654 - خوب
سه شنبه عَصر باز رفتم بیـرون . رفتم تآ زیـتـون ، هوا خوب بود . مَردم ویتـرین تماشا میکردن . منم تنها ، هَندزفری به گوش ، دل ـَم میگرفت . یِ مانتو بود صورمه ای با گل هایِ آبی هَمش تو ذهنمـ ه . زیاد خوش نبودم . آهنگِ غمگین نمیذاشتم کِ بدتـر نشم . پسَره تیکه انداخت .. دَمِ در پآیین تـر ، وسایـل عیـد آورده بودن . رفتم باز تا مغازه ، دیدمش .. سِفیـد پوشیده بود منُ ندید ظاهـرا .. آفتآب کِ غروب کرد ، چراغ ها روشن شُد . هوا خُنک بود . یکم حالِ گرفتـم بهتـر شُد .. شآید خواهرم دوشنبه قبول کنِ بریم یِ مانتو واس ـَم بخره :)
دیشب و امروز اتفاق هایِ جآلبی افتاد واس ـَم .دیشب عصبی بودم از دستِ حسام گفتم میشه فحشت بدم گفت آره . فحش هایِ معمولی دادم . بی شعور، خودخواه و خَر و .. و اینکه فقط Gf هآت آدم نیستن منم آدمَم . بعد از چند تا پیام گفت - ولی مَن از تو گله دارم . من - تـو ؟ چرا - چون هَمون اول بهت گفتم نزار برم طَرفِ دُختـر . رفیق باش واس ـَم ، جلومو نگرفتی . بعد آخرایِ شب دیدم کِ گفته : GF هآمُ به خاطِرت ول کردم . دیگه سَعی کُن نذاری برم طـرفِ دختـر . اصَن شوکه شدم یکم . راست میگفت ؟ باورش بـرام سَخت بود . خوشحال شُدم .. :)
امروز صُبـح بآرون زَد و آفتآب شُد . همه جآ رو بویِ بارون گرفته بود . بهار ُ میشُد حس کرد . عکسُ هَم صُبح گرفتم . پُر از زنبـور بود .. " کلیک "
ظُهر برنـج پختم برای دومیـن بار تو زندگی ـم . یکم زِل شُد . یَعنی خام بود .. زیاد حالـم گرفته نبـود . حسام بعد از ظهر pm داد ، بعد گفت GF ـَم میشی؟ میخوامـت قبول کن ؛ ازت خوشم میآد . اما مَن نمیخواستم GF ـِش باشم ، میخواست بدون ِ اجازه اون کاری نکنم !! یعنی ـآ احساس کردم ازم خواستگاری شد :)) گفت عصـر زنگ میزنـم ، دانشگاه بود .منتظـر بودم ، گفتم ایندفـعـ ه هَم میپیچونـ ه . اما بالاخره زنگ زد .. استرس داشتمآ .. :) اون زیآد صُحبـت میکرد مَن اغلب کم حَرف ـَم چیـزی ندارم بگم . رسیـد خونـ ه داشتیم حرف میزدیـم . چرت و پرت هم میگفـت، میخندیدیـم. میگفت با مَن حَرف بـزن تمرین کُن ، پـررو بشی . بتونی حَرف بزنی .. سرگرم صُحبت بودیم . میگفت با مَن راحت باش اصَن هَم نترس .. اذیت هَم زیآد میکرد . میگفت خونه یِ هردومون الان خالیِ ـآ :| میگفت مثِ رفیـق باشیم . اصَن جنسیت هَم بی خیآلش . sx هم کِ میدونی فکرش ُ نمیکنم . یِ چیزایی رو هم میگفت کِ قبول نداشتم . بعد یهو گفت 40 دقیقه ـست دارم بات حرف میزنم ! [ تعجب ] تا اینکه شآرژش تموم شُد . گفت اینبار ببینمـت دستآتُ میگیرم ـآ :) قرار بود فردا صُبـح اگه شُد برم همُ ببینیم اما کنسِل شُد .. چون کِ قراره برم خونـ ه ـمون ..
اتفاق دیگه این بود کِ " ح " دوستِ قدیمی ـم .. گفته بود اگه بتونم شُماره مغازه دار رو بَـرات میگیرم . شب پیام داد اونجام و یِ نفر فقط داخلِ مغازست . اینجوری و فلان . گفتم خودشه .. چند لحظه بعد دیـدم شماره طرف ُ و فامیلش ُ بهم داد :O باورم نمیشُد اینقدر کِ خوشحال شُدم . بعد از 3 ترم کِ همُ دید زدیم !! میگفت پسَر خوبیه ، مودَب و کاری و اینا . بهش هَم نمیاد اهلِ این چیـزا باشه خیلی مثبـت بود ! یعنی ذوق مَرگ شدُم .. وای پسَر مرسی داری .. وووی الان هول ـَم . شنبه بهش پیام میدم اما چی بگم ؟ بگم مَغازتون تو مسیرم بوده هَمیشه رد میشُدم همُ میدیـدم :)) امیدوارم واکنش ـِش خوب باشه . فکر کنم متولـد 67 باشـ ه . اسمش هَم ظاهرا افشین ِ ! اصَن فکر نمیکردم اسم ـِت این باشه ! :))
روحی شب واتس پیام داد گند زد :) چیزایی میگه کِ من بسوزم و عذاب بکشم . از دختره گفت . دلم میخواست خفه کنم روحی رو .. بی خیـال .
تیمم آرسنـآل 0-2 بآرسآ باخت :| از مسی بیزارم ـآ :|
" کلیک " سمتِ چپی ُ میخوام :× .. امشب شهرزاد دانلود کنم . صُبح میرم خونه ..
لعنت به بی پولی .. کاش برم سرکار همه عقده هآمُ خالی کنم مخصوصا دمِ عید .. :((