک میکنم ! از پسَره پرسید ، گفتم دعوا و بحثِ ، گفتم تو کِ از دلَم خبر داری ، گفت من بهش قول دادم کاری بهت نداشته باشم . گفتم اگه اون یِ روز بره قولِ تو دیگه به درد نمیخوره . گفتم دوستش نداشتم و ممکنه کآت بشه . گفت حرف گوش نکردی ، خودت خواستی برم . گفتم - من هیچوقت نخواستم .

امروز صُبح حُدود 11:30 اینا رفتم بیـرون ، داروخونه . آفتاب داره گرم و خوب میشه ، دوست دارم . استون میخواستم ، یِ لاکِ قرمز شبیه اون قرمزی کِ دوستش دارم دیدم ، خریـدمش :)

هنوز 1 ماه هَم از آخرین امتحان ـَم نگذشته ! انگار 2 ماه گذشته ! ذوق و انگیزه ای ندارم . خواب ـَم زیاد شده .. تا 10-11 صُبح . اونم با حالت عَصبی و خَستگی بلنـد میشم . بعد هَم نت ، چَت ، موزیک ، چایی ، نسکافه .. کارِ دیگه ای ندارم . بیرون به خاطر شکِ خواهرَم و البته سَرما دلَم نمیخواد برم . دلم مسیرِ دانشگاه میخواد . دل ـَم حس هآیِ گذشته ـَم ُ میخواد. دلم اون روزایی رو میخواد کِ چند ثانیه زل میزدم به پسرِ مَغازه دار .. به چه امیدی آیدی گذاشتم زیرِ در مغازه .. یعنی هنوزم هستش ؟ دل ـَم میخواد باز ببینمش .. تو یکی از واضح ترین خاطراتِ دورانِ کارشناسی من هَستی تا الان .. شآید 3 ترم . حتی بعد از گرفتن واحد هآ ، چک میکردم ببینم چه روزایی ساعت کلاس هآم میخوره به باز بودنِ مغازه ـَت . وقتی از در خونه میومدَم بیرون یکی از انگیزه هام بودی ، ترم آخر اصَن تحویل نگرفتی دیگه :)

  دلتنگی واسه دانشگاه داره نآبودم میکنه . مَن همیشه آدمِ دلتنگی بودم .

  دلم میخواست همش تو خیابونآ و این وَر اون وَر ولو بودم. منظورم خوش گذرونیِ و قدم زدن .

  00:00 " کلیک "  / پی نوشت : ولنتاین و زَهرمآر ؛ امیدوارم فردا گشت ارشاد سِکته تـون بده :|

  • Setare

دانشگاه

مغازه

نظرات  (۳)

  • عرفـــــ ـــان
  • هعیییی ...
    امیدوارم یه جایگزین خوب برا دانشگا پیدا بشه که حداقل دلتنگیت تموم بشه شاید حالت یکم بهتر بشه ...
    پاسخ:
    اوهوم :(
    امیدوارم باز نیاد با حرفاش عذابت بده. 
    خاطرات یونی محال یادم بره :|
    اسکرین آخر جیمیه؟؟
    پاسخ:
    اوهوم :(
    محالِ یادم بره ه ه ه :|
    نَ دختره :D
    همون اولا فک میکردم بالاخره روحی خوبه شاید این دیگه برات خوب باشه ولی حالا میبینم از همه بد تر شده :|

    + عمر وبلاگــت هم جالبه 666 روز :دی
    پاسخ:
    چی بگم والا .. :|
    ایول توجه :)) 3 تا 6 داره :|
    + عکسِ جدیدت مبارک ..

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">