651
آخرایِ هفته .. کِ ازشون بیزارم . چقدر امشب سوت و کور و دلگیر بود و
هست ! نَ صدایی بود نَ حرفی . احساس میکردم تو قبرم ! نشستم تویِ تخت .
تویِ تاریکی . این روزا منتظرم فقط هوا بهاری بشه . آفتاب داره گرم تر میشه
انگار .
صُبح با خواهرم رفتیم دانشگاه آزاد
. سَخت بود از تختم بیآم بیـرون اما وقتی رفتم بیرون یادم رفت . دیدم
ارزششُ داره آدم صُبحِ شهرشو هَم ببینه . حُدود های 10 رسیدیم اونجا .
دانشجوهایِ ارشد بودن . زیاد شلوغ نبود . استادهاشُ دید و صُحبـت کرد .
رفتیم سِر جلسه یِ دفاع نشستیم . از دانشجوهایِ روانشناسی بودن . ایـراد
زیاد داشت مُختصـر هم ارائه داد اما شد 17 ! نزدیک هایِ ظهر رفتیم غذا بخوریم . من هات داگ و خواهرم مینی پیتـزا ! خوشمزه نبود :/
موقع برگشت احساسِ سَردرد داشتم . یِ تیکه از مسیر و مَن از خواهرم جدا
شدم تا پیاده بیآم خونه . سیروان گوش میدادم . یادِ دانشگاه رفتنم افتادم .
عصر یکم خوابیدم . خوابِ عصر اغلب اوقات به من نمیسازه . کسل میشم ، سرم
یِ جوری میشه ، حالم بد میشه . اینبار هم همینطوری شُد . باید در حدِ دراز کشیدن باشه واسم . از طرفی ترس از غذایِ ظهر داشتم کِ بیرون خورده بودم . شب یِ معجون درست کردم :| آبِ داغ و عسل و چند قطره نارنج و زنجبیل و فوتبال 120 میدیدم :) احتیاج به آهنگ با صِدای بلند دارم . اول شاد بعد غمگین بعد با گریه خواب لابُد !!
صُبج
کِ حاضر میشدم روحی واتس آپ زنگ زد یکم صُحبت کردیم . حالش گرفته بود .
مَن جدی صحبت میکردم . میخواست بدونه کجا میرم و با کی میرم . با حالت
غمناکی اینُ ازم پرسید . بهش گفتم مَن برنمیگردم دیگه :) میخواستم بگم برو با همونی کِ بغلت کرده .. از طرفی حسام حتی اون حسام قبل از بلاک هم نیست . اون زمان هَم GF
هآ داشت اما محل میذاشت به من ! الان نَ .. منُ هیچ حساب نمیکنه . با
اینکه اون شب ازم عُذرخواهی کرد ، گفت دمت گرم کِ پام وایستادی و مرسی که
دوستم داری !! " کلیک
" لاین یِ پیام میدم 1 ساعت بعد جَواب میده در حالی کِ تلگرام آنلاینِ و
خدا میدونه چقدر دل ـَم میگیره اون لحظه . کِ همین الان هم چشام خیس شُد ..
اون بغل و سینما رفتن و این چیزایی کِه میگی رو به همه میگی ؟؟ چقدر تو
ذهنم بودی و بهت فکر کردم ؛ چقدر دلم تنگ شُد ؛ واسه رفتنت گریه کردم ..
شاید من احمق ـَم . چی شُد اون روزایِ اولی که هر دوتاتون هدفتون این بود
کِ من غُصه نخورم ؛ گریه نکنم ، تنهآ نمونم :((
هِی دلِ بیچاره یِ مَن .. هَم اونی کِ دوسِت داشت بهت بَد کرد .. هَم اونی کِ دوستش داشتی و دوسِت نداشت .. :) چقدر خسته ای این روزا ، چقدر دل ـِت مَرحم و آرامش میخواد .
شنبه
صُبح وقتِ مُشاوره دارم . قرار بود با روحی ِ یِ دیدار آخر داشته باشیم .
نمیدونم میاد یا نَ . حسام هَم کِ همیشه یِ بهونه میاره . یا میگه صُبح نَ
یا میگه دانشگاه هستم . مُهم نیست .. چقدر مشتآق ـَم یِ صُبحی برم مسیر
دانشگاه . میترسم برم و مغازه دار سرِ جاش نباشه یا نبینمش .. چقدر دلم
تنگِ :(
فکر نکنم امسال خریـد عیـد داشته باشم . چی میشد یِ روز حرفِ بابام به واقعیت تبدیل میشد و یِ گنج پیدا میکردیم .. البته بازم گند میزدن توش و واسه من چیزی نمیخریدن :| میترسم کارم بکشه تنفر به خواهزاده وقتی همش به اون توجه میشه ، وقتی میگن سالِ دیگه براش تولـد بگیریم و کیک . من آدم نبودم ؟ کِ حسرتش و تو دل ـَم گذاشتین ؟
یِ خشمِ درونیِ بَدی دارم ..
- ۹۴/۱۱/۳۰